این داستان تقدیم به شما
سلام به همه. من اسمم مژده س وبیست وپنج سالمه و دو ساله ازدواج کردم…
***
شوهرم بیست و هفت سالشه و نه کاری داره نه سوادی فقط به پول باباش مینازه و از باباش پول توجیبی میگیره یه ذره غیرت نداره هنوز دنبال رفیق بازی و دختر بازیه اوایل خیلی خوب بود منو خیلی دوست داشت اسمش پدرامه و فقط به خودش میرسه و همش با دوستاش میره خارج و انگار نه انگار منم ادمم ولی باید بسوزم وبسازم چون انتخاب خودم بود و پدرم اصلا راضی نبود تک دختر تحصیلکردش رو به یه پسر قرتی به قول بابام بده و از اول هم با من حجت تموم کرد که خودت خواستی و از این حرفا ولی از خودم بگم …
لیسانس حسابداری دارم و قدم 167 وزنم 60 هستش و قیافه م اگه تعریف نباشه خوبه و اندامم تناسب داره سینه هام برجسته و یه مقدار گودی کمر دارم که باسنم خودشو نشون میده و شکم هم ندارم در کل خوبم با پوستی گندمی و البته شهوتی ولی پدرام ماهی یدفه هم اگه یادش بیاد زن داره ولی همش سرش تو گوشیه و داره چت میکنه و لاس میزنه و میدونم که بیرون بهش خوش میگذره با پول باباش و برای مردم خرج میکنه چند بار به باباش گفتم ولی اونم ازش کاری برنمیاد و با مادر و خواهرشم شکر ابم و باهم رابطه نداریم همه این اخلاق پدرام هم به خاطر همون مامان منیر هستش که خیلی پدرام رو لوس کرده منم تا الان هر کاری کردم نتونستم پدرام رو سر به راه کنم هم خسته شدم هم پشیمون چن ماه پیش پدرام با دوستاش رفت خارج از کشور گفتم کجا میری باز گفت میرم ترکیه با بچه ها ولی میدونستم تایلند میره
پاسپورتش رو هیچ وقت نمیاره خونه الکی میگه دست بچه هاست منم کاری از دستم بر نمیاد که مانعش بشم و میگم بزار بره قیافه نحسش رو نبینم بعد سه چهار روز دیدم زنگ زدن از ایفون دیدم بابای پدرامه در رو باز کردم اومد بالا دستش پر از خرت وپرت بود همه چیز گرفته بود حسابی به خودش هم رسیده بود و چشماش قرمز بود نمیدونم چی مصرف کرده بود گفت چه خبر عروس گلم منم از پدرام شکایت کردم و اونم گفت میدونم و خودم هم ناراحتم و از این حرفا احساس کردم زیاد طبیعی نیست ولی به روی خودم نیاوردم ساعت نه شب بود منم لباسم زیاد مناسب نبود یه ساپورت و یه تاپ پام بود که همه چیزم زده بود بیرون اقا کریم هم همون بابای پدرام بد جور نگاه میکرد منم گفتم الان میره دیگه ولی هی لفت میداد و میگفت یه بچه بیار شاید پدرام سربه راه بشه منم گفتم بابا من برم لباسم رو عوض کنم بیام گفت باشه.
رفتم تو اتاق پیش خودم گفتم چرا نمیره ساپورتم رو در اوردم دنبال شلوار بودم با یه شرت و تاپ تو اتاق که دیدم در باز شد گفتم نیا تو لباس ندارم که دیدم اومد داخل تا به خودم بجنبم منو گرفت انداخت رو تخت هیکلش درشته و زورشم زیاد و حدود پنجاه سالشه ولی کمتر بهش میخوره و چهارشونه و قوی هر چی تقلا کردم از زیرش در بیام نمیتونستم کلفتی کیرش رو روی پام احساس میکردم خیلی بزرگ بود دستش رو دهنم بود هر کاری کردم ور نمیداشت هی منو میمالوند و فقط میگفت اروم باشم کاری باهام نداره و از این حرفا ولی من شاید کس دیگه ای بود زود تسلیم میشدم ولی کریم اقا جای بابام بود چون خودم خیلی حشری بودم ولی نه برای پدر شوهرم هرچی تلاش میکردم فایده نداشت گریه هم نمیتونستم بکنم هم شوکه بودم هم ترسیده بودم دستشو برداشت سریع لبشو گذاشت هی میک میزد و سینه هامو میمالید و شرتمو میداد پایین دودستی چسبیده بودم داشت پاره میشد که بایه حرکت سریع درش اورد و لبش از لبم جداشد و میخاست لختم کنه التماس میکردم ولی گوشش بدهکار نبود و میگفت خیلی وقته تو کفم هست…
گفتم اخه من عروستم میگفت خرجتو من میدم پسر احمقم هم که قدر تو رو نمیدونه و همش وی عیاشیه خدایی راست هم میگفت ولی من دلم راضی نمیشد دوباره شروع کرد تاپم هم در اورد و فقط داشت سوتینم رو در میاورد لباس خودشم در اورده بود و فقط با شلوار بود بدنشم با اون سنش خوب بود چون ورزش میکرد منم دیگه اون زور اول رول رو نداشتم و فقط اشکام داشت میومد پایین دیگه لخت لخت بودم و کریم اقا هم داشت خودشو لخت میکرد اومدم فرار کنم منو دوباره گرفت و کیرشو دم عجب گنده بود از پسرش پنج سانتی فکر کنم گنده تر و کلفت تر بود همه جامو لیس میزد و رفت سراغ کسم که تا الان فقط یکی دوبار اونم کم پدرام خورده بود برام هی لیس میزد و میک میزد داشت جونم از کسم میزد بیرون پنج شش دقیقه خورد و منم حسابی داغ کردم گفتم تا اینجا نباید جلو میومدم ولی تقصیر من نبود گذاشتم تا هر کاری میخاد بکنه…
چشمام رو بستم و فقط لذت میبردم که لیس زدن رو ول کرد چشمم رو باز کردم دیدم کیرش جلومه و میگه بخورم گفتم نه به زور مالید به لبم و منم دیدم مجرم کردم دهنم و یه ساک دو سه دفیقه ای براش زدم که کیرشو در اورد پاهام رو داد بالا کرد تو کسم همچین تلمبه میزد هیکلم بدجور تکون میخورد تا حالا پدرام اونجوری نکرده بود خیلی وارد تر و سکسی تر و قوی با کمر سفت و فولادی سر ده دقیقه چن بار به اوج ارگاسم رسیدم و هی تلمبه و تا به اون لحظه تو عمرم انقدر لذت نبرده بودم و داغ داغ شدم کیرشو درتورد گفت قنبل کن برگشتم کرد دوباره تو کسم و چن دقیقه هم همونجوری تلمبه زد که ابش اومد و ریخت رو تاپم که کنارش بود و افتاد رو تخت و خسته بود نفس نفس میزد منم سریع رفتم وسایلم برداشتم رفتم حموم خودمو شستم تا بیام بیرون یه ربع شد اومدم دیدم هنوز لخته و به من میگه بیا کنارم گفتم کریم اقا یه اتفاقی بود که نباید میافتاد دیگه بسه شما هم برو خونتون منم سعی میکنم فراموش کنم گفت امشب تا صبح اینجام تازه بهم خوش گذشته با منیر حرفم شده از خونه زدم بیرون …
دیگه دیونه شده بودم و نمیدونستم چی کار کنم بیخیال شدم همه چی رو و گفتم باشه بمون لباس خواستم بپوشم نذاشت و هی باهام ور میرفت و نیم ساعت لاس زد و با انگشتش همش سوراخ کونم رو میمالید با کرم چرب کرد و هی میمالید چن بار به پدرام کون داده بودم ولی کیر باباش خیلی بزرگ بود منو قنبلی کرد و هی با کرم با کونم ور میرفت و منم میخاستم کون بدم ولی از دردش میترسیدم کیرشم چرب کرد و کله رو گذاشت و یواش فشار میداد دردم میومد ولی نه زیاد تا کله کامل رفت تو شوکه شدم اومدم در برم نتونستم و سانت سانت میداد تو و منم فقط درد تا اخر رفت تو و منم متکا گاز میگرفتم تکون نمیداد جا باز کنه ولی دردش تموم نمیشد فقط درد بود لذتی نداشت و تلمبه شروع شد همش التماس میکردم از شانسم زود ابش اومد فکر کنم قرص یا تریاک یا هر چی مصرف کرده بود اثرش تموم شده بود یا کون من خیلی تنگ بود نمیدونم ولی ابش اومد منو ول کرد رفت خودشو شست و گذاشت رفت بدون خدافظی …
فکر کنم الکی گفته بود با منیر قهر کرده بعد اون جریان با یه پسر اشنا شدم ک اسمش رامین هستش و فعلا با رامین رابطه دارم و اگه پدرام دوباره بره سفر میترسم دوباره باباش بیاد ولی اگه دوست داشتید نحوه دوست شدنم با رامین و سکسم رو میگم براتون .
نوشته: مژده
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید