این داستان تقدیم به شما

سارا هستم سی سالمه ساکن تهرانم پنج ساله ازدواج کردم شوهرم رضا سی ودو سالشه کارمند یه شرکته که برای پسرداییش هستش .هنوز بچه دار نشدیم شوهرم فقط به فکر پول دراوردن که از پسرداییش عقب نباشه همسر پسرداییش رفته یه چند سالی المان و در اصل شرکت مال همسرشه اسم پسردایی بهروز هستش و چهل و دو سالشه وضع مالیش عالیه و بخاطر همین رضا بهش حسودی میکنه…
 
از خودم بگم لیسانس دارم خوشگلم و بدنم تو پر هستش و خیلی تو چشمم برجستگی اندامم خیلی تو چشمه و همش متلک میشنوم رضا هم کاری به کارم نداره و همش دنبال پول دراوردنه حتی دوست داشتم بچه دار بشیم قبول نکردو میگه زوده و فقط پول و پول ولی عمرا به بهروز نرسه انقدر که پولداره بهروز هم یه ادم ریلکس و همش سفر خارجی و عشق و حالسکسم با رضا زیاد نیست شاید ده روزی یبار ولی خودم حداقل دو روز یبار رو دوست دارم سکس داشته باشم
یه روز رضا بهم گفت بیا تو شرکت منشی بهروز شو منشی قبلیه تسویه کرده رفته زبان هم که بلدی من به بهروز گفتم قبول کرده منم رشته تحصیلیم زبان بود و خودم هم خسته شده بودم از بیکاری و تو خونه موندن رضا گفت تو بیا بهروز گفته حقوق خیلی خوبی بهت میده گفتم باشه
 
فردا رفتم شرکت و حسابی به خودم رسیدم و مانتو تنگ و ساپورت و ارایش لایت رفتم دفتر بهروز بعد از سلام و حال واحوال دیدم بهروز حسابی خوشش اومده و از من خواست از همون لحظه کارم رو شروع کنم منم قبول کردم رفتم بیرون رو صندلی مخصوص نشستم بهروز هم اومد کارای منو برام توضیح داد و همش حواسش به اندامم بود و حسابی تو کف من رفته بود .چند وقت گذشت دیگه بهروز با من راحت شده بود و حتی درد دل و از زنش میگفت و از تنهایی و از رابطه من با رضا سوال میکرد منم براش توضیح میدادم فهمیده بودم از من خوشش اومده …

 
یه روز من گفت میتونی برای یه سفر یکی دو روزه بریم ترکیه البته کاری که به عنوان مترجم و با حق ماموریت گفتم باید به رضا بگم بهروز گفت باشه فقط زود جواب بده اخر ماه باید بریم اگه پاسپورت نداری بگیر گفتم باشه
شب به رضا گفتم اول قبول نمیکرد گفتم باشه خودت به بهروز بگو تا این رو گفتم یکم ترسید گفت اخه درست نیست شما دوتا باهم برید گفتم مگه قراره تو یه اتاق هتل باشیم اتاقامون جداست و مگه به من شک داری یا به پسر داییت گفتم خودت میدونی با بهروز رضا هم از ترس بهروز قبول کرد رفتم کارای پاس رو انجام دادم و بعد چند روز اومد
بهروز بلیط گرفته بود و اخر ماه رفتیم سوار هواپیما شدیم و بعد چند ساعت رسیدیم استامبول یه هتل عالی گرفته بود دوتا اتاق کنار هم وقتی رسیدم استامبول یه شلوار پوشیدم با یه بلوز شلوارم تنگ بود حسابی باسنم خودنمایی میکرد ولی وقتی دقت کردم دیدم کسی به کسی نگاه نمیکنه خیلیا از من لباسای سکسی تری پوشیده بودن و اکثرا بدون ارایش و عمل زیبایی ولی کسی با کسی کاری نداشت و من تعجب کرده بودم اگه ایران بود همه همدیگر رو با نگاه میخوردن ولی اینجا خیلی عادی بود.

 
بهروز منو برد خیابون استقلال استامبول و کلی برام خرید کرد همه لباسای منو حساب کرد رفتیم رستوران یه غذای عالی خوردیم و دیگه دیر وقت بود منو برد یه کوچه پر بود از بار و دیسکو و چنتا ابجو و تکیلا سفارش داد و منم چند بار قبلا مشروب خورده بودم ولی مشروبای اونجا یه چیز دیگه بود حسابی مشروب خورد من داد منم هر لحظه مست تر میشدم همه جا دور سرم میچرخید گفتم فقط بریم هتل سوار تاکسی شدیم تو تاکسی منو بغل کرده بود و هی منو نوازش میکرد منم فقط همین رو یادم موند رسیدیم هتل رفتیم تو اتاق منو انداخت رو تخت منم بیحال و سردرد و سرگیجه داشتم فهمیدم منو داره لخت میکنه ولی نه نای مقاومت داشتم نه میخواستم مقاومت کنم من رو کامل لخت کرد و خودش هم لخت شد سرتا پای منو لیس میزد کسم رو میخورد و سینه هامو لبم و خودشم کیرش رو اورد جلوی لبم هل داد تو دهنم .
 
منم میک زدم براش ولی انگار دندونم میخورد به کیرکلفتش زود تمومش کرد پاهام رو داد بالا و کرد تو کسم کیرش از رضا بزرگتر بود چون داشت جرم میداد یادم نمیاد چقدر من رو کرد ولی طولانی بود تا ابش اومد ریخت رو شکمم منم حال نداشتم بلند شم خودم رو بشورم با دستمال من رو پاک کرد و رفت حموم رفت اتاقش خوابید صبح از خواب بیدار شدم رفتم حموم و اومدم ارایش کردم یه شرت لی پوشیدم که دیشب برام خریده بود با یه تاپ مشکی یاد دیشب افتادم مثل خواب بود برام بهروز اومد روم نمیشد درباره دیشب حرفی بزنم تا منو دید خیلی خوشحال شد با اون تیپم خیلی جیگر شده بودم البته بازم کسی به من توجه نداشت فقط بهروز حال میکرد دوست داشتم تو حالت عادی با بهروز سکس کنم که تو اون چند روز چند بار این اتفاق افتاد…

 
نوشته: سارا

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *