این داستان تقدیم به شما
مشغول گشت وگذار توی گروهها وکانال های تلگرام بودم که از شماره ناشناسی پیامی واسم اومد نوشته بود بدجوری بهت عادت کردم از دوریت بی قرا رم
تاپیشم بودی نتونستم بهت بگم چقد دوستد دارم حالا از دورید دارم ازغصه میمیرم
جوابدادم شما
نوشت پریسا جون میدونی کیم تااینجا بودی خیالم راحت بود که هرچن وقت ی بار می بینمت و از وجودت لذت می برم هنوز وقتی بیاد اون نگاههای زیبایت می افتم دوس دارم بازم اینجا می موندی و به من زندگی می بخشیدی
دوباره نوشتم ببخشید میشه خودتو معرفی کنی
جوابداد یعنی به این زودی عاشق خودتو فراموش کردی
جوابدادم انگار اشتباه. گرفتی من شوهر دارم
پیام داد میدونم شوهر داری
توهم میدونی که من زن دارم
اما اینا نمی تونه جلوی عشق مارو بگیره
نوشتم لطفن مزاحم نشو من کسی نیستم که به شوهرم خیانت بکنم
در جواب چندتا استیکر عاشقانه فرستاد و نوشت
پریساجون میدونم منو میشناسی و خودتم میدونی که چن ساله فقد با نگاه کردن به هم میدونیم عاشق هم هستیم
تاالان نه من ونه تو نتونستیم حرف دلمونو بزنیم
البته زن من فهمید که دوسد دارم ولی خیلی باهاش حرف زدم تاقانع شد. چیزی نگه
بهش گفتم که من وتو باهم رابطه جنسی نداریم. ولی خیلی زیاد دوسد دارم زنم گفت آره دیدمتون که با نگاهای آتشی میخاین همو بخورین
ولی افسوس من نتونستم حرف دلمو بهت برنم حالا هم دوس دارم منو از عشق خودت محروم نکنی
لااقل بذار بعضی وقتاتوی تلگرام باهات حرف برنم
عکسای جدیدتو واسه زنم بفرست آخه من به دیدن اون چشمای زیبا عادت گردم
به دیدارت میام تو رو هیچوقت فراموش نمیکنم و امیدوارم دفه بعد که تورو می بینم. در کنار اون نگاهای زیبا دست گرمتو هم حتی اگه شده برای لحظه ای توی دستم بذاری
چن بار زنم بخاطر اینکه توبامن راحت میگی ومیخندی دعوا کرد حتی به من گفت اگه این کارای تو وپریسا ادامه پیدا کنه من هم باشوهر پریسا روهم میریزیم که کار به کتک کاری کشید
حتما زنم بهت تعریف کرده
نوشتم
من از حرفای شما سردرنمیارم لطفن دیگه مزاحم نشو
اما توی دلم طوفانی بپا شده بود
میدونستم فرشاده که دل به دریا زده و حرف دلشو اینطوری میگه
آخه تنها کسی که میدونستم خیلی دوسم داره و دزدکی طوری که شوهرم متوجه نشه و یا زنش نبینه عاشقانه و بامحبت و احساس توی چشام زل میزد و باحسرت لبشو می گزید فرشاد بود
من هم بدجوری بهش وابسته شده بودم و بالبخند وناز و ادا جوابشو میدادم
بعضی وقتا که من وخانمش توی خونه اونا تنها میشدیم فرشاد هم میومد و باشوخی و ادابازی سربه سرم میذاشت که خوب منم جوابشو میدادم ولی می دیدم زنش خیلی حساس شده بود حتی چن بار که خونشون بودیم فرشاد واسه من پیامک فرستاد کاری بکنم که زنم گریه ببفته که همون موقه بهش پیام دادم جان من اینکارو نکن دوستم اذیت میشه
که فرشاد جواب داده بودچشم توجان بخواه من غلط میکنم بخام کاری کنم تو ناراحت بشی
وخیلی وقتا پیامهای عارفانه و یا جوک می فرستاد
که بهش گفتم من از خوندن پیامهاد لذت می برم ولی لطفن نفرست چون ممکنه شوهرم ببینه و فک کنع بین ما رابطه ای وجود داره که میشیم آش نخورده و دهن سوخته
فرشادهم باخنده وشوحی گفت توی این دوره زمونه کسی دهنش نمیسوزه باید بدونی آشو چجوری. باید خورد بعدهم باخنده ومسخره بازی گفت. تو دهنتو خوب واکن من نمیذارم بسوزی و ……
و خیلی وقتا هم با خط زنش بامن پیام بازی میکرد
جوک سکسی می فرستاد وشوخی های زیادی می کرد بعد می پرسید شوهرد پیشته
اگه می گفتم آره که می نوشت سلام برسان
اگه می گفتم نه می نوشت فرشادم خوب سرکار گذاشته مد ومن می نوشتم باشه نوبت به منم میرسه حالدو بگیرم می نوشت و یا زنگ میزد و میگفت توهرکاری بامن بکنی من حال میکنم یا میگفت هرکاری بکنی حال منو بگیری من سرحال تر میشم. و کارتو فقط حال دادن به منه و ……
خلاصه اینکه فهمیدم این پیامهااز طرف فرشاده
اما نمیدونستم چ جوابی بهش بدم
از روزی که برای گذراندن طرح یکساله پرستاری از شهرخودمون به گرمسار رفته بودیم
دریافت این پیامهاشروع شد
هرروز متنای عاشقانه. و قربون صدقه های آنچنانی واسم میفرستاد
چن روز بی توجهی کردم ولی بازم پیامها ادامه داشت
ی بار نوشتم آقای محترم هرکی هستی برای من فرقی نداره نه شما رو میشناسم و نه علاقه دارم بشناسم بس کن دیگه
جوابداد نگران نباش نمیذارم آش نخورده و دهن سوخته بشی
وقتی پیام میفرستم که شوهرت نباشه دردسر بشه
توهم اگه دیدی پیامی تو پیامهامه که امکان داره شک برانگیز باشه پاکش کن
وقتی اینارو خوندم دیدم بعله خودشه قبل اینکه واسم پیام بفرسته مطمعن میشه شوهرم پیشم نیس و مشکلی پیش نمیاد بعد پیام میده
واسش پیام دادم
حالا چی از جونم میخای
حرف حسابت چیه
جوابداد ای به قربون اون چشای قشنگد تا اینجا بودی منو با اون نگاها و خنده هات مستم میکردی
حالاهم دلم میخادچون بین ما فاصله افتاده و من دلمو به دریا زدم و رک و راست بهت گفتم که عاشقتم لااقل جوا پیامای منو بده
نوشتم من زیادتوی شبکه های اجتماعی و تلگرام نمیام و نمیخام به شوهرم خیانت کنم
نوشت پس بیا مث گذشته باشیم
نوشتم متوجه منظورت نمیشم
نوشت ماهی ی بار میام گرمسار جایی باهم قرار بذارم بشینیم و همدیگرو نگاه کنیم اونم از اون نگاهای عاشقانه ای. که از دیدنش سیر نمیشم
من هم برای اینکه بدونم فرشاده یانه. نوشتم باشه
پس منتظرم تا بیایی
گفت کی بیام
نوشتم هروقت دوس داری بیا
نوشت همین الان راه بیفتم
نوشتم نه نیمه های شب راه بیفت تا صبح اینجا باشی
نوشت آدرس منزلتونو بده
نوشتم وقتی کسی رو نمیشناسم به چ اعتمادی بهش آدرس بدم
پیام داد عزیزم. اگه خودمو معرفی کنم قول میدی دستاتو بذاری تو دستام تاگرمای وجودتو حس کنم نوشتم باشه قبوله
نوشت پسفردا که آفی میام خونه بهت سرمیزنم
ساعت 9 صب میام که شوهرتم نباشه تا بتونی به قولد عمل کنی
دیگه داشتم مطمعن میشدم که فرشاده پیام میده وخیلی راحت. نسبت به من ابراز عشق علاقه میکنه کاری که توی چن سال گذشته نتونسته بود انجامش بده حالا بدون هیچ ترس و دلهره ای داره اونو بامن در میون میذاره
منتظر نشستم تا ببینم آیا واقعن فرشاده و میاد یا اینکه کسی از حس بوجود اومده بین من و فرشاد خبر داره و میخاد سربسرم بذاره
خداحافظی گرد و نوشت میخام پس فردا باهمون آرایش همیشگی و شالی که دوطرفشو روی سینه های جذابت مینداختی ببینم
فراموش نکن قول دستهایت را داده ای
نمیدونستم چکار باید بکنم
میدونستم فرشاد دوسم داره
پیش خودم میگفتم نهایتش اینه که من با نگاها و خنده و شوخیام ازش دلبری میکنم و در همون حد تماشا کردن از تن و بدن همدیگه لذت می بریم و اصلن چیزی به اسم رابطه جنسی و سکس با فرشاد رو حتی تصور هم نمیکردم و فک نمیکردم روزی فرشاد بی پرده از عشق وعلاقه اش به من حرفی بزنه
اما وقتی از من آدرس خونه رو نخاست باخودم گفتم حتمن از اینکه بخاد عشقشو نسبت به من برملا کنه ترسیده و ……
خلاصه تا پس فردای اون روز هزارجور فکر وخیال کردم تااینکه ساعت 7 ونیم شوهرم رفت سرکار
من هم وای فای رو روشن کردم تا پیامهای تلگرامی رو چک کنم
دیدم بازهم پیام داده که من چن قدمی خونه شماهستم
خودتو آماده کن
برای زیارت تو ای نازنین لحظه شماری میکنم
با خوندن این پیام حس عجیبی پیدا کردم
یعنی واقعن فرشاد اونهمه راه رو اومده تا منو ببینه؟
یا کسی داره منو بازی میده
بی اختیار در جواب نوشتم پس چرا معطلی
رخ بنما
درهمین حین صدای زنگ در خونه بلندشد
مث جن زده ها شده بودم
نمیدونستم کدوم طرف برم
احساس کردم خیالاتی شدم و صدای زنگ هم توهم بوده
امابازهم بطرف آیفون رفتمو بی اختیار کلیدرو زدم و دربازشد
بطرف پنجره رفتم تا داخل حیاط رو ببینم
باورم نمی شد
فرشاداومده بود داخل حیاط در روبست و بطرف خونه اومد
انگار طلسم شده بودم
نمیتونستم از جام تکون بخورم
در هال بازشد و فرشاد اومد تو
زبونم بنداومده بود و بی حرکت وایساده بودم کنار پنجره
فرشاد اومد جلو
دستامو توی دستاش گرفت و چطوری عزیزم
همونطور هاج و واج مونده بودم
و به چشاش زل زده بودم
سرشو جلو آورد و لبشو روی لبم گذاشت وبوسید
تا بخام به خودم بیام و حرکتی بکنم
دست چپمو ول کرد و دست انداخت دور کمرم و منو به خودش چسبوند و شرو کرد به بوسیدن صورت و گردنم و با اون یکی دستش موهامو نوازش میکرد ومنو توی آغوش گرفت
تازه انگار از خواب ببدار شده بودم
گفتم آقافرشاد… تو.ِِ.ِِ…….و نتونستم چیزی بگم
اوهم مرتب قربون صدقم میرفت وسرمو روی سینش گذاشت
با چونه موهامو کنار میزد و گردنمو میخورد
درحالی که کمر و پشتم رو نوازش می کرد محکم منو توی بازوانش گرفته بود ومیگفت مگه نگفتم میام عشقم
باور نمیکردی نازنینم؟
گفتم خودتو واسم آرایش کن
گفتم همون شالی که قبلن سرت میگردی و دوطرفشو رو سینه مینداختی وباکنار زدنش گردن و سینه. نازتو بهم نشون می دادی رو سرت کن تا بازم شعله های عشق رو تو وجودم گداخته کنی
او می گفت و می بوسید و دستمالیم می کرد
کیرش که حسابی شق شده بود باهر حرکتی که میکردروی رونم یا لای رونم حرکت می کرد
در حالی که سعی می کردم فرشاد رو از خودم جدا کنم
گفتم بسه دیگه بذار بشینیم خیلی باهات حرف دارم
گفت میدونی چن ساله فقط می نشستیم وحسرت میخوردیم
و بجای اینکه ولم کنه بیشتر منو به خودش می چسبوند
دستشو روی باسنم می مالید و همزمان کیرشولای پام میذاشت و اونو روی کوسم فشار میداد
گعتم فرشاد قرار بود بشینیم و … لبشو روی لبم گذاشت و زبانشو توی دهنم فرو کرد تا نتونم حرفمو ادامه بدم
همونطور که ایستاده بودیم و داشت لبمو میخورد. سرمو کج کرد. ودستی به گردنم کشیدگفت حالا وقتشه
گفتم چی گفت نگاه کردن و به چشام زل زد و لبشو گاز گرفت
من هم همین کارو کردم
به یاد روزهایی که بااین کار خوش بودیم
گفتم بسه دیگه فرشاد خیلی پیش رفتی
قرارمون این نبود
لبخندی زد و گفت قرار مدارا دست من وتو نیست
من وتو هم اسیر دست عشقیم
هرکجا می برد بذار ببرد مارو
ومنو بلند کرد گذاشت رور تختخواب
راستشو بخواین منم حشری شده بودم و دیگه اعتراضی نکردم و خودمو کاملن در اختیار فرشاد گزاشتم
تاساعت یک بعدازظهر چن بار ارضا شدم و حسابی از بدن فرشاد لذت بردم
باهم رفتیم دوش گرفتیم و بعدازخوردن غذایی که از دیشب توی یخچال مونده بود ازمن خداحافظی کرد و به شهرمان برگشت
آدرس خونه رو هم از شوهرم گرفتع بود
بعداز اون ماجرا چن بار دیگه اومده به ما سرزده و قراره اینبار زنش رو هم باخودش بیاره تا چن روزی پیش ما بمونند و ماهم مث همون روزای گذشته فقط همدیگرو دید بزنیم و لذت ببریم…
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید