این داستان تقدیم به شما
سلام,قضیه ای که میخوام بگم واسه اوایل دوران دانشجوییمه…
***
خودم اهل تهرانم,ولی دانشگاهمو افتادم ی دانشگاه دولتی تو یه شهر کوچیک.روز اولی که رفتم سرکلاس,خیلی جا خوردم,اون تعریف هایی که از دانشگاه شنیده بودم,منتظر بودم در کلاس که باز میشه کلی داف اسمی ببینم,ولی همه داغون بودن…خیلی روزای اول بد میگذشت…از مدرسه بدتر بود.تا اینکه یه چهارتا پسرا باهم جور شدیمو برای گذروندن وقتو اینکه بگیم دانشگاه اومدیم,سعی کردیم یه اکیپ تشکیل بدیم.آسون تر از اون چیزی بود که فکر میکردیم,فقط با ی پیشنهاد شیشتا دختر اومد تو اکیپ,یکی از یکی قیافه ها داغون تر…تا اینکه اولین قرارو تو یه مکان های تاریخی شهرشون گذاشتیم,همشون تمام تلاششونو کرده بودن داف بشن,آرایشا غلیط,موها بافته,فرم سینه ها مشخص,حتی نوک سینه های یکیشون قشنگ قابل تشخیص بود ک تو اون قرار منو میلاد همش دید میزدیمو حسابی شق کرده بودیم…ولی باز قیافه هاشون خوب نبود,هیچ علاقه به رل زدن نداشتیم.
ماجرا همینجوری میگذشت.یکیشون بود اسمش دنیا بود,اون بیشتر با من راحت بود,تو بازیا میخواست تو گروه من باشه,مال همون استان بود و تو اون شهر اومده بود دانشگاه و پیش خالش بود,وضع مالیشونم خوب بود,ولی من دوس نداشتم باش رل بزنم,حداقل میخواستم دوست دخترم قیافش خوب باشه,یا حداقل هیکلش…برای همین سعی کردم از خودم دورش کنم ک بتونم ی دوس دختر توی دانشگاه پیدا کنم,چون اگه این وضعیت ادامه میکرد و رفتاراش با منو کسی تو دانشگاه میدید,میگفت باهم تو رابطه ایم.خلاصه ب هربهونه بود کمتر جوابشو دادم.ترم تموم شد.ترم بعد که شروع شد,من خیلی دیر اومدم,وقتی رسیدم,همه هم اتاقیا پسرا اکیپ میگفتن خاک تو سرت,ی کاری کردی ترم پیش ک دیگه دنیا نیاد بهت سلام کنه,این ترم باباش براش ی ماشین توپ خریده.فرداش رفتم دانشگاه,دم در دانشکده یه هیوندا ولستر طلایی پارکه.خیلییی شاخ بود ماشینش,تو اون شهر همه پراید داشتنو پیکانو نهایتش 405 دیگه طرف پولدار بود یه mvmشاستی بلند داشت,اونم خیلی کم.این ماشین تو کل شهر چشم میترکوند,دانشگاه ک بماند,همه پسرا آمار دنیا میخواستن بگیرن.به خودم گفتم خوب اگه این باشه,با ماشینش میشه حداقل اون اخلاق گندشو تحمل کرد.سعی کردم باهاش خوب شم,حتی ب خاطرش جزوه نوشتم,خلاصه رابطمون خوب شد.
با ماشین میرفتیم بیرون میگشتیم,خوب هر روزم بدحجاب تر میشد و لباسا تنگ تر.شبا همش با خودم فانتزی اینکه بکنمشو مرور میکردم,تا اون موقع هم دخترو ن کرده بودم,ن اصن دست زده بودم کلا اوت بودم…تا اینکه ی شب یکم خواستم بحث سکسی باهاش بکنم,یکم اولش خندید,ولی بعد شب بخیر گفت.منم تو کفش مونده بودم.فرداش باهم بعد کلاس رفتیم بیرون,گفت کجا برم,گفتم ی جا خلوت,دلم گرفته,حرف بزنیم…رفتیم…تو مسیر از ی کوچه هایی رد میشدیم,ک سمت راستش پادگان بودو,تقریبا بیابون,خیلی خلوت بود,گفتم میشه همینجا وایسی…وایساد گفت بگو…منم مونده بودم بحثو چجوری باز کنم,دستشو برای اولین بار با دوتا دست گرفتم,اومدم حرف بزنم,از چشماش خوندم منتظر ی جمله عاشقانست.گفتم,دنیا میشه بیای صندلی عقب حرف بزنیم,اونم ساده اومد…از سادگیش دلم سوخته بود,میشد راحت با چندتا جمله عاشقانه و قولو قرار همونجا باهاش حال کنم,ولی دلم نیومد.گفتم دنیا ما چندسال باهم خواهیم بود تو دانشگاه,دوس دارم بهمون خوش بگذره,اونم راضی لبخند میزد.گفتم ماها نیازایی داریم ک باید برطرف بشه,میشه مثل دوتا دوست به هم کمک کنیم.
معلوم بود منظورمو نفهمیده.رفتیم یکم نزدیکترش.دستمو انداختم دور گردنش,گفتم درسته عشقی بین ما نیست,ولی میتونیم باهم خوش باشیم,شکه شده بود,اشک تو چشماش بود,لپشو ک بوس کردم,اشک اومد,قربون صدقش رفتم,لپشو بوس میکردم,لا به لا بوسا هم لبشو بوس میکردم,دیدم ن پس زد,ن چیزی گفت,شالشو کنار زدمو گردنشو بوس کردم,ی نگاه بدی کرد,گفتم دنیا جون,صبر کن هرجاشو دوس نداشتی من ادامه نمیدم,سرشو انداخت پایین,دستمو گذاشتم رو شکمش و لپشو بوس کردم,همینجوری دستمو میاوردم بالا,تازه ب سوتین داشت میرسید ک دستمو کشید,گفت دوس ندارم بدنمو لمس کنی,گفتم باشه,تو لمس کن,دیگه داغ بودم,کیرمو از تو شلوار دراوردم,ی زیر چشمی نگاه کرد,اومد بره پایین,دستشو گرفتم,شروع کردم بوس کردن لبش,دستشو میذاشتم رو کیرم,ولی برمیداشت,چندبار گذاشتم تا بالاخره برنداشت.دیگه محکم گردنو لبشو بوس میکردم,هر از گاهی هم بیرون میدیدم ک کسی نیاد,خلوت بود,شیشه ها هم دودی,استرس ک کسی بیاد کم بود.اونم دیگه با بوس ها خیلی حال میکرد,ولی فقط بوس دوس داشت,نمیذاشت ب سینه ها یا کسش دست بزنم,مجبور شدم عقب بخوابونمش دستاشو بگیرم و با لبام گردنو بالای سینشو بوس کنم,بعد کمتر ممانعت میکرد,دیگه لبم روی لباش بودو دستام رو سینه هاش…نسبت به سنش خیلی سینه های بزرگی داشت.کم کم مانتوشو باز کردمو سینشو از سوتین دراوردم,انتظار ی سینه سفید با نوک صورتی داشتم,ولی اون اینجوری نبود,ولی اینقدر من دیوونه دیدنو خوردن سینه بودم ک همونم واسم بهشت بود,جوری میخوردم ک تمام سینش خیس شده بود,بعدشم خیلی راحت گذاشت شلوار شو پایین بکشم,منم کس ندیده,عین دیوونه ها کسشو میخوردم,اومدم کیرمو بمالم بهش,نذاشت,گفت فقط بخور…منم خوردم,خودشم با دستش بالای کسشو میمالید,اه کوچیک میکشید…گرمای کسش تو دهنم بی نظیر بود..
تا اینکه گفت بسه بسه تمومش کن,و مدام اخ میگفت…گفتم حالا نوبت تو,گفت اصلا حرفشم نزن,دستش ک با کسش خیس شده بودو گذاشت دور کیرمو برام جق میزد,منم دستمو محکم رو سینه هاش گذاشته بودم,تا اینکه أبم اومد پاشید,رو صندلی ماشینو,آستین مانتوشو شلوار خودم…خیلی لذت بردیم…ولی بیچاره ماشینش بو گرفت,کلی تمیز کاریو,خرید بو گیر افتاد رو دستش…روز فراموش نشدنی بود…اما بعدش اتفاقایی افتاد ک اگه دوس داشتین بعد میگم
نوشته: جوکر
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید