این داستان تقدیم به شما
سلام دوستان یک داستان داغ داغ … دلم میخواد بنویسم که بالاخره داش کیا به آرزوش رسید…
***
برم سر اصل مطلب … من یه دوست صمیمی دارم که بخاطر کارش مدام در حال سفر کردنه و خاطرات سکس هاش در این سفر ها از تعداد موهای سرش بیشتره و خیلی هم به خانم ها سرویس میده و در مقابل سرویس هم میگیره. از طرفی یه دوست دختر داره که خیلی هم دوسش داره . به همونطور که حدس زدید ماجرای ما به همین خانم دوست دختر برمیگرده. دختر قشنگ و شیطون قصه ما رها خانوم. اولین بار که امیر بهمون معرفیش کرد مست نگاهش شدم تو ذهنم اسمش رو مارال گذاشته بودم
از همون شب جق زدنای من و مارال ذهنی ام همیشه یه داستان داشت … رها روی کیر من بالا وپایین میکنه و اون موهای موج دار قشنگش و سینه هاش تو هوا پیچ و تاب میخورن و سرش رو این ور اونور میکنه و نگاه چشمای خمارش به منه. همیشه رو همین فاز میرفتم و بعدش به خودم میگفتم میکنمت یه روز همینجا رو همین تخت.
از خودم بگم … قدم ۱۸۰ وزن ۸۳ همیشه به خودم میرسم و خوشبختانه وضع مالی ام هم خوبه( خانم ها شماره بگذارند من یاور همه کس های تهرانم) و بیشتر وقتم آزاد و باشگاه و تنیسه .
یه روز رها و امیر رو تو خونه یه دوست مشترک دیدم . رفتم تو بالکن سیگار بکشم که دوست مشترکمون هم اومد و گفت کیا این رها بد جور داره به من نخ میده یا من توهم زدم. اما حالم بده اصلا نمی تونم تو صورت امیر نگاه کنم . گفتم به توهم بیشتر میخوره چون دختری نیس که شیطون به نظر بیاد و رابطه شون خوبه و اینا … که یهو دختره در بالکن رو باز کرد و اومد تو بالکن. سعید سریع گازش و گرفت و رفت بیرون انگار داره از یه چیزی فرار میکنه که خطرناکه . به منم یه نگاهی کرد که من رفتم که یهو رها گفت سعید جاااااان. نمیخوام جلو امیر سیگار بکشم اما الان واقعا یه نخ میخوام و اونم عصبانیه از دیروز یه نخ از سیگارتون بکشم ولی یواشکی.. سرشم مث بچه ها تکون داد که انگار داره طرف رو خر میکنه… بله اینجا انگار سعید حق داشت اما باز قطعی نبود . سعید با دوست دختر و زن سابق دوستاش بوده ولی با دوست دختر همزمان اصلا. گفتم رها جان بیا بابا جان بیا اینجا من بهت میدم دخترم..رها یه پیراهن سفید پوشیده بود که دگمه داشت و لای دگمه هاش خیلی کم باز شده بود . این بهترین حالت هوس برانگیزه لباس خانم هاست. و خوب ساپورت که ساپورته دیگه اسمش روشه :))))
براش فندک زدم و سیگارش رو روشن کرد و برگشت به طرف نرده بالکن پشت من … یه جوری شد که تونستم برم جلوتر و موهاشو بو کنم . سر صحبت رو باز کردم باهاش امیر نمیدونه تو سیگار میکشی مگه؟ گفت چرا میدونه الان گفته نکش بخاطر این فشار کاری یه کمی عصبیه و رابطه مونم شیر تو شیره… گفتم ولی اصلا معلوم نیست گفت میتونم بهت اعتماد کنم؟ گفتم از چه نظر؟ گفت از همه نظر … میخوام حرف بزنم ولی نه اینجا گفتم اوکی ولی یادت باشه امیر دوست منه شایدم از یه دوست بیشتر و برادرانه است رابطمون. گفت بخاطر همین تو میتونی مشکل منو حل کنی فقط… یهو به ذهنم رسید که این نتیجه خیالات منه و هار هار خندیدم . گفت به چی میخندی کلک گفتم هیچی تو فیس بوک شماره تو بگذار برام. مثلا رفاقتی بغلش کردم و گفتم همه چی خوب میشه ناراحت نباااااش و باز موهاشو بو کردم و بیشتر شونه هاشو فشار دادم و رفتیم تو… اونشب سعی کردم اصلا تو چشای امیر نگاه نکنم. دو روز بعد پیامش اومد… دینگ … سلام رفیق … گفتم سلام خانوم کوچولو بهتری گفت اره خیلی بهترم کی حرف بزنیم . گفتم بگو گفت اینجا نه و شماره شو گذاشت که من زنگ بزنم. زنگ زدم و گفتم چطوری و اینا گفت دوسش دارم ولی میدونم داره خیانت میکنه بخاطر همین هیچی نمی تونم بگم . تو کمکم میکنی ؟ گفتم رها جون اگه میدونی داره خیانت میکنه خب پس مشکلت چیه چرا کمک میخوای خودت بهتر میتونی به خودت کمک کنی. از من چه کاری ساخته است این وسط؟ گفت کمک میخوام . کمکم میکنی؟ گفتم یعنی جاسوس تو باشم منظورت اینه ؟؟ گفت نه دوستم باش
از خدا فقط مرگ میخواستم . امیر دوست و رفیق چند ساله من و حالا دختری که دوستش داره داره کرم میریزه برام یا هرچی… گفتم من تماس میگیرم باهات و مکالمه رو تا همینجا نگه داشتم تا فکر کنم. خیلی سخته مردونگی و رفاقت ولی رها مارال جق زدن من بود و این یاور همیشگی ما کیا کوچولواونو میخواست.
تا همین چند روز پیش که امیر رفت خارج دوباره و یه جرقه زد تو سرم. اینبار من یه پیغام تو تلگرام بهش دادم . چطوری خانوم کوچولو؟ گفت خوب نیستم دوباره داره بوی خیانت میاد. گفتم چطور گفت این یه سفر کاری نیست انگاری… گفتم نه عزیزم و فوری بهش زنگ زدم گفتم نه اینبار که مطمینم کاریه خیلی وضع کاریش خرابه خودتم میدونی گفت دلم شور میزنه ولی . دلم میخواد درینک بزنم تا صبح .. گفتم اوکی بخور بنوش ولی نتیجه اش چیه؟ گفت بیام پیشت با هم بزنیم . گفتم امشب نمیشه با سعیدم ولی تا فردا یه برنامه میچینم. انقدر کلنجار رفتم با خودم که نزدیک ساعت ۱۰ شب گفتم کیا ول کن این رفاقتارو… امشب شب رسیدن به ارزوهاته از دستش نده و زنگ زدم … خانوم کوچولوی دل شور ادرسشون کجاست که بیام ببرمش دل شورشونو شیرین کنم؟ رفتم دنبالش و سر راه رفتم پیش ساقی ام و گفتم یه چیزی بده عالی واسه یه شب عالی میخوام . تو تمام طول راه داشتم فکر میکردم از کجا شروع کنم و چیکار کنم که گندش در نیاد یه موقع که سعید زنگ زد. رها با ایما و اشاره گفت بپرس از امیر چه خبر؟ مشکلش حل شد؟ سعید گفت نه بابا هنوز ولی من یکی دو تا اشنا معرفی کردم که مشکلااااتش رو حل کنه گفتم طرف کیه مطمینه؟ گفت از همه جهتتتت و کثیف خندید. رها مثل گنجیشک خودش رو جمع کرد تو صندلی ماشین. قطع کردم و دستش رو گرفتم گذاشتم رو دنده و نوازشش کردم تا رسیدیم خونه
اومدیم تو و مانتوشو که دگمه هم نداشت از تنش در اوردم و برگشت رو به من و بغلم کرد و بغضش ترکید. حالا گریه نکن کی گریه کن. نشوندمش کنارم رو مبل و سرشو گذاشتم رو سینم گفتم تا دلت میخواد گریه کن صورتش از بالا چقدر قشنگ بود ملیح و ناز… دو دقیقه بعد خودشو از بغلم کشید و چشماشو پاک کرد و خندید… گفت الان خوبم شروع کنیم… خودش رفت دو تا لیوان ویسکی اورد و از یخچال یخ ریخت و گفت بریز ساقی که امشب…. گفت ب ده … شروع کردیم به خوردن چرت و پرت گفتن و شب شعرو ویسکی دیگه چه شود؟ خیلی خورده بود و یهو حالش بد شد رفت تو دستشویی فهمیدم حالش بده و فحش میدادم به خودم که چرا جلوشو نگرفتم. اومد بیرون و تلو تلو خوران رسون خودشو جلوی من و گفت جوابمو نمیده جوابمو نمیده الان تو بغل اونه مگه نه ؟ منم که مست گفتم دوباره سناریو نوشتی خانوم کوچولو … نه بابا سعیدو که میشناسی شوخی زیاد میکنه گفت نه الان توتخته با اونه من میدونم گفتم پس میدونی دیگه چاره ای نیست اره الان داره ازش لب میگیره و تا چند دقیقه بعد کارشون به سکس میکشه و تو اینجا مست فقط منو داری… بدو بیا بغل عمووووو و… اومد نشست رو پامو لباشو گذاشت رو لبام .. .
فکر کردم دارم خواب میبینم یا انقدر قشنگ جق میزنم که واقعی به نظرم میاد ولی نه رها مارال شده بود و داشت لبامو از جا در میاورد با اون لبای وسوسه بر انگیز خوشگلش
انگار فیلم میدیدم یواش یواش رفتم رو گردنش و شروع کردم رفتن پایین. تنش داغ داغ بود… میسوختم و ناباورانه ادامه میدادم … یقه تیشرتش گشاد بود منم بازترش کردم تا رسیدم به ممه اش و نوک ممه .. انچنان با ولع میمکیدم که صداش درومد و دستاشو میکشید تو موهای من و چنگ میزد یعنی بیشتر گاز بگیر … حال عجیبی داشتم از امیر میترسیدم ولی خنده سعید یادم اومد و راحت تر شدم تی شرتش و در اوردم و سوتینشو باز کردم .. عجب سوتینی بود همیشه شیک بود از نظر من ولی لباس زیرش رو ندیده بودم تاحالا اونم شیک بود و سکسی گوشوارش هم خیلی گوشاشو سکسی تر کرده بود و همینطور که ممه هاشو میمالیدم لاله گوشش رو خوردم و گوشواره اش رو در اوردم رو گذاشتم لای دندونام و نشونش دادم با دندوناش گوشوارشو گرفت و انداخت زمین و یه لب مشتی بهم داد. گفتم تو معرکه ای دختر… رو خوابوندمش همونجا رو مبل و افتادم روش …
یاور همیشگی دیگه داشت میترکید که خودشو از زیپ شلوارم بندازه بیرون و که رها کمکش کرد… انچنان حرفه ای بازش کرد و گرفت تو دستش که داشتم میمردم نزدیک بود ابم بیاد ولی جلوشو گرفتم و منم شلوارشو دراوردم و بغلش کردم رو دو تا دست و دلم میخواست تو نور اباژور فقط نگاش کنم… گفتم رها باورت میشه تو بغل منی؟ دستاشو انداخت دور گردنم و لباشو جمع کرد و گفت همیشه تو خیالم بودی کیا. همونجوری بردمش تو اتاق و تو تاریکی خوابوندمش رو تخت دوباره ممه هاشو خوردم و مالیدم خیلی بزرگ نبود اما خوشدست بود بدنش و یواش یواش رفتم پایین و نافش رو خوردم … اونم داشت حال میکرد و رفتم پایین و رسیدم به کس خوشگلش و با زبون از پایین تا بالا میکشیدم رو کسش و اونم اه قشنگی میکرد و اومدم بالا گفتم عزیزم ؟ انگار سی سال جنده بود و بجای جواب بلند شد نشست و کمر منو گرفت کشید بالا ولی زورش نمیرسید منم کمکش کردم نشستم رو زانو و شروع کرد به ساک زدن تو بدنم یه فریاد بود و واقعا میخواستم داد بزنم که ابم اومد سریع از دهنش کشیدم بیرون و خوابوندمش و ریختم رو سینه هاش . خودمو فقط پرت کردم رو تخت و گفتم ببخشید مارال نتونستم طاقت بیارم …
گفت عزییییززززممممممم و بلند شدم بردمش تو حموم …. همدیگرو شستیم و فانتزی حمومم هم با رها کامل شد البته من این کارو با همه میکنم اما این یه فانتزی دیگه ای داشت … تو حموم دوباره راست کردم و از پشت دولاش کردم و با فشار کردم تو کسش … عجب کسی بود انگار تاحالا دست نخورده بود دو دقیقه ای تلمبه زدم و برش گردوندم و بغلش کردم اونم پاهاشو انداخت دور کمرم … حرفه ای بود و سکسی تو همون حالت انقدر کردمش تا ارضا شد. اه قشنگی کشید و گفت دوستت دارم کیا… عشق منی. بعدش با حوله رفتیم تو بالکن . حوله اش رو انداخت و اومد تو حوله من. گفتم خانوم کوچولو تو خیلی باحالیا میدونی؟ گفت اره بابا میدونم میخواستم تو هم بدونی… تا صبح از پشت بغلش کردم و خوابیدیم. صبحانه رو خوردیم که مسیج بازی شون شروع شد و رفت تو هم … گفت من دوسش دارم. گفتم منم فکر نکردم که نداری تو ازم کمک خواستی فقط. اوکی؟ بوسم کرد و لباساشو پوشید و رفت. تا شب ازش خبری نشد و من دیگه زنگ نزدم قرار بود بیاد پیشم دوباره تا ۸ صبر کردم و دیگه طاقت نیاوردم و بهش زنگ زدم …
سرما خورده بود و افتاده بود . گفتم میخوای چیزی برات بگیرم گفت نه خوبم. با امیر حرف زدم فک نکنم دیگه زنگ بزنه و میام پیشت خودم…
رویاهام به حقیقت پیوسته تا ببینیم سرانجام به کجا میرسه…
ببخشید مسیج رها اومد فعلا تا بعد
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید