این داستان تقدیم به شما
سلام.این داستان برمیگرده به حدود هفت هشت سال پیش که من حول و حوش بیست سالم بود…
***
چن سال پیش دایی من عاشق یه دختر میشه که فامیل دور ما هم به حساب میاد.بنا به اصرار زیاد داییم رو تصمیمش خانواده پدربزرگم میرن خواستگاری این دختر که الآن زن دایی من میشه.بریم سراغ اصل ماجرا.اکثر فامیلای ما ساکن تهران هستن و ما که خودمون ساکن مشهد بودیم اون موقع سالی چن بار میرفتیم تهران برای تفریح و دیدن فامیلامون.تابستون سال89 بود که ما همراه خانواده رفتیم تهران و از اونجا رفتیم خونه یکی از دایی هام یکی از مناطق وسط تهران و اونجا موندیم.زن دایی من که سوژه اصلی این خاطره من هستش اون موقع25 سالش بود یه دختر مهربون و بامعرفت بود که اون موقع میشه گفت اوایل زندگی مشترکشون بود.یه پسر داشتن که 7 سالش بود.زندایی من خیلی خوش رفتار بود جوری که من مینشتم باهاش درد و دل میکردم یا ساعت ها باهم پاسور بازی میکردیم و شوخی میکردیم.
خانواده ما میشه گفت یه خانواده خشک مذهبی هستش.درسته که من و زنداییم باهم صمیمی بودیم ولی زن داییم که سنش نزدیک من بود کاملا حجابشو رعایت میکرد.زن دایی من یه زن سفید بود که باسن بزرگش از رو دامنش هم معلوم بود لبای قرمزی داشت با چشم و ابروی مشکی و درکل دختر خوشگل و تودل برو با اخلاق خوب بود.زندایی من پوستش خیلی سفید بود به خصوص پاهاش..خیلی وقت بود که به زنداییم نظر داشتم و هروقت که فرصتش پیش میومد زیرچشمی به کون گندش و پاهای سفیدش نگاه میکردم و کیرم اتومات شق میشد و مدت ها سوژه جق من بود.من پسری بودم که کل فامیل بمنو یه پسر خوب و گل میشناختن و تحویلم میگرفتن چون اخلاقم با همه فامیل خوب بود و به همه احترام میزاشتم.هیشکی اصن فکرشم نمیکرد که من یه ابرجقی باشم اون موقع.من که اون موقع حدودا 20 سالم بود و تو فاز دوس دختربازی و لاوترکوندن بودم اون سال از دوس دخترم که خیلی دوسش داشتم جدا شدم و رابطمون کات شد.اون موقعا حالم خیلی تخمی بود جوری که منی که هر روز باس جق میزدم حوصله برا جقم نداشتم و کیر شده بود تو روحیه و حالم.من پسر خیلی شوخی بودم و همه فامیلو با شوخیای مختلف میخندوندم به همین خاطر خانواده و فامیل متوجه این شده بودن که حالم زیاد اوکی نیس.حتی بابام پیشنهاد کرد که برم پیش یه مشاور ولی زیر بار نرفتم.همه علت اینکه حالم زیاد میزون نیس و مث قبلنا شوخی نمیکنم رو ازم میپرسیدن منم یه بهونه ای جور میکردم و از جواب دادن طفره میرفتم.زن دایی منم مث بقیه متوجه حالم شده بود و ازم علت حال بدمو جویا شد ولی من مث همیشه از جواب دادن طفره میرفتم.خانواده و فامیل ما همشون مذهبی بودن و نمیشد که بیام بگم با دوس دختر جندم کات کردم شکست عشقی خوردم چیزی که تو دورانم بلوغ و به خاطر سنم طبیعی بود اون موقع ولی الآن با فکر کردن بهش خندم میگیره.بگذریم برم سراغ قضیه اصلی.خونه ی عموی من نزدیک خونه ی داییم بود.عموم تو کار صادرات میوه بود و وضعشون توپ بود.یه خونه باغ داشتن که فک و فامیلو برا مهمونی دعوت میکردن و مام همیشه که میرفتیم تهران دعوت میشدیم اونجا و میرفتیم و خوش میگذروندیم.
اون روزم دعوت برا شام دعوت بودیم خونه عموم.همه آماده شدیم که بریم خونه عموم ولی من اصن حوصله مهمونی و تو جمع نشستن نداشتم اون روز حالا جدا از قضیه دوس دخترم و حال تخمیم ولی خب نمیشد که بگم نمیام و زشت بود نرم مهمونی. غروب همه خانواده به اتفاق خانواده داییم رفتیم خونه عموم.حدودا یه ساعت بود که رسیده بودیم خونه عموم و نشسته بودیم باهم حرف میزدیم.زن داییم حالش زیاد میزون نبود و دستشو گذاشته بود رو سرش و زیاد تو جمع نبود و حرف نمیزد.عموم پرسید چیزی شده دختر حالت بده؟ زن داییم گفت یکم سرم درد میکنه(زن داییم میگرن داره)داییم گفت قرصاتو نیاوردی؟ زن داییم برگشت گفت نه مونده خونه سرم داره میترکه محسن.داییم سویچ ماشینو بهم داد و گفت که برو از خونه قرصای زن داییتو بیار.زن داییم گفت نه یه جایی گذاشتم که نمیتونه پیداش کنه باید دوتایی بریم داییمم موافقت کرد و گفت زحمتشو بکش میلاد جان.منم که حوصله مهمونی و جمعو نداشتم گفتم یکم برم بیرون یه هوایی به سرم بخوره موافقت کردم وگفتم چشم.با زن داییم پا شدیم رفتیم پارکینگ خونه و در ماشینو براش باز کردم و نشست.خودمم نشستم پشت فرمون و استارت زدم.از پاریکینگ که زدیم بیرون زن داییم پرسید چیزی شده میلاد جان چرا ناراحتی مثل قبلنا شوخی نمیکنی دیگه.گفتم یکم مریضم گفت نه باید بگی و تعارفو بزار کنار رک بگو چیشده خب.واقعیتش هم میترسیدم بگم هم خجالت میکشیدم.زیاد اصرار کرد و مجبور شدم بگم با دوس دخترم کات کردم.داشت نصیحت میکرد و میگفت لیاقتتو نداشته و این کصشعرا که یهو پرسید تماس جنسی هم داشتین؟ من یه لحظه کپ کردم و پشمام ریخت بدنم یه دلحظه سرد شد اون سوال خیلی عجیب و بعید بود از زن داییم آروم گفتم نه و دیگه نگاش نکردم از خجالت.دو مین بعد همین سوال عجیبش رسیدیم جلو در خونه داییم و ماشینو نگه داشتم.زن داییم پیاده شد و درو با کلید بازکرد و منو نگاه کرد.لزومی نداشت منم برم تو و گفتم میره قرصاشو زود برمیداره و میاد خب!
صدام زد و گفت میلاد تو نمیای؟موندم تو تعارف و گفتم الآن میام خودش رفت تو و منم ماشینو یه جا پارک کردم و رفتم تو.پله ها رو بالا رفتم و رسیدم جلو در و زنگ درو زدم زود درو باز کرد و رفتم تو.رفتم نشسستم رو مبل و زن داییمو صدا زدم.جواب داد الآن میام.دیدم از تو آشپزخونه صداش میاد.ساکت شدم و اینور اونورا نگاه میکردم و منتظر زن داییم بودم تا پاشیم بریم خونه عموم که منتظرمونن.چن لحظه گذشت و یه لحظه یه صحنه ای دیدم که به کلی پشمام ریخت و راحت یه ماه به تیغ زدن و اپیلاسیون نیاز نداشتم.بله زن داییم مانتشو در آورده بود و با یه تاپ سبز کمرنگ که روش به انگلیسی کصشعر نوشته شده بود و سینش باز بود و میشد بند سوتین قرمز زن داییمو دید و با یه شلوار زیر چسبون نارنجی اومد نشست رو مبل درست روبروی من و دو تا لیوان آبمیوه گذاشت رو میز.منم که مثلا بچه مثبت بودم سرمو انداختم زیر و وانمود کردم که نیگاش نمیکنم.شروع کرد صحبت کردن که خب میلاد جان تعریف میکردی گفتی رابطه جنسی نداشتی با دوس دخترت؟ منم چون داشت حرف میزد سرمو بلند کردم و نگاش کردم و محو تماشای بند سفیدش بودم که البته از خدام بود.بازم با خجالت گفتم نه اصلا.متوجه خجالتم شد و پاشد اومد نشست درست کنار من رو مبل سه نفره و دستشو گذاشت رو کمرم.خیلی تو شک بودم آخه واسم خیلی عجیب بود هم لباسش هم رفتارش هم اینکه لمسم میکنه و هم سوالای عجیبش.یه لبخندی زد و گفت پسر پس تو چطوری خودتو خالی میکنی.گفتم یعنی چی؟گفت یعنی چطور نیازهای جنسیتو برطرف میکنی؟از سوالش باز برای چندمین بار پشمام ریخت.متوجه لرزش صداش که احتمالا از حشری شدنش بود شدم.یکم من و من کردم و چیزی نگفتم یهو دستاشو گذاشت رو کیرم و آروم فشارش داد و گفت میدونم با جق زدن.
داشتم حال میکردم که دست ناز و سفیدش روی کیرمه و از خدام بود ولی خب تو شک حرفش بودم و باز من و من کردم و چیزی نگفتم و منتظر موندم خودش ادامه بده.گفت اون روز دیدم تو اتاق داشتی جق میزدی.یهو کل بدنم سرد شد.فرصت جواب دادن بهم نداد و گفت نمیخوای دودولتو به زندایی نشون بدی؟؟؟ یه لحظه زل زدم تو چشاش و دلو زدم به دریا و آروم لبامو گذاشتم رو لباش.خیلی هل بودم و ناشیانه داشتم لباشو میخوردم اومممم لامصب لباش مص عسل بودن.لبامون که از هم جدا شد گفت بریم تو اتاق.گفتم ای به چشم.دستمو گرفت و رفتیم اتاق پیرهن و شلوارشسو درآوررد و موند با سوتین و شرت قرمز ست.من یه لحظه محو بدن سفید و نازش شدم که گفت پس منتظر چی هستی زودباش باید برگردیم مهمونی.به خودم اومدم و زود لباسامو در آوردم و لخت شدم.تو فیلمای سوپر دیده بودم که پورن استارا خیلی رمانتیک لباسای همو در میارن و لب میگیرن ولی من ک هل بودم زود لخت شدم و زنداییمو هل دادم رو تخت.افتادم روش و لبامو گذاشتم رو لباش.چشامو بستم و لباشو خوردم.زبونمو کردم تو دهنش و زبونشو میک زدم.چند دیقه ای همونجوری داشتیم لب میگرفتیم.لبامو جدا کردم و لاله ی گوششو لیس زدم.اومدم پایین تر و گردن سفیدشو آروم لیس زدم.رسیدم به جایی که خیلی دوس داشتم.سوتینشو در آوردم و ممه های هفتادوپنج و سفیدش یه لحظه تموم موهامو سیخ کرد.
نوک ممه هاش قهوه ای بود که من دوس نداشتم این رنگ نوک ممه رو و مثلا مث فیلمای پورن دوس داشتم نوک ممه صورتی باشه ولی خب در بیابان لنگه کفشم نعمت است البته این زندایی سفید و سکسی من لنگه کفش نبود که جاکفشی پر کفش بود.نوک ممه هاشو که سیخ شده بودنو لیس زدم.ممه هاشو با دستام محکم مالیدم.لای ممه هاشو با جون و دل لیس زدم.اومدم پایین تر و زبونمو گذاشتم رو نافش و لیسش زدم.رفتم سراغ کصش.زبونمو از رو شرت گذاشتم رو کصش و کصشو لیس زدم.آروم شورتشو درآوردم وای داشتم چی میدیدم یه کص سفید و بدون مو باچوچول صورتی که معلوم بود بدجوری تحریک شده.تو فیلمای پورن که میدیدم کص دختره رو لیس میزنن چندشم میشد ولی این کص لیسیدن داشت.زبونمو گذاشتم رو کصش و یه لیس محکم زدم.چوچولشو آروم گاز گرفتم دستاشو گذاشت رو سرم و فشارش داد رو کصش داشت آه و ناله میکرد و این منو حشری تر میکرد و باعث میشد با ولع بیشتری کصشو بخورم.چون عجله داشتیم و منم داشتم از شق درد میمردم کیرمو گرفتم جلوی صورتش و گفتم خیسش کن.با دستای ناز و سفیدش کیرمو که مث سنگ شده بود و گرفت و آروم مالیدش.کیرمو آروم گذاشت تو دهنش و شروع کرد به ساک زدن.داشتم از شق درد میمردم.خایه هامو با دستش میمالید و کیرمو با ولع خاصی میک میزد.
تخمامو کرد تو دهنش و میکشون زد.گفتم بسه دیگه مردم از شق درد.خندید و گفت باشه.باز هلش دادم رو تخت.پاهاشو داد بالا کیرمو گذاشتم رو کص سفید و نازش که خیس شده بود کیرمو رو کصش مالیدم.سر کیرمو آروم کردم تو کصش ازش پرسیدم بکنم؟گفت بکننننننن.کیرمو تا ته هل دادم تو کصش و خوابیدم روش و ازش لب گرفتم هم زمان داشتم ممه هاشو میمالیدم.شروع کردم تلمبه زدن.آه و نالش کل اتاقو برداشته بود گفت جرم بده میلاد با این حرفش حشری تر شدم و تند تند داشتم تلمبه میزدم.وای که کصش چقد داغ بود انگاری تو فضا بودم.ممه هاش از شدت تلبمه و حرکاتمون داشت میلرزید و منم ممشو داشتم محکم فشار میدادم.گفتم این کیر مال کیه گفت مال منههههههه گفتم جووووون گفت من جنده ی توام جر بده جندتو با نهایت سرعت داشتم تو کصش تلمبه میزدم.گفتم برگرد گفت چشم.برگشت و خوابید.شنیده بودم دخترا از کون نمیدن و ناز میکنن ولی این از خداش بود انقد حشری شده بود لامصب چشاش باز نمیشد انگاری یه بشکه مشروب خورده مست مست بود.زدم رو کونش که دردش اومد و گفت آخ.گفتم کیر.دوتایی خنیدیدم.زبونمو گذاشتم رو سوراخ کونش و لیس زدم.زبونمو کردم تو سوراخ کونش و آروک لیسش میزدم.گفتم قمبل کن میخام بکنمت.به حالت سگی شد.کیرمو گذاشتم رو سوراخ کونش و هلش دادم تو.اصلا دردش نیومد معلوم بود داییم حسابی از کون بهش خدمت کرده بود و حفاریش خوب بوده.شروع کردم محکم تو کونش تلمبه زدن.جفتمون وحشتناک حشری شده بودیم و داشتیم آه و ناله میکردیم.از پشت ممه هاشو گرفتم و یه لحظه دیدم محکم داد زد و فهمیدم که ارضا شده.منم تلمبه رو محکم ترش کردم و چیزی نمونده بود آبم بیاد گفتم داره میاد کجا بریزم گفت بریز دهنم میخورمش.کیرمو از کونش در آوردم و کردم تو دهنش داشت میکش میزد که یهو آبم اومد.تا قطره آخر آبمو خورد و قورتش داد لامصب جیگرم حال اومد تا ب حال اونجوری کیف نکرده بودم.جفتمونم بیحال افتادیم رو تخت و زل زدیم تو چشای هم بهش گفتم مرسی گفت قابلی نداشت.لبامو گذاشتم رو لباش و یه لب ریز ازش گرفتم.گفت من برم دستشویی بیام گفتم باشه.منم رفتم کیرمو شستم و لباسامو پوشیدم و نشستم رو مبل تا بیاد.
امیدوارم لذت برده باشین.
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید