این داستان تقدیم به شما
سلام كيان هستم ١٩ سالمه قدم ١٧٣ قيافه معمولي دارم بندرعباس زندگي ميكنم…
***
داستان از اونجا ميشه كه من من تو حرف زدنو مخ زدن دخترا تو سنه خودم خوب بودم! راهنمايى بودمو ١٣ يا ١٤ سال بيشتر نداشتم رابطه با جنس مخالف خيلي خيلي خوب بودم و هميشه با چند نفر رابطه داشتم، تقريباً تا اول دبيرستانم رابطم خوب بودو تقريباً چند وقت يه بار سكس داشتم!
ولي هميشه يه چيز خيلي آزارم ميداد، من تو زندگي واقعي هميشه با دخترا رابطه ي خوبي داشتم ولي موقع خود ارزايى هميشه ياد روزي ميفتادم كه با پسر همسايه گي كرديم.
ديگه از اين موضوع خسته شده بودم!!
يه مدت طولانى بود كه با يه دختري دوست شده بودمو از ته دلم ازش خوشم ميومد تا اين كه يه روز دورم زدو اينم شد بهونه دسته من كه چند وقت با كسي رابطه نداشته باشم!
٦ ماهي بود كه از آخرين رابطم ميگذشت ميخواستم دوباره شروع كنم ولي نميتونستم انگار همه چيز عوض شده بود!
فكر خيالام از هميشه بيشتر شده بود ديگ داشت آزارم ميداد!
دوم دبيرستان مدرسمو عوض كردم!
اونجا با پوريا آشنا شدم هيكل خوبي داشت پوريا سفيد بودو قد بلندي داشت ورزشكار بود تازه امده بود بندرعباس! كنار من مينشت خلاصه باهم درست شديم اين ور اون رو ميرفتيم!
ديگه با هم راحت بوديم يه روز اومده بود خونه ما داشتيم با هم صحبت ميكريم منم براش تعريف كردم مشكلمو اونم ساكت بودو هچي نميگت!
حرفام كه تموم شد پوريا رفت دستشويى منم نشسته بودمو تلوزيون نگاه ميكردم!
پوريا از دستشوي اومدم منم بدون توجه به داشتم تلوزيون نگاه ميكردم پوريا كنارم نشستو لم داد رو من داغه داغ بود فهميدم يه خبرايى هست چيزي نگفتم!
پوريا سرشو اورد يه بوس از رو لپم كرد منم نا نگار غريزه اي سرمو آروم بردم سمت لبشو ازش لب گرفتم، اونم داشت همراهي ميكرد بدون اين كه حرفي بزنيم لباس همو در اورديمو دوباره لبامون تو هم گره خورد.
پوريا رو به من كرد گفت عاشقتم منم لبمو چيبوندم به لباش! پوريا نشست رو زمينو كيرمو از شلوارم در اورد شور كرد به خوردن كلـــــى استاد بود.
بعد از چند دقيقه بلندش كردمو شرتشو در اوردمو شرو كردم به خوردن كون بدون موش يدونه محكم زدم دره كنشو گفتم تو هم خود كوني هستيا اونم گفت قابلتو نداره زبونمو ميكردم تو كونش كه معلوم بود تازه تميز كردهو صاف صاف بود صداي نفساي پوريا با ضربان قلبش كه كامل ميشد حس كرد من شهوتي شهوتي كرده بود با تمام ولع كونشو ميخوردمو زبون ميكشيدم!
پوريا داشت لذت ميبرد منم به خوردن مشغول بودمو با يه دستم كيرشو ميماليدم و هر چند از گاهي تخماشو ليس ميزدم كه پوريا با يه صداي گرفته اي گفت منو بكن منم گفتم چشم، رفتمو روغن بدنو اوردمو شروع كردم سر تا سره بدنشو چرب كردم! با يه دستم كونشو ميماليدمو با يه ديتم دمه سوراخشو. پوريا حسابي بي قرار بودمو منتظر كير بود پاشو بلند كردم سوراخ كونشو شروع كردم به باز كردن بعدش آروم فرو كردم تو كونه تنگش! منو از درد فشار ميدادو منم لبمو چسبوندم بهش كه دردو فواموش كه بعد شروع كردم به تلمبه زدن داشتم از كون تنگ پوريا لذت ميبردم اونم داشت از لذت ناله ميكرد، بلند شدو داگي نشست حالا ديگه كونش كامل باز شده بود.
ميگفتم بهش تو ماله كي؟ انم با لذت ميگفت مال تو محكم تلمبه ميزدم صداي چلپ چولوپ خونرو پر كرده بود! آب اون زود تر از من اومد منم بلندش كردمو آبمو ري ختم تو دهنش!
از اون چند بار با هم سكس داشتيم تا اين كه پوريا از بندرعباس رفت از اون موقع نتونستم با كسي باشم!
ولي الان دلم برا سكس تنگ شده!
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید