این داستان تقدیم به شما
سلام به همه
اسم من غزل و ١٧ سالمه .
قدم ١٥٧ و وزنم ٥٠ اما سينه هام ٨٥
اين داستان مال وقتيه كه فقط ٩ سالم بود
ما سر كوچمون يه مغازه داشتيم كه معمولا من ميرفتم خريد ميكردم و ازون هم هميشه خريد ميكردم. من اونموقع بچه بودم و ازين اموزشاى الان نبود كه به بچه ها ميدن كه نزارين كسى به اينجا اونجاتون دست نزنه.
يه روز كه رفتم خريد ظهر بود خلوت
مغازه دار كه اسمش احسان اقا بود بهم گفت غزل جون دوس دارى كنارم فروشندگى كنى ؟ منم جوگير گفتم اره عمو بهم گفت باشه اما شرطى داره منم گفتم چه شرطى گفت شلوارتو در بيارى برام منم چه ميدونستم اين چيزارو گفتم باشه اونم در مغازرو بست و بهم گفت بيا بريم اون پشت. منم در اوردم اونم گفت وااااى چه شرتت خوشگله اگه اينم در بيارى بهت يه بستنى مجانى ميدم منم قبول كردم. شرتمم در اوردم. گفت بيا اينجا روپام بشين ببينم و شروع كرد ازم حرف كشيدن كه تو مدرسه چيكار ميكنيو اينا منم گرم تعريف كردن اصلا حواسم نبود كه با دستاش داره با سينه هام ور ميره.
بعد يهو حس كردم يه چيزى زيرم سفت شده بم گفت اينجا دراز بكش تا مشتريا ميان با هم دكتر بازى كنيم منم خر گفتم باش. گفت ميخوام برات امپول بزنم درد داره ها . داشت با دستش كونمو باز ميكرد منم فكر كردم بازيه ولى يهو كيرشو كرد تو كونم و نگه داشت. من تا اومدم جيغ بزنم دستشو گذاشت جلو دهنم و گفت يه امپوله الان تموم ميشه تحمل كن. منم گريه ميكردم فقط. بعدم يكى كيرشو عقب جلو كرد بعد دراورد گفت ديدى تموم. بعدش بم گفت بلوزتو اگه در بيارى بهت يه ابنبات ميدم منم دراوردم و گفت همونجورى وايسا . داشت با كص كوچولو و سينه هاى تازه درومدم جق ميزد كه ابش اومد.بعد لباسامو پوشيد اما شورتمو نپوشوند كثافت.
بعد رفتيم پشت دخل وايساديم كه مثلا من فروشندگى كنم اما اون كثافت هى با دستش كونمو ميگرفت فشار ميداد يا از تو شلوار با كسم ور ميرفت. بعد كه خواستم برم بهم يه بستنيو ابنبات داد و يهو دوتا سينه هامو فشار داد و گفت اگه خواستى بازم بيا پيشم من خسته ميشم تو فروشندگى كن. منم ساده ٢-٣ بار ديگه رفتم اما ديگه نكردم يا انگشت ميكرد كونمو و كسمو ميماليد يا ميشوندم رو رو كيرش كيرشو ميماليد به كسو كونم ارضا ميشد. يبار مجبورم كرد براش جق بزنم بابت يه ٢ هزار تومنى . مرسى كه داستانمو خوندين
نوشته: غزل
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید