این داستان تقدیم به شما
کلاس سوم راهنمایی شده بودم شاگرد مغازه حاج آقا فرش فروش معروف بازار. حاجی با اینکه سنی نداشت چون پول داشت و مکه رفته بود همه براش احترام زیادی قائل بودند.تو این چند سال بار ها دیده بودم که زنهای کم سن و سال . از بیوه گرفته تا مطلقه و حتی اگه گیرش میومد شوهر دار رو صیغه میکنه و ترتیبشون رو میده . فرش فروشیش یه قسمت دفتری داشت که بالای فروشگاه بود. که مکان حاجی بود .و البته وظیفه من این بود که هر وقت حاجی با همسران موقتشان خلوت نموده و مشغول جماع هستند مشتری ها رو راه بیاندازم و اگر احیانا کسی با خود حاجی کار داشت بگم رفته مسجد واسه نماز یا دعا با یه بهونه ای. همیشه از اینکه یه نفر چون پول داره میتونه بدون نگرانی ماهی چند تا زن جوون که بعضی هاشون حتی از من هم جوون تر بودند رو بکنه حرص میخوردم …
چون اوایل سنم کم بود حاجی من رو گاهی میفرستادند خونه تا به حاج خانوم که یه زن سی و چهار ساله خوش هیکل سفید با سینه های که از روی لباس هم میشد حدث زد چه قدر ناز هستند کمک کنم . نمیدونم با داشتن همچین تیکه آسی چرا حاجی باز هم فکر کس بازیش بود و از آبرو ریزی نمیترسید نمیدونم . من حالا بیست و شش سال داشتم ولی حاج خانوم باهام مثل بچه رفتار میکرد . خیلی درگیر حجابش و این چیزها نبود. یه روز که طبق معمول رفته بودم واسه حمالی خونه حاجی. منیر زن حاجی گوش من رو گرفت و گفت یه چیز ازت میپرسم اگه دروغ بگی کله ات رو میکنم . من که کمی تعجب کرده بودم اخه این رفتار معمولی با یه پسر جوون نیست پرسیدم باز چی شده حاج خانوم.
ـقول بده حرفهای امروز رو به هیچ کی نمیگی وگرنه کاری میکنم حاجی اخراجت کنه .
=چشم . هر چی شما بفرمایید
ـمیگم تو اونجا تا الان چیزی از حاجی ندیدی
=چه چیزی؟؟
ـخودت رو به خنگی نزن میدونی چی میگم!
=چه عرض کنم
ـحرف میزنی یا خفه ات کنم
وقتی داشت این جمله رو میگفت معلوم بود اصلا شوخی نداره و در هر بلایی بخاد این زنه سرم بیاره بدتر از تنبیهی هست که احتمالا شوهرش برام در نظر میگیره . در کل با حاجی میش یه جور کنار اومد ولی با این هیچ رقمه نه .
=چه عرض کنم منیر خانوم . بله . شما درست میفرمایید. چیزهایی دیدم .
ـکیه ؟؟چند سالشه ؟؟
=روم نشد بگم ماهی یکی دو نفر . گفتم یه زنه هست سی سالشه .اصلا هم قشنگ نیست .
دیدم که منیر اون زن عصبانی انگار تمام قدرتش رو از دست داد و اشک تو چشماش حلقه زد .و با گریه گفت .
ـخیلی خوشگله حتما . ؟؟مگه من واسش چی کم گذاشتم .
من به خودم جرات دادم و شونه هاش رو گرفتم گفتم بخدا یه تار موی تو هم نمیشن منیر خانوم . از روی دلسوزی دستی به صورت قشنگش کشیدم که مثلا اشکهاش رو پاک کنم .
سر دل خانوم تازه باز شده بود و انگار که من خواهرشم داشت باهام درد و دل میکرد . به من میگفت امیر جون بدونی براش آرایش میکنم . بدونی احترام میکنم بهش . بدونی بخاطرش با داداشم حرفم شد . و ..و. .. ووو
همین جور که داشت برام درد دل میکرد منم خیلی اروم داشتم صورتش رو ناز میکردم و بازوش رو فشار میدادم . خیلی اروم دیدم تو بغل منه و من دارم قربون صدقه اش میرم .
= منیر جون (خودمونی شده بودم) یه د
تار موت میارزه به صد تا اون زنه . چشمای تو رو هیچکی نداره . این صورت تو مثل ماه میمونه .. اون زنه پیش تو میمون هم نیست .
همین جور داشتم ازش تعریف میکردم . که منیر گریه کنان ازم پرسید
ـامیر جون پس چرا این اوستای تو میره دنبال اون کثافتها. .
=گفتم اگه بگم ناراحت نمیشی ؟؟؟
ـنه . بگو . تو رو خدا بگو .
لبم رو بردم سمت لبش و یه ماچ تقریبا طولانی ازش گرفتم .
یه سیلی بهم زد و دوباره جدی شد.، بهم گفت چی کار میکنی حروم زاده .
منم با قیافه حق بجانب گفتم دیدی ناراحت شدی.
ـکی بهت اجازه داد من رو ببوسی .
=این همون چیزیه که حاجی دنبالشه . تنوع . بهم بگو بین بوس من و بوس حاجی چه فرقی بود.
ـ کمی فکر کرو گفت نمیدونم . نفهمیدم.
=حالا دوباره امتحان کن شاید این دفعه فهمیدی.
اجازه ندادم جواب بده و لبش رو گرفتم و مشغول مکیدن شدم . کمی طولانی که شد بی هوا دستم رو بردم سمت سینه های بلورینش . انگار میخواست داد بزنه ولی چیزی مانعش بود .
درست فکر کرده بودم . شهوت همون چیزی که همه دارند و میخواند بگن نداریم . اینجا به بعد دیگه فقط باید ادامه راه رو میرفتم . نزدیک دو دقیقه بود داشتم لبهای یه زن بینهایت زیبا حشری و تشنه رو میخوردم . حاجی احمق اینقدر درگیر زنهای مردم بود که یادش رفته بود یه یه فرشته . یه هلو پوست کنده تو خونه داره .وقتی داشتم نرمی سینه های منیر جون رو با دستم حس میکردم . اب دهنم خشک شده بود . قلبم تند وتند میزد . و تقریبا کیرم به سفتی سنگ شده بود . باورم نمیشد . وقتی منیر دستش رو برد سمت شلوارم هم خوشحال بودم هم شوکه شده بودم . ،وقتی کیرم از قفس شرتم ازاد شد مثل بچه ای که پستونک میخوره داخل دهن منیر مکیده میشد . منیر هنوز دامنش تنش بود .
دکمه های پیرهنش بسته و روسری که معلوم نبود کجا بود . همون چند دقیقه اول ابم به شدت پاچید بیرون و روی دست منیر ریخت . اصلا بدش نیومد و داشت با کیرم بازی میکرد . من که حالا ار ضا شده بودم داشت مغذم کار میکرد که این چه کاری و این حرفها . خواستم تموم کنم که چنان دادی سرم کشید که کس کش هر چی میگم فقط بگو چشم .
عین یه جنده دامن و شلوارش رو با هم داد پایین و گفت بخورش .
با اینکه بدم میومد ولی جرات تمرد نداشتم . شروع کردم بخوردن کسش . اگه بگم یه کس صورتی تمیز سفید و بدون مو حالم رو بهم میزد دروغ گفتم. داشت خوشم می اومد .
حالا پیرهن منیر جونم کسی که سالها نوکری خونه اش رو کرده بودم رو داشتم در میاوردم .
یه جفت سینه بلورین . انگار هلو رو پوست کنده بودند. ولی درشتتر.عین وحشی ها میخوردم . به حالت تحکم بهم فهموند که باید بکنمش . دوباره داشت شهوت بر من موستولی میشد . کس تنگ منیر حالا زیر کیر من بود . چون دفعه دووم بود به این زودی ها ارضا نمیشدم . وقتی فشار کوس رو دور کیرم حس میکردم . وقتی داشتم لرزش پستونها رو با هر رفت و برگشت کیرم میدیدم. وقتی لبخند رضایت و شهوت قاطی شده با هم میدیدم
انگار دنیا. مال من بود . بعد از ده دقیقه دوباره ابم اومد . لذت رو تو چشمان منیر میدیدم و عذاب وجدانی هم نداشتم بابت این که یه زن شوهر دار رو کردم …
چون شوهر دیوسش هر کی رو می دید میکرد . وقتی از روی منیر پا شدم . پشیمونی دوباره اومد سراغم . بعد از تموم شدن کارهای خونه به منیر گفتم من رو ببخش . دیگه تکرار نمیشه . غلط کردم . بچهگی کردم . انگشتش رو گذاشت روی دهنم و گفت هییس.
تو غلط کردی . هر وقت گفتم باید بیایی تو کار خونه بهم کمک کنی . بهم دو تا تراول پنجاه تومنی داد گفت . این هم انعام امروزت . همیشه هم هست .
دفعه های بعد واقعا دلم نمیخواست بکنمش . حس ترس داشتم . و اینکه چون پول میگرفتم احساس میکردم یه فاحشه مذکر شدم . به این فکر میکردم که زن پولدار هم که باشی میتونی جوونهای خوشگلتر و کم سن و سال تر از خودت رو در اختیار داشته باشی .
من هنوز هم شاگرد حاجی مرتضوی هستم . و هنوز هم کارهای خونه گردن منه.
تمام.
نوشته: پادو
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید