داستان سکسی تقدیم به شما
موبايلم يكسره داشت زنگ ميخورد،شماره خودش و بلاك كرده بودم،ولى مدام از شماره هاى ديگه زنگ ميزد.از ترسِ مصطفى گوشى رو تو صد تا سوراخ قايم كرده بودم كه متوجه زنگ زدنِ بى وقفه اش نشه.
تو اين چند سالى كه بهش خيانت كردم هيچوقت حتى بهم شك نكرد.ولى اين تلفن هاى بى موقع ديگه داشت مشكوكش ميكرد.
پنج سال پيش،وقتى بعد سه سال زندگى و اين در و اون در زدن و سه بار حاملگى ناموفق،دكترها آب پاكى رو به دستمون ريختن و گفتن تنها راه بچه دار شدن شما كاشت جنين هست،صفحه جديدى تو زندگى ما باز شد.
من به اجبار خانواده تو هجده سالگى با مصطفى ازدواج كردم.از محيط خشك و مذهبى خونه فرارى بودم و با اصرار پدر،با اولين خواستگارم كه پسرعمه ام بود ازدواج كردم.تو خونه شوهر هم حسرت پوشيدن لباسهاى خوشگل و آرايش و از همه مهمتر دانشگاه رفتن رو دلم موند.
از اولين شب كه مصطفى پرده ام رو زد،منتظر خبر حاملگى من بود.وقتى هم فهميد مشكل از خودش و اسپرمش ضعيف هست ديگه كلا دست از زندگى شست.كاشت جنين هم كه كلى هزينه داشت و راننده تاكسى رو چه به اين كارا!از طرف ديگه هم از نظر مذهبى نميتونست با اين درمان كنار بياد.
مصطفى ديگه دل و دماغ من و زندگى و كار و نداشت.بيشتر وقتش و به دعا و مسجد و خدمت به پدر مادر پيرش ميگذروند.
منم كه از همه آرزوهام جا مونده بودم و مشكلات مالى هم بهم فشار آورده بود.شوهرم حتى اجازه نميداد واسه اينكه دلم باز شه و يه كمك خرجى داشته باشم برم سر كار.اصرار منم واسه اينكه از بهزيستى بچه بگيريم بجايى نميرسيد.همه اين مشكلات ما رو كلى از هم دور كرده بودن و من تمام روز و خيلى وقت ها حتى شب ها وقتم و به بيكارى و تنهايى تو خونه ميگذروندم.
اون موقع ما تو يه آپارتمان سه طبقه نشسته بوديم.طبقه اول صاحبخونه بود و واحد هاى ديگه رو اجاره داده بود كه يكيش ما بوديم.
آقاى فاتح صاحبخونمون،چند بارى زنگ زده بود بابت عقب افتادن اجاره و ما دستمون تنگ بود اون موقع.
همون روز ظهر كه مصطفى خونه بود كلى سر همين موضوع باهاش جر و بحث كرده بودم.خيلى برام گرون تموم ميشد كه خودش و با راز و نياز و دعا آروم ميكرد و جواب صاحبخونه و قبض هاى پرداخت نشده رو به عهده من ميگذاشت.
غروب بود و من طبق معمول تنها تو خونه،روزنامه بدست جلوى تلوزيون نشسته بودم.ماهواره كه هرچى اسرار و التماس كردم مصطفى نخريد.تلوزيون هم برام خسته كننده بود.واسه همين همه تفريح من خوندنِ كتاب يا روزنامه جلو تلوزيون بود.تلوزيون و فقط واسه اين روشن ميكردم كه از ساعت ها تنها بودن تو خونه ساكت وحشت نياد سراغم.
تو حال خودم بودم كه صداى زنگ اومد.از چشمى كه نگاه كردم ديدم آقاى فاتح است.
آقاى فاتح يه مرد چهل و سه،چهار ساله قد بلند با موهايى كه ديگه داشت فلفل نمكى ميشد.علاوه بر اين خونه تو محل آژانس املاك هم داشت و كلا شخصيت جذابى بنظر ميرسيد.
چادرم و سرم كردم و در و باز كردم.
_سلام آقاى فاتح.خوبيد؟خانم بچه ها خوبن؟
_سلام خانم.ممنون همه خوبن
_ببخشيد آقامون نيست تعارف كنم تشريف بياريد داخل.بفرماييد امرتون
متوجه نگاهش كه يه لحظه به صورت و گردنم افتاد شدم.به قول مادرم كه هميشه ميگفت رو گرفتنت بدرد خودت ميخوره.فاتح كه ديد متوجه نگاهش شدم دوباره سرش و انداخت پايين و به حرفش ادامه داد:
_خانم من اين حرف ها رو بايد با آقا مصطفى بزنم.اما ايشون يا منزل نيستن يا اينكه اينقدر آسه ميان و ميرن كه ما تو راهرو زيارتشون نميكنيم باهاشون هم صحبت شيم.
سه ماهِ ما از شما اجاره نديديم.درسته من و با دوتا بچه دانشگاه آزادى و تو اين شرايط بذاريد؟
چادرم و شل تر كردم.دستم و از چادر بيرون آوردم و با چشاى معصوم گفتم:
بخدا منم هزار بار بهش ميگم.شما در حق ما آقايى كنيد يكم ديگه فرصت بديد.
همينطور با صداى نازك و گردن كج و موهايى كه ديگه همش بيرون ريخته بود به حرفم ادامه دادم:
خودم هم خسته شدم و انگار من مرد خونم و همه فشارها به من مياد.من يه زن تنهام با يه شوهر بيخيال.
حرفام كه تموم شد فاتح به بهونه اينكه هرچقدر به مصطفى زنگ ميزنه جوابش رو نميده،شماره موبايل من و گرفت و با اين حرف كه يه هفته بهمون فرصت ميده رفت پايين.
چند دقيقه از خداحافظيمون نگذشته بود كه تو وايبر بهم مسيج داد:
سارا خانم من خيلى ناراحت شدم از شرايطتون.كاش ميتونستم كمكت كنم.
راستى چه عكس زيبايى،حيف زن زيبايى مثل شما
همين مسيج كافى بود كه بفهمم تيرم به هدف خورده.تا لحظه اى كه نگاه خواهان فاتح رو،رو گردن و صوتم حس نكرده بودم حتى يك لحظه هم با وجود همه مشكلاتم فكر خيانت بسرم نزده بود.ولى وقتى برق هوس و اشتياق و تو چشاش ديدم،تو يه لحظه تصميمم رو گرفتم.تصميم گرفتم از همه مردهاى زندگيم كه من و به اجبار تو پستو نگه داشتن و با بى توجهيشون آرزوهام رو به باد دادن انتقام بگيرم.
تا چند روز،وقتايى كه مصطفى نبود،با فاتح،كه ديگه صداش ميكردم سعيد،حرف ميزديم.اولش با درد دل شروع شد و بعدش سعيد كم كم حرف اينكه ميتونه بهم كمك كنه رو پيش كشيد و ولى در ازاش فقط ازم ميخواد يكم هواش و داشته باشم.منم حسابى خودم و اولش به خنگى زدم تا اينكه رومون باز شد و بى پرده از سكس حرف زديم و قرار مدارمون و گذاشتيم.
روز موعود فرا رسيد.اون روز مصطفى سرويس فرودگاه داشت و تا شب نميومد.منم از صبح به خودم رسيدم،حمام كردم و يه آرايش مليح كردم و يه پيراهن مشكى كوتاه پوشيدم و موهاى مشكيم و تا كمر افشان كردم.
نزديك ظهر بود كه سعيد اومد.از ديدن من انگشت به دهن مونده بود.بغلم كرد و گفت كاش زودتر ميفهميدم چى زير چادر دارى
با چشمهاى كه شهوت ازش ميباريد اومد سمتم و شروع كرد به بوسيدن لب و گردنم.منم بيشتر ازون مست شهوت بودم و خودم و با اشتياق در اختيارش گذاشته بودم.اينقدر غرق لذت بودم كه نفهميدم كى پيراهنم رو داده بالا و داره كسم رو ميخوره و از طرف ديگه سينه هام رو ميماله.
دستش و گرفتم و بردمش تو اتاق خوابم.با كمك خودش شلوارش و درآوردم و شرتش وكشيدم پايين.كيرش از مال مصطفى كوچيكتر بود كه حالم و گرفت.ولى شروع كردم به ساك زدن كه ديوونه اش كرد.كيرش حسابى شق شده بود و از تف من خيس بود.با ناز و ادا باقيمونده لباس هام رو كندم و رو تخت دراز كشيدم و پاهام و وا كردم.سعيد با ديدن كس تپل و دخترانه من آب از لب و دهنش راه افتاد و پريد رو تخت.اندامم بعد سه سال ازدواج هنوز بكر بود،چون اولا بخاطر تنهايى زياد عذا نميخوردم كه چاق شم،دوما مصطفى اصلا اهل حال و هول و سكس نبود و همون چند بارم به عشق بچه ميومد سراغم كه ديگه خيلى وقت بود خبرى ازش نبود.
سعيد كيرش و كاندوم كشيد و گذاشت رو كس داغم.اولش يواش كرد و تو با شنيدن عشوه ها و آه و اوه من شروع كرد به حسابى تلمبه زدن.هر دو داشتيم حال ميكرديم و از هم لذت ميبرديم.كسم پر آب شده بود و تلمبه هاى سعيد تو كس خيسم صداى شالاپ شولوپش تا سر كوچه ميرفت.
همونطور كه دوتا پاهام و گرفته بود و با تمام وجود من و ميكرد قربون صدقه ام ميرفت و منم براش آه و ناله ميكردم كه بيشتر حال كنه.كمرش زياد سفت نبود و بعد هفت،هشت دقيقه تلمبه زدن آبش اومد و تو كسم،تو كاندوم خالى شد.بيحال افتاد روم و ولو شد رو تخت.از آينه ميز آرايش،ميتونستم خودمون رو كه روتخت دراز كشيديم ببينم.من در مقابل سعيد خيلى ريزه بودم.به صورت سعيد و چشمهاى بسته اش،از تو آينه خيره شده بودم.اگه تفوت سن بيست سالمون رو نديد ميگرفتيم،مرد خوش قيافه اى بود و ميتونستيم زوج خوبى باشيم.
زوج!!!حتى فكر كردن بهش هم مسخره بود!
قرار شده بود سعيد در مقابل سكس با من بهم پول بده و من اين پولها مثلا بدم به مصطفى كه به عنوان اجاره،دوباره بهش پرداخت كنه.
كه البته هيچوقت اينكار و نكردم و پولهام و جمع كردم.
ادامه دارد…
نوشته: Sadafy
نوشته های مرتبط:
گوشه ای از زندگی من (۲)
گوشه ای از زندگی من (۱)
گوشه ای از اختلاس 3000 میلیاردی
اگر خوشتون اومد نظر یادتون نره
دیدگاهتان را بنویسید