این داستان تقدیم به شما

سلام اسمم محمده این داستان مال وقتیه که ۱۹ سالم بود.من تا همین الانشم که ۲۰ سالمه قسمت نشده کس‌ بکنم .این داستان یجورایی خنده دار هم هست…
***
بریم سراغ داستان:اوایل دانشگاه بود که با یه پسر دیگه دوست شدم اونم عین خودم جقی بود همون ترم اول بهم گفت ببین تا اخر این ترم همه دخترا رو میزنم زمین حالا بگذریم که الان کاردانیشو گرفت هیچ فکر کنم الان ترم دو کارشناسی باشه هنوزم جق میزنه هیشکی رم نتونسته بکنه :))) منم که کلا ادم خجالتی و غیر اجتماعی هستم تا حالا نشده خودم برم سمت یه دختر و سر صحبتو باهاش باز کنم.یه روز که درس مبانی داشتیم و من اون درس خوب بلد بودم استاد یه سوال نوشت رو تخته هیشکی بلد نبود دست بلند کردم و رفتم حلش کزدم بعد که کلاش تموم شد موقعی که میخواستم بیام بیرون از دانشگاه سه تا دختر همکلاسی جلومو گرفتن گفتن برا ما هم توضیح بده نفهمیدیم خلاصه نیم ساعت نشستیم کلا چهار تایی واسشون توضیح دادم بعد که اومدم خونه یه فکری یه سرم زد با خودم گفتم مثل اینکه تنها راه کس‌ کردن اینه حسابی درسام خوب شه که این دخترا بیان ازم سوال کنن شاید شانسم گرفت تونستم یکیشونو بکنم
 
خلاصه چند ترم به همین روال گذشت و خبری نشد.اینم بگم من شمارمو اخر جزوم نوشته بودم بعد از چند ترم بنابه دلایلی نتونستم برم دانشگاه یه مدت.یه روز که تلگرام بودن دیدم یه شماره ناشناس بهم پی ام داده رفتم سلام علیگ گردم گفت خودتو معرفی کن گفتم شمارمو داری چطور منو نمیشناسی گفتش شمارت رو به اسم همکلاسی ذخیره کردم نمیدونم کی هستی منو خودمو بهش معرفی کردم شناخت منو بعد اونم گفت که کیه قبلا چند بار ازم سوال پرسیده بود تو دانشگاه و منم اون موقع هم ازش خوشم اومده بود ولی روم نمیشد چیزی بگم.خلاصه یکم کس‌صر راجب درس و دانشگاه حرف‌زدیم بعد گفتش تو یه درسی مشکل داره منم گفتم خب اگه میخوای بیا یادت بدم اولش گفت نه نمیخواد اینا که بعدش گفت باشه منم گفتم خب کجا بیام یادت بدم؟(دیگه زیاد از اینجا گفتم گفتی میشه به صورت دیالوگ مینویسم)
-بیا دانشگاه
-باشه فردا میام اونجا
فرداش رفتم دانشگاه برا بار اول دیدمش یکم جا خوردم یجورایی اول نشناختمش چون این کونی ترم اول چادر‌ میزد بعد چند ترم نرفتم چادرش گذاشته بود کنار ارایشم زیاد کرده بود بار اول یه یک ساعت توضیح دادم بهش و رفتیم خونه بعد تو تلگرام زیاد حرف‌ زدیم و صمیمی تر شدیم.بار دوم که رفتم دانشگاه رفتیم مثل دفعه قبل کتابخونه که حدودا یه پنج دقیقه نگذشته بود دیدم یه پسره اومد پیشمون نشست اینم تو کاغذ نوشت به پسره بگو بره منم اول فگر کردم شاید داداششه واسه همین چیزی بهش نگفتم خلاصه یه چند دقیقه دیگه گذشت یه اخوند کسسسکش اومد بهمون گیر داد که اینجا چرا نشستید گفتم بابا تنها که نیستیم چند نفر دیگم هستند ولی بچه کونی نذاشت بشینیم اونجا مجبور شدیم بیایم بیرون از دانشگاه.تا رفتیم بیرون اون پسره که گفتم اومد پیشمون اونم باهامون اومد بیرکن.اون پسره هم نگو قبلا دنبال این دختره بوده میخواستتش خلاصه مزاحم این دختره شده بود هی میگفت چرا دیگه خبری ازم نمیگیری‌و این چیزا دختره هم یه تاکسی‌گرفت و رفت پسره هم افتاد دنبالش منم که اعصابم کیری‌شده بود هم از دست اخونده هم پسره رقتم سوار ماشینم شد تو راه بودم که نگار(اسم دختره بود) بهم زنگ زد
-علی بیا دنبالم این پسره افتاده دنبال تاکسی
-باشه برو سمت چهارراه اونجا یه کوچه هست اونو تا ته برو از اون یکی خیابون میام برت میدارم
خلاصه رفتم برش داشتم یکم کس‌چرخ زدیم و برویم پیش ایستگاه تاکسی‌ رفت خونشون.
بعد دوباره تو تلگرام کلی حرف زدیم راجب اتفاقات اون روز و کلی خندیدیم که چطور اون اخوند مادرکونی مارو انداخت بیرون.دیگه از اون روز خیلی باهم صمیمق تر شده بودیم حتی من چند بار هم باهاش شوخی کردم که اینبار بیا لاکپشت سخنگو نشونت بدم و از این جور شوخیا که خودش بگیره میخوام بکنمش اونم چیزی نمیگفت وقتی این شوخیا رو میکردم و فقط میخندید.یکی دو هفته گذشت بعد هی بهش میگفتم دیگه مشکل نداری تو درس که بیام یادت بدم اونم میگفت نه اخر بهش گفتم بابا دلم برا خودت تنگ شده درس بهونس گفت باشه فردا ساعت ۲ ظهر بیا دانشگاه دنبالم.بعد چون دفعه قبل اخونده بهمون گیر داد من قبلا بهش گفتم هر جایی جز دانشگاه همدیگرو ببینیم که باز اخونده بهمون گیر نده که در اینجا یجورایی اخونده سبب خیر شد :))
فردا شد و رفتم دنبالش منتظر موندم تا بیاد.اینم بگم دیروزش‌رفته بودم یه بسته کاندوم خریده بودم با وازلین! دیگه مجهز میخواستم برم.سه تا کاندومم گذاشته یودم تو جیبم.رفتم سوارش کردم بردمش یه جای خلوت چند تا پاستیل هم خریده بودم چون قبلا تو تلگرام گفته بود پاستیل دوست داره رسیدیم جایی که مد نظرم بود بهش گفتم بریم پشت ماشین یهو دیدن پیاده شد یه کارتن هم از پشت ماشین برداشت گذاشت زمین نشست روش گفت بیا اینجا
-بابا هوا سرده بیرون چرا بیا داخل ماشین بشینیم

 
اولش گفت نه بعد راضی شد و رفتیم پشت ماشین.وقتی نشستیم من با فاصله ازش نشستم چون میترسیدم نزدیکش بشینم یهو کسکش بازی در بیاره بگه جرا پییشم نشستی.منظورم همون ادا تنگارو در اوردن.نشستیم باز راجب درس ک دانشگاه و این چیزا حرف زدن همزمانم داشتیم پاستیل میخوردیم یهو ساعتو نگاه کردم دیدم نیم ساعت گذشته من هنوز کاری نکردم.یهو یادم افتاد شب قبلش تو تلگرام به شوخی بهش گفته بودم فردا بیا راجب نوسانات ارز حرف بزنیم منظورم این بود که فردا میخوام بکنمت.بهش گفتم یادته دیشب گفتم فردا بیا راجب نوسانات ارز حرف بزنیم؟؟؟بعد خیلی جدی گفت اره خب حرف بزن llll یعنی این کسسسسخل واقعا فکر کرده بود من جدی میخوام راجب نوسانات ارزش باهاش حرف بزنم یعنی کیرم تو این شانس خلاصه هیجی دیگه دیدم یارو اصلا تو باغ نیست منم که کلا ادمی نیستم که بیام به زور با طرف سکس کنم .باز دوباره همیجوری کس شر حرف‌زدیم شد یک ساعت گذشت نگار گفت کم کم نریم خونه؟
 
منم که دیگه اعصابم کیری شده بود دو ساعت رفته بودم کاندوم و پاستیل گرفته بودم کلی گشته بودم یه جا خلوت واسه سکس پیدا کنم اخر رفتیم پشت کوه پاستیل خوردیم :lll چون اون جایی که ما رفته بودیم یه جاده بود که میرقت پشت کوه.خلاصه برداشتمش دوباره بردمش ایستگاه تاکسی خودمم برگشتم خونه وقتی برام دوستامم تعریف کردم کلی بهم خندیدن که دختر بردم پشت کوه باهاش پاستیل خوردم و نکردمش…
 
 
نوشته: ممد آکبند

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *