این داستان تقدیم به شما
ما همسایه بودیم و واسه همین به مهناز خانوم میگفتیم خاله. اینکه میگم پسرخاله، واقعا پسرخالم نبود…
بگذریم..
***
یه روز شوهر مهناز خانوم اومد دم درمونو گفت،
مهنازدردش گرفته و باید بریم بیمارستان،آخه مهناز حامله بود و زایشگاه شهر ما هم مزخرف…
واسه همین رفتن شهر دیگه ک خیلی هم دور نبود و خواهرمهناز اونجا زندگی میکرد،
گفت دکترش گفته باید دوسه روز تحت نظر باشه،
اونجا کسی نیس مراقب دانیال باشه،یکی دوشب پیش شما بمونه…
انگار خواب می دیدم…کلید خونه رو هم داد و رفتن…
دم غروب بود،با دانیال یکم تو کوچه فوتبال بازی کردیم و رفتیم خونه یکم با کامپیوتر ور رفتیم و شام خوردیم و…بعدشم شدوقت خواب
مادرم صدا زد جاتونو انداختم تو اتاقت برین بخوابین…گفتم مامان یکمی قبلش کامپیوتر بازی می کنیم بعدش میخابیم دیگه،هنوز زوده…تابستونم بود و راحت بودیم…اصرار کردم قبول کرد
اون موقع خیلی اینترنت و فراوونی فیلم نبود،با سی دی اونم ب بدبختی گیر می اوردیم…خلاصه
گفتم دانیال فیلم دوس داری ببینیم؟
گفت آره،بزن بزن دوس دارم!!!
گفتم نه این فرق داره
سی دی رو گذاشتم و صداشو قط کردم و شرو شد…اولش ک محو فیلم شده بود و با دقت زنه رو.نگا می کرد…یهو گفت عه…من یه دفه از لای در دیدم مامان بابام اینجوری می کردن!چشام گرد شد!
گفتم چیکار می کردن؟
گفت خجالت می کشم بگم
گفتم بگو عب نداره من دهنم قرصه…
بین خودمون می مونه…گفت که
لخت بودن و تو بغل هم…همدیگه رو بوس می کردن و بابام وسط پای مامانم و میخورد و بعدشم مامانم میخورد و میخندیدن و بابامم محکم هی بغلش میکرد و …
داشت با جزعیااات تعریف می کرد کم مونده بود ارضا شم…با تصور کردن بدن مهناز خاله…
گفتم میدونی داشتن چیکار می کردن؟
گف نه
گفتم زن و.شوهر بازی…اونقد باحاله…یادت میدم…
این فیلمو ببین قشنگ یاد میگیری
تا اخر فیلم نیگا کرد و.جیک نزد…
تموم ک شد گفت دیگه نداری
گفتم نه دیگه بخو.ابیم بقیش واسه فردا…
خوابیدیم
پنج دقیقه ک گذشت
دوشکمو بهش نزدیک کردم
پشتش به من بود و مثلا خواب بود
چند دقیقه ای توی سکوت و استرس گذشت که دلمو زدم به دریا
ازپشت بهش چسبیدم و بغلش کردم…
چن ثانیه هیچی نکفت ولی
یهو برگشت
گفت گرممه کیان برو اونور
گفتم من خوابم نمیاد دانیال
تو چی؟
گفت منم نه
گفتم چیکار کنیم پس
یه نگاهی کرد و یکم سرشو تکون داد گفت
زن و شوهر بازی
گفتم باشه
فقط این.بازی سخته ها
با لباسم نمیشه فقط بی لباس قبوله
مکث کرد گفت تو هم باید لباساتو دراریا تنهایی خجالت می کشم گفتم قبول
رفتم سرک کشیدم دیدم همه خوابن و…
برگشتم تو اتاق دیدم دانیال کلا رفته زیر پتو
فهمیدم لخته لخته…
من سریع لباسامودراوردم،چراغ خواب قرمز اتاقو روشن کردم و دراز کشیدم کنارش و یواش پتو رو از روش کشیدم کنار
یکمی مقاومت کرد اماا یه بوسش ک کردم شل شد…
لخت بغلش کردم…گرمای تنش داشت دیوونم می کرد،برش گردوندم و از پشت یکمی بغلش کردم…رو ابرا بودم،
بدن نرم بدون یه تار مو زیر نور قرمز…دیوونه کنننده بود
الان ک یادش می افتم…اوه…
رون پاهاشو می مالیدم دستمو آوردم سمت کونش…تو دستم گرفتمش و آروم ماساژ میدادم دستم و بردم رسوندم ب دو.دولش داشتم می مالوندمش..هنوز ب بلوغ نرسیده بود اما معلوم بود ک خوشش اومده ک هیچی نمی گفت…
کیرمم از پشت لای چاک کو.نش بود و حرارتش داشت داغونم می کرد…
دم گوشش گفتم تو بازی من نقش شوهرم
تو زنی،چون من بزرگ ترم،گفت باشه،ولی دفه ی بعد من شوهرم گفتم قبول عزیزم
حالا،هرکاری رو ک دیدی اون شب مامانت می کرد انجام بده
یکمی مکث کرد و از بغلم جدا شد و.رفت سمت ک.یرم و گرفت دستش و.گفت
مامانم میخورد…گفتم خب تو هم بخور
فک کن موزه…شرو.کرد ب خوردن
ک.یرم بزرگ نبود اما سیخ شده بود ناجور داشت منفجر می شد
دهن دانیالم کوچیک بود فقط همون سرشو می مکید…دیگه کنترلم از دست رفت و آبم اومد و تا یه قطرش ریخت تو دهن دانیال،حالش بد شد و تف کرد روی شکمم بقیه ی آبمم پاشید روی صورتش
سریع دستمال کاغذی برداشتم و.پاکشون کردم و.گفتم ببخشید عزیزم همیشه آخر بازی اینجوریه
گفت شاشیدی؟خندیدم گفتم نه خره بعدا میفهمی…
گفتم بیا یکمی دراز بکش بازم بازی می کنیم،یکمی سرد شدم اما دلم نمیخاست اون شب ب همون راحتی تموم شه…
پنج دقه گذشت داشت خوابش می برد ک دوباره شرو.کردم
این دفه کرم از کمد آوردم و شرو.کردم ب مالیدن لای پاش و.کونش گفت جیکار میکنی گفتم هنوز اصل بازی مونده مگه فیلمه یادت نیست؟
گفت چراااا …یادمه…باشه بازی کنیم
دو.دولشم چرب کردم و مالوندم براش ولی نخوردم
گفتم پررو میشه یه وقت
همینجوری که لای پاشو کو.نشو می مالوندم و حال می کرد انگشت کوچیکمو کردم تپ سوراخش یه دفه چشماش گرد شد و زودی دراوردم گفتم هیییس داد نزنیا اینم بازیه عزیزم یکم صب کن خودتم خوشت میاد
کرم زدم به انگشتم و فرو می کردم و درمیاوردم و با اون یکی دستمم دو.دولشو میمالوندم ک صداش درنیاد
کم کم رسیدم به انگشت شصت…خیس عرق شده بودیم جفتمون دیگه وقتش بود
گفتم دانیال جون
مثل زنه توی فیلم چهاردست و پا شو سرتو بزار روی زمین و کو.نتو بده بالا…
کیرمو لیز کردم و آروم سرشو دادم تو
چقد دااااااغ بوووود لامصب
تا سرش رفت خودشو کشید عقب و دراومد
گفتم نشد دیگه…داری بازی رو خراب می کنی…گفت دردم میاد نمیتونم کیان
دلم براش سوخت
برش گردوندم و پاهاشو دادم بالا
گفتم این دفه صب کن قول میدم درد نداشنه باشه…کرم زدم یه تف هم انداختم و سر کیرم سر خورد داخل،یکمی جا باز کرده بود…دیگه بیشتر ازاون ترسیدم هول بدم ک داد بزنه
همون یه ذره رو عقب جلو میکردم و با دستم دو.دولشو می مالیدم…
وااای دیوونه کننده بود
بیش از حد سر و لیز شده بود
چون یه دفه ا.رضا شده بودم ابم زود نیومد،
گفتم چطوره دانی جونم گفت باحاله
گفتم دیگه آخرای بازیه
به شکم خوابوندمش و خودم کامل انداختم روش…
من عاشق این پوز.یشنم…
کیرمو نکردم تو،حرارت لای. پاش کمتر از کونش نبود…محکم بغلش کرردم صدای شالاپ شولوپ تلمبه هام پیچیده بود تواتاق
یه آآآه کشیدم آبم اومدهمه شو خالی کردم همون جا و دم گوشش گفتم تکون نخور عزیزم خودم تمیزت می کنم،تا حالا اونجوری ارضا نشده بودم…انگار تموم وجودم خالی شد یه لحظه…
با دستمال پاک کردم ولی چسبناک شده بود پاهاش،
گفتم لباساتو بپوش آروم برو.دسشویی و خودتو تمیز کن
***
رفت و اومد و منم لباسامو پوشیدم و دراز کشیدیم و بوسش کردم و.گفتم شب بخیر
اونم بوسم کرد و گفت کیان
دوست دارم…اینو گفت و برگشت و خوابید….
شب فوق العاده ای بود…
البتهاون چند روز ما ماجراها داشتیم با هم…
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید