این داستان تقدیم به شما

سلام.

این اولین داستان من هست که دارم اینجا مینویسم…
***
من راهنمایی بودم و اول راهنمایی پسری بودم با وزن متوسط، پوست سفید و تقریبا توپر
تابستونا هر روز ساعت دو یواشکی تو اون گرما از خونه میزدیم بیرون و میرفتیم زمین فوتبال
یه زمین بزرگ که توش یه قسمت بذا بچه ها و یه بخش هم زمین چمن و یه زمین والیبال و یه سالن سرپوشیده داشت.
هر روز بچه ها یه جا جمع میشدن و دسته جمعی میرفتیم.
گاهی وقتا که از کوچه رد میشدم تا برم سر جاده و با مینی بوس برم زمین فوتبال، یه همسایه داشتیم به اسم اقا داود که حدود پنجاه و خوردی تا شصت سالش بود. منو میدید و یه سلام علیک میکردیم.
یه روز داغ تابستون که داشتم میرفتم، اقا داود منو صدا زد. من خیلی عجله داشتم اما رفتم جلو و گفتم چیه عمو، کاری داری ؟
گفت: کنترل تلوزیون کار نمیکنه بلدی درستش کنی؟
منم که عاشق کارای برقی و قهرمان بازی بودم گفتم بیار ببینم.
گفت: بیا تو ببین چشه
رفتم تو خونه و جلو تلوزیون نشستم. کنترلو گرفتم و فوری باتریشو در اوروم. فنرشو با چاقو کشیدم و باتری رو دوباره جا زدم که دیدم کار میکنه.
گفتم درست شد عمو.
اون لحظه حس غرور داشتم چون اونم اومد و کلی تشکر کرد و گفت چیکار کردی دو دقیقه ای درست شد؟ افرین. معلومه بچه زرنگی هستی و یه هزارتومنی داد بهم. یهو تعحب کردم چون هزارتومن پول کمی نبود اون موقع.
گفتم نه نمیخوام و اونم گیر داد بگیر. اخرشم اومد منو گرفت تو بغلشو لپمو بوسید و گفت اگه نگیری ناراحت میشم.
منم گرفتم و از خونشون زدم بیرون.
خوشحال بودم بخاطر کاری که انجام دادم و تعریف های پیرمرد و پولی که میتونستم باهاش کلی خرید کنم.
 
 
چند روز گذشت. فکر کنم بیشتر از سه هفته که تو اون مدت هروقت میدیدمش باهم خیلی گرم سلام و علیک میکردیم.
تا اینکه دوباره داشتم میرفتم فوتبال که صدام زد سامان جان بیا که از دیروز تا الان تلوزیون نداریم. دوباره کنترلش کار نمیکنه.
من با اعتماد به نفس رفتم پیشش و گفتم الان درستش میکنم.
گفت بیا بالا و باهم رفتیم تو حیاط که بریم تو اتاق. زنش تو حیاط بود که گفت اقا داود من میرم تو هم شب زودتر بیا. داود گفت لوله کش بیاد و بره و منم میام.
بعد از سلام و علیک با زنش که اشناتر بود و خداحافظی رفتم بالا و کنترلو گرفتم تو دستم.
شروع کردم به تعمیرش. چیزایی که بلد بودم و در حد همون فنر جای باتری و ضربه زدن به باتری بود.
اقا داود گفت تا تو درستش کنی می میرم حموم یه دوش 5 دقیقه ای بگیرم چون لوله کش میاد و ممکنه اب قطع بشه و شب باید برم خونه باجناقم مهمونی
گفتم کارم زیاد طول نمیکشه اجازه بدین کنترل درست شد من الان میرم و شما بری حموم
گفت من میرم حموم تو درستش کردی و عجله داری میتونی بری و البته من زود میام بیرون.
اون رفت تو حموم و من مشغول کنترل
هر کار کردم دیدم تاثیری نداره و درست نشد.
رفتم کنار حموم صداش زدم و گفتم باتری دارین تو خونه؟
گفت تو کشوی میز تلوزیون یا کابینت اشپزخونه بگرد ببین هست.
رفتم و هرچی گشتم پیدا نکردم. دیگه داشت دیرم میشد و میخواستم برم فوتیال
از طرفی هم دوست نداشتم برم و پیشش ضایع بشم.
اقا داود هم ظاهرا دوش گرفته بود چون دیگه صدای پمپ نمیومد.

 
از استرس اینکه نتونم درستش کنم و ضایع بشم و گرمای تابستون خیس عرق شدم. طوری که تیشرت سفیدم کلا خیس شد.
رفتم جلو نزدیک حموم و صدا زدم عمو باتری پیدا نکردم.
گفت برو تو اتاق خواب سمت چپ حوله منو بیار بیام بهت باتری بدم.
رفتم حوله رو ورداشتم و بردم دم در حموم. در زدم و یهو دیدم لخت اومد دم در
خجالت کشیدم خودم رفتم کنار و از کنار در حوله رو دادم بهش.
اومدم نشستم جلو تلوزیون
داود هم حوله رو پوشید و اومد شروع کرد به گشتن
و تو اشپزخونه و کشوی میز تلوزیون و … رو گشت.
پشت من یه بوفه بود که گفت اینجا رو بگردم شاید اینجا باشه.
اومد جلوم واستاد و رو پنجه هاش بلند شد تا طبقه بالای بوفه رو بگرده.
یهو کیر و تخماشو جلو صورتم دیدم که خودشو چسبوند بهمو کیرش یه لحظه خورد به چشمم و دلم یهویی ریخت.
باورم نمیشد اقا داود دیگه بند حولش باز شد و کیر و تخماش معلوم بود.
من از استرس و ترس و خجالت خیس عرق شدم و صورتم قرمز شد.
باتری رو گرفت و داد بهم و رو مبل نشست. همینطور که داشتم باتری رو عوض میکردم چندبار زیر چشمی به کیرش نگاه کردم. برام جالب بود. تخماش گنده و اویزون بود.
کولرشون خاموش بود و در اتاق باز بود که من خیلی گرمم بود…
 
اقا داود گفت خیس عرق شدی که سامان جان. منم گرمم شد حولمو باز کردم حواسم نبود شرت ندارم. تو همه چیمو دیدی.
خندید و منم لبخند زدم و خجالت کشیدم.
گفت درست نشد؟
گفتم نه باتری رو هم عوض کردم درست نشد. گفت واستا یه کنترل دیگه داریم اونم قدیمیه اما میارم ببین میتونی دوتاشونو سرهم کنی و یه دونه سالم تحویل بدی
بلند شد و رفت تو اتاق
حس کردم دلم میخواد کیرشو بیشتر نگاه کنم. برام لذت داشت اما هم خجالت میکشیدم و هم میترسیدم
برگشت و یه کنترل شکسته داد دستم.
دیگه راحت بود و کلا حولش باز بود. کیرش اویزون و وقتی راه میرفت تخماش تکون میخورد.
منم دلم پیشش بود.
اومد کنارم نشست و به گردنم دست کشید و گفت خیس عرق شدی.
تیشراتو در بیار برات خشک کنم.
گفتم نه. ممنون که خیلی گیر داد و مدام صورتمو گردنمو نوازش میکرد. زیر گوشمو دست میکشید و میگفت ببین من که لخت شدم. تو چرا خجالت میکشی.
تیشرتمو با کمک اقا داود در اوردم و اونم دست زد به سینه هام و گفت بدنت خیلی سفیده اما دستاتتو افتاب سوخت و قرمز شد. بیشتر مواظب تنت باش. سینه هاتو ببوسمو از این حرفا
منو بغل کرد و شروع کرد به ناز و نوازشم
اونقدر که من دیگه بی حس شدم و خودمو کامل گذاشتم در اختیارش.
 
اون حولشو کلا انداختو لخت شد و شلوار منم از پام در اورد.
رونهام که سفید و گوشتی هم بود رو لیس میزد و با زبونش میرفت تا لای شرتم و با دستاش سینه هامو چنگ میزد.
اونقدر که من دیگه نفسم به صدا درومد. لذت میبردم از اینکه مال یکی شدم و اون داره منو ناز و نوازش میکنه.
انقدر رونمو لیسید که خیس خیس شد و شرتم هم خیس شد.
کیرم که اندازه خلال دندون بود سیخ شد و تخمام هم شل شدن .
اقا داود بدون اینکه ازم تظر بخواد منو بغل کرد و برد تو اتاق خواب و انداخت رو تخت
و شرتمو در اورد.
منو رو شکمم خوابوند و سرشو گذاشت لای کونم
انقدر میلیسید که صداشو میشنیدم.
با ولع میخورد
و هی میگفت چه کون سفید و نرمی داری و قربون صدقم میرفت.
از پاهام شروع میکرد و تا کمرمو میلیسید.
من تو اوج لذت بودم
که
یهو در حیاط صدا کرد و از ترس میخکوب شدم.
اقا داود گفت چیزی نیست لوله کش اومده و کارشو انجام میده و میره
نترس
من لخت روی تخت افتاده بودم که اون رفت بیرون و گفت اقا سهراب اومدی
زیر لباسشویی رو ببین و کاری داشتی صدام کن من تو اتاقم
برگشت پیشم که با صدای لرزون گفتم لخت رفتی بیرون نبینه تورو
گفت از خودمونه نگران نباش
اومد و ایندفعه کیر و تخمامو کرد تو دهنش و شروع کرد لیسیدن و خوردن
دور نافمو میلیسید و سینه هامو میخورد. چون یه کم کپل بودم یه کوچولو سینه داشتم…

 
 
من دوباره اروم شدم و خودمو تقدیمش کردم.
اومد بالا سرم و کیرشو گذاشت رو صورتم.
با دستم گرفتمش و با کیر و تخماش یه کم بازی کردم.
گفت بخور که گفتم نمیتونم. خوشم نمیاد
و
با اصرار اون یه کم براش زبون زدم و سر کیرشه که راست کرده بود تو دهنم جا کردم.
یهکم که خوردم گفت برگرد
اومد روم دراز کشید و کیرشو کرد لای پام
و داشت لاپایی میزد.
یه کم که زد دیدم بلند شد و تف انداخت روی سوراخ کونم و با انگشت شروع کرد به بازی با سوراخم.
یواش یواش انگشت می کرد توش.
اوج لذتم بود.
دلم میخواست انگشتش تو کونم باشه و باهام بازی کنه…

تو همون حال بودیم که یهو لوله کش اومد تو خونه و گفت لباس پسرونه مال کیه این وسط
داود تو چرا تو اتاق قایم شدی.
من از ترس سکته کردم و تا اومدم خودمو جمع کنم اون اومد تو اتاق و منو داود رو لخت روی تخت دید.
گفت وای عوضی اینو از کجا اوردی این فرشته کوچیک خوردنی رو.
حیف که تریاک باعث شد دیگه کیرم راست نشه
وگرنه نمیزاشتم دست بهش بزنی
داود گفت سامان نترس این سهراب کاری نداره و فقط نگاه میکنه.
من نفهمیدم اینا چی گفتن و تو شوک بودم.
داود اومد روم و کیرشو گذاشت رو سوراخم و گفت نگران نباش
سهراب کیرش راست نمیشه و فقط ما رو نگاه میکنه
میخوام بذارم تو کونت. شل کن
من تا بجنبم دیدم سر کیرش رفت تو کونم که درد عحیبی منو دیوونه کرد.
جیغ زدم و گفتم درش بیار درد داره
گفت تموم شد. همینقد بود دردش و اروم شروع کرد تلنبه زدن.
در حین تلنبه زدن اروم اروم فروتر میکرد
و
تا جایی رسید که دیگه تا نصف کیرشو میکرد تو.
منو داود جلوی چشم سهراب مشغول بودیم
اونم ما رو تماشا میکرد و سیگار میکشید.
برام خیلی لذتبخش بود…
 
حس میکردم جای کیرش تو کونمه و تو این مدت همش حس اینو داشتم یه چیزی بره تو کونم.
طوری شده بود که سهراب وسط سکس چندتا سوال ازم پرسید و من جواب دادم.
داود منو به چند مدل کرد. بهترینش مدلی بود که منو داد. بغل سهراب. من رو پاهای سهراب دراز کشیده بودم. کمرم رو پاهاش بود و کونم رو هوا.
داود پاهامو داد بالا اوند کیر و تخمامو یه کم خورد و با زبوش سوراخمو دوباره خیس کرد.از لذت دیوونه شدم. بعد با دستاش پاهامو بالا نگه داشت و تو صورتم نگاه میکرد و کیرشو میکرد تو کونم.
تلنبه زد و زد تاجایی که دیگه کونم باز شده بود و وقتی کیرشو میاورد بیرون حس میکردم سوراخ کونم باز هست.
حدود بیست دقیقه منو کرد تا یهو گفت پاشو سامان.
بلند شدم و لخت لخت جلو داود و سهراب ایستادم.
داود دوباره کل تنمو بوسید و لیسید و گفت حالا لباستو بپوش
من فوری لباس پوشیدم و اماده رفتن شدم.
داود 2800 تمن پول گذاشت توکیف ورزشیمو منو فرستاد. نفهمیدم ابش اومد یا تو اون سن اصلا اب نداره که بیاد.
رفتم بیرون که دیدم دیگه دیر شد واسه فوتبال…

 
منتظر خاطرات دیگه من با داود باشید.
 
 
نوشته: سامان سی‌ سی‌

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *