این داستان تقدیم به شما

با سلام.من شهراد هستم.۳۲ سالمه و حدودا ۴ ساله که ازدواج کردم.خانمم با من ۷ سال اختلاف سنی داره و دانشجوی ماماییه.خانواده خانمم ۴ نفره هستن و خانمم یه برادر کوچکتر هم داره که اول دبیرستانه.یکسال از ازدواجمون میگذشت که برادر خانمم یه تصادف خیلی بد با موتور کرد که یکماهی توی کما بود.یادمه خیلی نذر و نیاز کرد مادرزنم و خداروشکر بعد از یک ماه سروش بهوش اومد. مادرزنم نذر کرده بود که به محض بهوش اومدن سروش،بره مشهد زیارت . ب هوش اومدن سروش مصادف بود با امتحانات پایان ترم خانمم و از طرفی پدر زنم هم همیشه بیمارستان بالای سر سروش بود که مادرزنم به آقا کمال گیر داده بود که اون رو ببره مشهد.خب وضعیت سروش جوری نبود که بتونم تنهاش بذارن و پدرخانمم این رو به من و خانمم سپرد.خانمم هم که توی بارون سنگ هم سر کلاساش حاضر میشد،منو راضی کرد که مادرش رو ببرم مشهد….
 
خلاصه بلیط هواپیما گرفتیم و روز حرکت رسید.آقا کمال هم خاله مهین رو با یه کارت عابر بانک به من سپرد و ما رو تا فرودگاه رسوندن.از سالن فرودگاه مادرزنم با یه خانم هم صحبت شد و حتی توی پرواز هم با کلی جابجا کردن مسافر،این دوتا دوست جدید کنار هم نشستن و تا مشهد حرف زدن.خلاصه رسیدیم مشهد و موقع گرفتن تاکسی دیدم خانم همسفر ما که اسمش طاهره بود و یه زن جا افتاده ۴۰ تا ۴۵ ساله بود با ما سوار شد و دیدم دارن تعارف تیکه پاره میکنن.خلاصه طاهره خانم که اومده بود اصفهان سر به دختر و دامادش بزنه،با اصرار ما رو به خونه خودش برد و نذاشت هتل بگیریم.رسیدیم خونه و راحت بودیم.اونم زن خودمونی و شوخی بود.من رفتم دوش گرفتم و اومدم بیرون و مادرزنم هم رفت دوش بگیره که آخر شب بریم حرم.
 
ساعت یازده بود که مادرزنم رفت حمام و منم موهامو سشوار کشیدم که دیدم طاهره خانم اومد توی اتاق و یهو چشمام باز شد.یه تاپ و ساپورت پاش بود و خط کوس و کونش مشخص بود و منم تازه داشت خوشم میومد که اومد و یه کلید در ورودی رو داد بهم و شماره منو گرفت و بهم گفت یه تک بزنم سر گوشیش که اگه دیروقت خواستیم بیایم خونه و مشکل پیش اومد بهش زنگ بزنم.بعدم گفت خوش بحال مهین که چ دوماد خوبی داره و خندید و رفت.مادرزنم اومد بیرون و اینقدر از اینکه سروش خوب شده خوشحال بود که متوجه کوس و کون طاهره نبود و پوشید و رفتیم حرم.طرفای ساعت ۲ بود که برگشتیم و دیدم طاهره پیام داد،برگشتید! منم نوشتم آره و نوشت جاتون رو توی اتاق انداختم و صبح بیدارتون میکنم.من رفتم توی اتاق و لباس رو عوض کردم و دیدم شیطون کوچیکی اتاق رو بهونه کرده و دوتا تشک بهم چسبونده و پتو گذاشته.من شلوارمو عوض کردم و یه شرت ورزشی پوشیدم و اومدم بیرون تا مادرزنم بره لباس عوض کنه.بعد چند دقیقه خاله مهین صدام کرد که برم بخوابم و چراغ خاموش کرده بود.منم رفتم خوابیدم…

 
یکم از طاهره تعریف کرد و بعدم گفت فقط قضیه خونه طاهره رو نگم چون پدرخانمم سفارش کرده بود حتی دوتا اتاق توی هتل بگیریم.تا اینو گفت من خندم گرفت که یهو خودشم زد زیر خنده و بهم گفت کوفت.چرا میخندی.گفتم خاله دوتا اتاق چرا؟؟؟؟گفت چمیدونم،کمال غیرتی شده توی این سن و ترسیده منو بخوری.بازم خندیدیم.خوابیدیم.ساعت طرفای ۵ بود که یه لحظه به خودم اومدم دیدم به پهلو مادرزنم رو بغل کردم و اونم خواب و منم از پشت چسبیدم بهش.ترس برم داشت ولی از وضع موجود خوشم اومده بود و شق کرده بودم.
خلاصه تا ۶:۳۰ خوابم نبرد و داشتم برا خودم حال میکردم با بغل کردن مادرزنم که ساعت موبایلش زنگ خورد.منم خودمو به خواب زده بودم دیدم بیدار شد و فهمید توی چه وضعی خوابیدیم و یه نگاه به خودش و من کرد و پاشد و رفت دستشویی و منم خوابم برد.ساعت ۹ بیدارم کرد که پاشو ظهر شد،بریم حرم و خرید و…..هول برم داشت که نکنه رفتارش عوض شه و ناراحت باشه که دیدم نه…..خلاصه اون روز اندازه یه وانت خرید کرد و گذاشت به کول ما و خسته و کوفته اومدین خونه.طاهره خانم هم شام درست کرده بود و منم بعد شام نشسته خواب رفته بودم که هر چنددقیقه صدای خنده اون دوتا بیدارم میکرد و طاهره هم پا شد و گفت به مادرزنم که دومادت بیهوش شده و بذار جاتون رو بندازم.منم با چشم بسته صداش رو می شنیدم که دیدم خاله مهین گفت جای منو ننداز،فعلا بیداریم و بعد همینجا پیشت میخوابم که طاهره بلند زد زیر خنده و یعنی اروم به مهین گفت،چیه!!!!نکنه اشتباه گرفتت دیشب که مادرزنم خندید و گفت خدا خفت نکنه طاهره…نه بابا….طاهره گفت،اونوقت من میرم پیشش هااااااااا.باز خندیدن و مادرزنم دو دقیقه بعد بیدارم کرد که برم بخوابم.

 
منم دل رو به دریا زدم و چراغ رو خاموش کردم و با شرت رفتم زیر پتو.دیگه خواب از سرم پریده بود و فقط منتظر بودم که زودتر خاله مهین بیاد و خلاصه اون نیم ساعت اندازه نصف روز گذشت تا اومد داخل و توی تاریکی شلوارش رو با دامن عوض کرد و خوابید.یکساعتی گذشت و حس میکردم خوابه و با دوتا پهلو به پهلو شدن رفتم زیر پتو و چسبیدم به کونش که دیدم واااای،بیداره و داره عکسای توی حرم رو زیر پتو میبینه.یکم یواش خواست بره جلو که دست انداختم رو سینه هاش و کشیدمش سمت خودم و کامل کیرمو گذاشتم لای قاچ کونش از روی دامن که یهو خشکش زد و فکر کنم ترجیح داد همون حالت تکون نخوره.یکم دیگه به موبایلش ور رفت و خودش رو کش داد موبایل رو گذاشت بالا سرش و منم یکم رفتم جلوتر،وقتی به حالت اول برگشت دیگه کامل به پهلو بغلش کرده بودم.نیم ساعتی توی همین وضع بودم که دیگه دل رو زدم به دریا و شرتم رو دادم پایین و جوری که بفهمه کیرمو با دست لای پاش از روی دامن فرستادم لای رون هاش و دستم رو بردم زیر تاپش و سینه اش رو گرفتم.با یکم جابجا شدن خواست دستمو در بیاره که با اون دستم اروم دامن دادم بالا و کیرمو گذاشتم روی شرتش…
 
با شک پاهاش رو بهم سفت کرد دید کیرمو درآوردم و لاپاشه،یکم نوچ نوچ و عه عه کرد ولی من ول کن نبودم.اسم خانمم رو صدا زدم و گفتم پس چته،و شرتش رو کشیدم پایین و تا اومد خودش رو جمع کنه رفتم روش و کیرم رفت لای کوسش و توی همون حال اروم شروع کرد صدا کردنم که قبل جواب دادن،کردمش داخل و دیدم تقلا میکنه درش بیاره،کامل زدمش جا.اونم دید جدی جدی انگار خوابم و حسابی اشتباه گرفتم،از ترس طاهره حرفی نزد و منم شروع کردم تلمبه زدن.دو سه بار ارضا شد و منم دوبار آبم اومد که ریختم داخل.صبح دیدم داره صدام میکنه،پاشدم دیدم با سوتین نشسته و گفتم خاله پس لباست…با اخم گفت یعنی جدی حواست نبود.گفتم چی!!! گفت زود برو داروخانه قرص ضدبارداری اورژانسی بگیر برام.گفتمش چرا….با اخم گفت بسه،دیشب منو با زنت اشتباه گرفتی و هرچی صدات کردم بیدار نشدی و زود وگرنه از وقتش میگذره…

 
رفتم قرص گرفتم و اومدم دادم بهش و پرسید طاهره…گفتم نمیدونم.گفت زود بریم دوش بگیریم که ببینه میفهمه.خواست بلند شه گرفتمش.گفتم من که نفهمیدم و با التماس یه دست دیگه کردم.الان یکساله هفته ای یه بار میکنمش و اونم میمیره برا کیرم…
 
نوشته: میرزا کوچک خان فینگیلی

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *