این داستان تقدیم به شما

سلام دوستان
امیدوارم از این خاطره لذت ببرید
اسم من فرهاده و 26 سالمه و ساکن مشهد
این خاطره مربوط میشه به تابستون سال قبل یعنی 97 . در مورد زن داییم هم بعدا توضیح میدم
خب بریم سر اصل مطلب که چیشد که کار من به زنداییم گره خورد و با هم خیلی صمیمی شدیم …
بعد از 4 سال درس خوندن تو دانشگاه و 2سال سربازی هر جایی رفتم بهم کار نمیدادن چون دانشگاه معتبری تحصیل نکرده بودم ، به دوستا و اشناها خیلی رو انداختم که یه شغل مناسب برام جور کنن که هیچ کدوم نشد ، یعنی شد ولی یا کارش خیلی سخت بود یا درآمدش خیلی کم
داشتم دیوونه میشدم که بعد از این همه سختی تهش هیچی به هیچی …..
خلاصه مث اکثر جوونا بیکار افتاده بودم تو خونه
از بیکاری فقط ps4 بازی میکردم و تو اینستا میچرخیدم ، تا اینکه یه روز یه استوری دیدم که برای اموزش تتو هنرجو میخواستن .
رفت تو فکرم که برم تتو رو یاد بگیرم یه کار تقریبا راحت و پر درامد .
چند وقت رو مخ بابا و مامانم کار کردم تا راضی شدن هزینشو بدن و بزارن که کلاساشو برم .
اخرای مرداد 97 ثبت نام کردم و بعد از دو ماه تقریبا کارو یاد گرفتم .
دستگاه و رنگ و همه وسایل مورد نیازشم خریدم ولی مشکل اصلی جا بود ، که با خونواده به توافق رسیدیم که تو اتاق خودم مشغول به کار شم و مشتری وقتی بیاد که اونا خونه نباشن .
خلاصه اتاقو اماده کردم و حالا باید مشتری جذب میکردم .
به همه دوستا و فامیل گفتم که اگه تتو خواستید من هستم ، ولی همشون کار رایگان میخواستن و اصلا تو مخم نمیرفت .
چند تا کار اولو برا دوستام زدم تا نمونه کار داشته باشم و بعد کارو حرفه ای دنبال کنم .
نمونه کارامو تو پیجم میزاشتم و منتظر مشتری بودم .
یه شب دیدم زنداییم بهم تو دایرکت پیام داده (زنداییم اسمش النازه و فک کنم حدود 30 سالش باشه ، یه زن خوش اندام و خوش کون فقط یکم شکم داشت)
یکم جا خوردم از پیامش ، زیاد باهاش صمیمی نبودم ، بالاخره نزدیک دو سال بود که سرباز بودم و از خونواده دور، خیلی ازش خوشم میومد و همیشه به داییم حسودی میکردم ،
جوابشو دادم .
بهم گفت که منم دوست دارم تتو بزنم و از من خواست که این کارو براش بکنم .
وااای که وقتی گفت قند تو دلم اب شد
بهش گفتم طرحشو انتخاب کنه و من در خدمتم .
الناز رشتش هنر بود و خودش طراحی میکرد .
باهاش قرار گذاشتم که بیاد خونه .
لحظه شماری میکردم که سریع تر برسه
ساعت نزدیک 11 بود که اومد .
دیدم یه دفتر طراحی بزرگ با خودش اورده ،
گفت بیا تو این چند تا طرح کشیدم ببین کدوم بهتره تا همونو بزنی برام .
طرهاش همش عالی بود…
گفتم خودت کدومو بیشتر دوست داری ؟؟
یکیشو انتخاب کرد ، قرار شد که فرداش بیاد تا کارشو انجام بدم .
خیلی هیجان زده بودم ، میخواستم برا زنداییم که عاشقشم تتو بزنم ، اون بدن جذابش قرار بود زیر دست من باشه ، تا صبح فرداش کلی فکر و خیال تو ذهنم گذشت ‌‌‌‌…
بالاخره صبح شد و الناز اومدش .
اومد نشست رو مبل براش شربت و میوه اوردم .
تو شربتش قرص خواب ریخته بودم اما بعدش پشیمون شدم و وقتی شربتا روی میز بود دستمو زدم بهش و همش ریخت ،
این کار خود تجاوزه …..
بهش گفتم راحت باش تا طرحتو بیارم .
بهش گفتم کجا بدنت میخوای بزنی ؟؟
گفت نمیدونم کجا بهتره تو بهتر میدونی ؟؟
گفتم این طرح که تو میخوای روی پا بهتر نما داره
گفت خب همون رو ساق پام بزن
وااای مرده بودم از استرس ، دستام میلرزید میترسیدم طرحش خراب بشه
یا سوتی بدم مثلا وسط کار شق کنم
فکرش داشت دیوونم میکرد
مانتوشو دراورد و
اومد تو اتاق روتخت خوابید
یه لباس بلند سفید تنش بود که همه جاشو کامل پوشونده بود
ولی کون بزرگش خیلی خود نمایی میکرد
بهش گفتم این تخت مال غریبه هاس کارت یکم طول میکشه خسته میشی ، برو تو اون اتاق راحت رو تخت (تخت مامان بابام ) دراز بکش ،
اونم قبول کرد
خیلی استرس داشتم

رفتم بالا سرش جورابشو در اوردم که خیس نشه …
وااای چه صحنه ای بود
یه لاک مشکی زده بود به اون پاهای سفیدش
خیلی سکسی شده بود .
اروم پاچه شلوارشو دادم بالا …
از ساق پاهاش که دیگه نگم بهتون
یکم وازلین زدم رو ساق پاش
تا راحت تر بتونم کارمو بکنم
طرهو انتقال دادم و شروع کردم به کار …
طرهش بزرگ بود و کامل دور ساق پا رو میگرفت
کنار پاشو تموم کردم ،
بهش گفتم که برگرده تا بقیشو بزنم
یکم چرخید و کامل دمر خوابید ..
اب دهنمو قورت دادم ، چه صحنه ای بود
اون کون خوشگل یه متر باهام فاصله داشت
ولی حیف کاری نمیشد کرد ….
وسط کار یکم پاهاشو دست مالی کردم اما اصن راضیم نمیکرد من اون کون خوش فرمو میخواستم نصف کارو تموم کردم بهش گفتم بزار یکم استراحت کنم تو هم راحت باش چند دقه دیگه بقیشم میزنم .
نزدیک ظهر بود که کارش تموم شد .
خیلی خوب شده بود ، خودش هم کیف کرده بود .
بهم گفت واای عالی شده ..
گفتم رو پاهای شما قشنگ شده ، بدنت عالیه برای تتو.
یکم خودشو جمع و جور کرد .
ساعت 2 بود که مامانم هم از سر کار اومد و الناز رو به زور برای نهار نگه داشت .
نهارو خوردیم و مامانم بهم گفت که من النازو برسونم تا خونشون .
تو ماشین خیلی ازم تشکر کرد و از کارم خیلی تعریف کرد .
خواست پولشو حساب کنه ، هر چی اصرار کرد قبول نکردم ، میدونست برا کسی کار رایگان نمیزنم .
اما بهش گفتم تو فرق میکنی از هر کی پول بگیرم از تو نمیگیرم .
با شیطنت گفت من بازم میخوام ، پشیمون میشیا ..
گفتم هر وقت خواستی من در خدمتم ، حرف پولم نزن دیگه .
رسیدیم اون خدافظی کرد و رفت ولی از تو فکرم در نمیومد .
شب بهش پیام دادم گفتم من یادم رفت از کار عکس بگیرم ، اگه میشه چند تا عکس بفرست برا نمونه کار میخوام .
چند دقه بعد برا فرستاد .
یه جوری عکس گرفته بود که تا بالای زانوش پیدا بود …

سفیدی پاهاش داشت دیوونم میکرد .
بهش گفتم چیزی که گفتی جدی بود ؟؟
گفت چیو میگی ؟؟
گفتم همین که گفتی بازم طرح میخوام ؟
گفت اره دیگه ، کارت خوبه منم از تتو خوشم میاد
انگار تو کونم عروسی گرفته بودن
..
بهش گفتم تو هم خیلی خوب طرح میکشی ، اگه دوست داشته باشی با هم کار کنیم ، تو طرح بکشی منم اجرا کنم .
انگار از خدا همینو میخواست ،
گفت واقعااا ؟
گفتم به خدا جدی میگم ، طرحایی که تو میکشی تکراری نیستن خیلی خوبه
همین شد شروع کار من و الناز …
.
.
.
تقریبا هفته ای سه چهار بار میرفتم خونشون ، با هم طرح های مختلف میکشدیم یعنی من نظر میدادم اونم سریع میگرفت چی میگم و طرحشو میکشید . داییم هم با این موضوع مشکلی نداشت چون کاملا به من اطمینان داشت‌‌ (ولی اشتباه میکرد)
کم کم با هم صمیمی شدیم
رفت و امدمون زیاد شده بود
بابت هر طرحی که الناز میکشید یه درصدی از پول مشتری رو بهش میدادم و شده بود منبع درامد هر دومون .
خیلی وقتا با هم نهار و شام میخوردیم …
کلا همه چی خیلی خوب شده بود
هم من پیش الناز بودم هم دراموم خوب بود
فقط مشکل این بود به کنار هم بودن راضی نمیشدم
منتظر یه فرصت بودم
یه نشونه
یه علامت از سمت الناز
الناز منو به چشم یه پسر اروم و اهل کار و به دور از کثافت کاری های دوران جوونی میدونست .
واقعاا هم همینطور بود فقط الناز با بقیه فرق داشت برام .
تو این مدت یه تتو دیگه هم برای الناز زدم روی کمرش ولی بازن به جز دستمالی کردن های یواشکی چیزی نصیبم نشد .
الناز از علاقم بهش خبر نداشت ، نمیدونم شاید هم فهمیده بود که رفتارم با اون با همه فرق داشت ولی کاری نمیتونست بکنه …
زمستون شد که تو فهمیدم مادر الناز تو بیمارستان بستریه .
خیلی وضعش خراب بود و بعد از دو هفته فوت کرد.
الناز بعد از مرگ مادرش اصن یه جور دیگه شد .
گوشه گیر شد و نمیخواست کسیو ببینه حتی داییم رو .
رابطش با داییم خیلی سرد شده بود .
هر بار از داییم میپرسیدم که الناز کجاس میگفت تو خونه مشغول گریه و زاری ‌‌…
داییم هم کلافه شده بود کم تر میرفت خونه .
هر چی زنگ میزدم الناز جواب نمیداد .
حتی پیام هام رو هم سین نمیکرد.
به از چهلم مادرش یکم حالش بهتر شد ولی بازم زیاد تحویلم نمیگرفت و این خیلی عصبانیم میکرد .
.
یه جوری شده بود که هر روز که داییم میرفت سر کار میرفتم دم خونشون و زنگ میزدم ولی در رو باز نمیکرد ..
یه بار به بهونه این که ماشینم خرابه به داییم گفتم که چند ساعت ماشینش رو بهم بده تا به کارام برسم ، اونم دسته کلیدشو داد و منم رفتم و از روی کلیدای خونش یکی برا خودم ساختم .
بعد که رفتم کلیدارو به داییم پس بدم فهمیدم الناز برای چند روز رفته خونه خالش تا یکم از ناراحتی و تنهایی در بیاد .
خیلی حالم گرفته شد با خودم گفتم حالا چند روز بیشتر باید منتظر بمونم تا برگرده
واقعا دوریش داشت اذیتم میکرد
همه کارای مشتریامو کنسل کرده بودم
فکر و ذهنم شده بود الناز ..
یه دفعه به سرم زد حالا که الناز خونه نیست یه سر برم خونه داییم .
منتظر شدم تا داییم بره سر کار .
کلید انداختم و رفتم توی حیاط ، مطمئن شدم که کسی تو خونه نیست بعد رفتم تو .
خونه خیلی به هم ریخته بود .
رفتم تو اتاق خواب سر کمد الناز .
خیلی عرق کرده بودم از استرس
ترس
هیجان
همه چی اصن
البوم عکساشون رو با کلی گشتن پیدا کردم .
چه عکسایی بود چند تا از خوباشو برداشتم که داشته باشم .
بعد رفتم سر کمد لباساش …..
وای چقدر ست های سکسی داشت
چه شرتای خوشگلی بود
کیرم بلند شده بود
شرتای النازو میمالیدم به کیرم
که چشمم افتاد به لپتاپ ..
روشنش کردم
رمز داشت
اما الناز چند بار جلوم رمزشو زده بود
یکم فکر کردم تا رمزش یادم اومد …
واییی داشتم از شهوت و دوریش میمردم
کل لپ تاپو زیرو رو کردم
چقدر فیلم و عکس نابی از خودش داشت ..
.
.
چند تا از عکس و فیلمارو ریختم رو گوشیم تا وقتی نیسو اونارو ببینم
وایی که چه فیلمایی بود
عکس از دور همیاش با دوستاش
عکسایی نیمه لخت ..
همه چی بود

همین طوری که میدیم ابم اومد و ریختم رو شرتش که تو دستم بود
شرتش رو با خودم اوردم و سریع از خونه زدم بیرون .
یه هفته گذشت ..
الناز برگشت و منم منتظر همچین روزی بودم.
شنبه صبح ساع نزدیک 9 بود که رفتم دم خونه و زنگ زدم .
الناز درو باز کرد …
انتظارشو نداشتم
انگار بعد از برگشتنش حالش بهتر شده بود .
درو باز کرد و گفت بیا تو .
رفتم تو دیدم دم در وایساده
تو چشمام نگاه میکرد منم بهش زل زده بودم .
بهش گفتم دلم برات تنگ شده بود …
یدفعه بغض کرد و رفت نشست روی مبل ،
هنوز تو شکک از دست دادن مادرش بود .
رفتم کنارش سعی کردم ارومش کنم .
گفت بعد از مرگ مادرم حس میکنم خیلی تنهام ..
دستمو کشیدم روی شونش و گفتم نترس من هستم نمیتونم تورو تو این حال ببینم ، تو رو خدا گریه نکن
اشکاشو پاک کردم ولی هنوز نمیتونست جلوی خودشو بگیره
بهش گفتم پاشو تا ببرمت یه جا که حالت بهتر بشه
قبول نمیکرد
خیلی اصرار کردم ولی خیلی حالش خوب نبود
انقدر بهش گفتم تا قبول کرد
بهم گفت برو تو اتاق برام لباس بیار .
اوردم و کمکش کردم تا بپوشه
زید بغلش گرفتم بردمش تو ماشین گذاشتمش رو صندلی عقب تا دراز بکشه .
بردمش یتیم خونه .
اونجا کلی بچه یتیم بودن که همشون خیلی شاد بودن و باهم بازی میکردن .
به الناز گفتم بیا بریم باهاشون نقاشی بکشیم‌
میدونستم فقط نقاشی میتونه حالشو خوب کنه
انقدر بچه ها خوش قلب و خوب بودن که کم کم لبخندو میشد رو لب های الناز ببینی .
انگار فهمید که فقط اون نیست که مادرشو از دست داده .
وقتی از اونجا اومدیم بیرون حالش بهتر شده بود .
رسوندمش تا خونه ..
وقتی پیاده شد

خدافظی کرد و گفت فرهاد تو خیلی خوبی
فقط تو میتونی منو درک کنی
گفتم قربونت برم الناز
فقط جواب پیامام رو بده خیلی این روزا نگرانتم .
شبش پیام داد ،
ازم خواست که فردا برم خونشون .
فهمیدم یه خبری هس ، رفتم حموم و کامل تمیز کردم خودمو
داییم که رفت سریع رفتم زنگ زدم تا زمان بیشتری با الناز باشم .
رفتم تو تا دیدمش بغلش کردم .
تن جفتمون داشت میلرزید و عرق سرد نشسته بود رو بدنمون
همینجور فقط تو بغلم فشارش میدادم نمیخواستم از هم جدا بشیم .
همونطوری فقط بوسش میکردم ،
بالاخره عشقم مال خودم شده بود
طمع لباش
سرخی گونش
گردن نازش
واییییییی
دستشو گرفتمو بردمش تو اتاق ، انداختمش رو تخت
و شروع کردم لباسامو در بیارم
کمربندمو باز کردم که دیدم الناز با پاهاش شروع کرد از روش شرت کیرمو بماله
چه حس خوبی بود
پاهاشو گرفتم تو دستم
شلوارکش رو در اوردم و شروع کردم همونجایی که تتو زدم رو بلیسم و رفتم تا بالا تر
رسیدم به شرتش
بیخیالش شدم و دوباره افتادم تو بغلش
نمیتونستم از لباش بگذرم اروم اروم لباشو خوردم و اومدم تا گردن و همزمان لباسشو دادم بالا و اون سینه های نرمش که سوتین نداشت افتاد بیرون .
واییی که چقدر نرم بود
مث بچه یه ساله افتادم به جون سینه هاش
الناز داشت از حال میرفت
حتی یه کلمه هم با هم حرف نمیزدیم
زبون هر دومون بند اومده بود ..‌
شرشت رو در اوردم و اون کص تمیزش افتاد بیرون
مثه همه ایرانیا یکم سیاه بود ولی یه تار مو هم نداشت
بالاخره صدای الناز در اومد و بهم گفت بلیسش
فرهاد
خیس خیسم
بلیس برام
منم اطاعت کردمو با زبونم اول دو طرف کصش رو تمیز کردم و بعد با زبونم لبه های کصش رو لیس زوم سر و صدای الناز زیاد شده بود و خیلی داشت حال میکرد ،،
رفتم و یه بار دیگه لب ازش گرفتم و کنارش خوابیدم رو تخت …
گفتم بلند شو الناز
شرتم داره میترکه
مث مار از روی بدنم خزید و رفت سمت کیرم
از روی شرت کیرمو میمالید
گازش میگرفت و کلا هر کاری میخواست میکرد
گفتم بسه دیگه درش بیار دارم میمیرم
شورتمو یکم داد پایین سر کیرم که خیس شده بود افتاد بیرون …
با زبونش همونجوری لیس میزد و چشتم نگاه میکرد من داشتم دیوونه میشدم
شورتو کامل در اورد و با دو تا دستاش شروع کرد کیرمو بالا پایین کنه
بهش گفتم یه چیزی بخوام ناراحت نمیشی ؟؟؟
گفت چی ؟
گفتم ممه هات رو حلقه کن دور کیرم
گفت نمیگفتی هم همین کارو میکردم
وااای چقدر خوب بود
سینه هاش مثل ژله دور کیرم بالا پایین میرفت
داشت ابم میومد که گفتم بس کن
بزار بریم سر اصل مطلب
رفتو کاندوم هایی که داییم استفاده میکنه برداشت و داد به من
به 5 دقه نکشید که ابم اومد
گفت چقدر زووووود
گفتم وقتی کص تو باشی کی میتونه مقاومت کنه الی جوون
صبر کن تا دوباره راهش بندازم

یه کاندوم دیگه برداشتم ولی دیگه شق نمیشد
به الناز گفتم یکم بخورش تا بلند شه
داشت ساک میزد و منم حال میکردم
بلند شد کاندوم رو کشیدم روش و دوباره شروع کردم واییی که چقدر خوب بود
زیاد تنگ نبود ولی داغ داغ
الناز گفت فرهاد بکن تو پشتم …
جا خوردم گفنم واقعاااا
گفت بکن فقط
منم از خدا خواسته از تو کصش در اوردم و کاندوم رو در اوردم و اروم کیرمو گذاشتم در کونش
دستمو بردم سمت دهن الناز و گفتم تف کن
یه تف مشتی انداخت رو انگشتام منم با دستم سوراخشو خیس کردم و یکم با دستام بازش کردم
اروم سرشو گذاشتم تو کون بزرگش
خیلی تنگ بود خیلی خیلی تنگ
کیرم زوری تکون میخورد
بهش گفتم چرا انقدر تنگه الی ؟؟
گفت داییت زیاد دوست نداره از پشت کثیف کاری داره
واای که چه حالی داد ابم داشت میومد که کیدمو در اوردم و گذاشتم رو کونش و ابم رو لای درزش خالی کردم ،،،،،،
بهترین حس دنیا بود
از حال رفتم و افتادم روش
چرخیدم و کنار الناز خوابیدم
تو چشماش نگا میکردم ، برق چشماش تمومی نداشت
بلند شدم و دستمالو برداشتم و بدنشو تمیز کردم
نمی تونستم تمومش کنم
دلم میخواست تا ابد کنارش بخوابم
لباسای الناز رو پوشوندم و لباسای خودم رو هم پوشیدم رفتم رو تخت و کنارش خوابیدم ،
نزدیک ظهر بود که بیدار شدم
چیزی نمونده بود تا داییم برسه سریع از خونه زدم بیرون .‌‌…
الان که 6 ماه از اون روز میگذره هنوز هم با الناز کار میکنم و حد اقل ماهی یه بار سکس داریم
امیدوارم لذت برده باشید
نوشته: ناخدا

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *