این داستان تقدیم به شما
باسلام خدمت همه دوستان شهوتی
من میخوام برای اولین باز یکی از داستان های سکس خودمو که با زن داییم اتفاق افتاد رو براتون بگم که یک هفته پیش بود…
***
من اسمم امیرعلی هست 28 سالمه و نسبتا اندام و قیافه خوبی هم دارم که همین موضوع باعث شده با خیلیا سکس داشته باشم ولی سکسی که با زندایی مرجان اتفاق افتاد چیز دیگه ای یود بخاطر همین اینو مینویسم من مدتها تو نخ ایم زنداییم بودم چون خونشون از ما دور بود (راستی نگفتم من تهران زندگی میکنم ) نمیتونستم زیاد ببینمش ولی همیشه تو نخش بودم زن دایی من خیلی زن متن و سنگینی هست و به هرکسی رو نمیده هروقت می اومد خونه ما یا ما می رفتیم خونه اونا خیلی زیر نظر داشتمش ولی جرات اینکه جیزی بهش بگم رو نداشتم ولی همیشه آرزوم بود یه بار بکنمش چون واقعا زن زیبایی هست من چند سال بود که آرزو میکردم یکبار لخت ببینمش و کلی هم نقشه کشیده بودم ولی هیچکدوم جواب نمیداد خدا پدر و مادر کسی رو بیامرزه که این تلگرامو درست کرده که منو به آرزوم رسوند .
یه شب ساعت دو بود تو تلگرام بودم دیدم آنلاینه منم هیچوقت اگه کاری نداشتم پیام نمیدادم بهش و اگه پیام میدادم نمیدونستم چه واکنشی داشته باشه تا اینکه دلو زدم به دریا یه سلام نوشتم دیدم جواب داد سلام گفتم دیدم آنلاینی گفتم سلامی داده باشم گفت ممنون و دیگه هیچی نگفت همش نگران بودم دایی صبح پیاممو ببینه که ساعت دو شب فرستادم که بهش پیام دادم پیاممو پاک کن کسی نبینه گفت چرا گفتم نمیخوام کسی ببینه اینموقع پیام دادم گفت نگران نباش گفتم چرا بیداری گفت دندونم درد میکنه و خوابم نمیاد که صحبت شروع شد و حدود دوساعت صحبت کردیم آخرش به این رسیدم که گفتم من چندین ساله میخوام یه چیزی بهت بگم نمیتونم گفت چی گفتم نمیتونم بگم اصرار کرد گفتم من دوستت دارم گفت منم دوستت دارم منم پررو شدم فکرکردم واقعا منو میخاد واسه سکس که گفتم اگه پیشت بودم یه آمپول بهت میزدم درد دندونت ساکت میشد گفت چه آمپولی گفتم آمپوله خودمو که گفت بیشعور و دیگه جواب نداد .
چند روز استرس افتاد بجونم که چی میخاد بشه دو سه روز خبری ازش نشد تا اینکه بعد چندروز اومد خونمون که ریدم بخودم به مادرم گفت اجازه بده امیرعلی منو ببره با ماشین بازار که خرید زیادی دارم نمیتونم ببرم خونه رفتیم سوار ماشین شدیم نمیتونستم تو روش نگاه کنم گفت راه بیفت گفتم کجا گفت نمیدونم فقط راه بیفت رفتم تو خیابون که یهو گفت ماشینو بزن کنار نگه دار نگه داشتم گفت نگام کن نگاش کردم گفت اون حرفا چی بود بهم گفتی خجالت نمیکشی من همسن مادرتم بیشعور جوابتو دادم فکرکردی خبریه گفتم زندایی غلط کردم تورو خدا به کسی نگو اگه دایی بفهمه آبروم میره گفت دیگه منبعد نبینم از اینحرفا بزنی رفتیم خرید کرد کمی بعد رسوندمش و اومدم خونه یه هفته پیش بهم زنگ زد گفت امیرعلی میتونی بیای خونه ما داییت کارت داره منم ریدم بخودم گفتم حتما بهش گفته و برم دعوا میشه اولش گفتم کاردارم و اینحرفا ولی گفت کارت تموم شد بیا با ترس و اضطراب رفتم خونشون چون اگه به دایی گفته بود و نمیرفتم شاید دایی به مادر میگفت …
تصمیم گرفتم برم اگه دایی چیزی گفت التماسش کنم به کسی نگه رفتم در زدم دیدم زندایی در رو باز کرد گفتم دایی کجاست گفت بشین الان میاد راستی یادم رفت بگم زندایی من بچه دار نمیشه یکم نشستم اومد کنارم گفت یه چیزی بگم قول میدی به کسی نگی گفتم آره گفت منم تو رو دوست دارم ولی تو چرا میخوای با من باشی گفتم من سالهاست چشمم دنبالته گفت راست میگی گفتم آره گفت پس قسم بخور از این موضوع هیچکس خبر نداشته باشه گفتم از چی گفت از رابطمون گفتم رابطه ای نداریم که لبشو آورد و لبمو بوسید گفت اینم رابطه گفتم دایی کجاست گفت رفته شمال واسه کاری فردا برمیگرده منم پررو شدم دستشو گرفتم گفتم سالها انتظارتو کشیدم بذار سکس کنیم که رفتیم اتاق خواب و اول کمی لب و لب بازی بعد سینه های بزرگشو خوردم و اون برام کمی ساک زد و گفت کیرم از مال داییم کلفتتره …
به پشت خوابوندمش پاهاشو انداختم رو شونه هام و تلمبه رو شروع کردم کمی بعد گفتم من میخوابم تو بشین رو کیرم که این کارو کرد و کمی بالا و پایین شد و رفت بصورت چهاردست و پا حالت گرفت که از پشت کردم توکوسش و تلمبه زدم اونقدر توی کوسش گرم بود که بعد از چند دقیقه کردن آبم اومد و همشو ریختم تو کوسش و همینجوری افتادیم تو بغل هم بعد از نیم ساعت گفتم از کون هم بذار بکتم گفت درد داره گفتم اگه درد داشت نمیکنم که کیرکلفتمو با ژل سیمپلکس که خودشون داشت لیز کردم و هرکاری کردم نرفت توش که با یه فشار سرشو کردم تو که یه جیغ کشید و در آورد و قسم خورد تا حالا به داییم هم نداده منم بیخیالش شدم و دوباره ازکوس کردم که دوباره تو کوسش خالی شدم امروز زنگ زده بود که از یه هفته پیش تا حالا کونش درد میکنه منم گفتم توش که نکردم درد بکنه خلاصه رومون بهم واشده وقراره شب یلدا برم خونشون بمونم و صبح که دایی رفت سرکار دوباره یه دست سکس کنیم.
امیدوارم خوشتون اومده باشه منتظز سکس شب یلدای من باشید البته امیدوارم جوربشه
امیر علی 27 آذر 95
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید