این داستان تقدیم به شما
من صدف هستم.
سى و يك سالمه و فعلن مجردم…مجرد شايد كلمه درستى نباشه،همسرم و از دست دادم،بيوه شدم…
***
ده سال پيش با عشق با مهدى ازدواج كردم.همكلاسى و هم دانشگاهى بوديم با وجود مخالفت خانواده ها به دلدادگيمون تن داديم و مال هم شديم.مدت كوتاهى بعد از ازدواجمون يه شكست مالى بزرگ خورديم و با وجود تلاش هاى من و خانواده هامون نتونستيم تاوانِ بدهى سنگين مهدى و بديم.
خيلى سخت ميگذشت و تنها چيزى كه من و سرپا نگه ميداشت عشقم به همسرم و اميد به بهبود اوضاع بود.
اما اين عشق براى مهدى كافى نبود و رفت و آمدش به زندان و فرار كردن از دست پليس و طلبكار چنان از نظر روحى شكستش,كه دقيقا يكسال و دو ماه بعد از عقدمون خودش رو حلق آويز كرد.
بعد از مهدى من سرتا پا مملو از اندوه و عصبانيت و عذاب وجدان بودم،به توصيه نزديكانم درسم و ادامه دادم و بعد از اون كارو حرفه خودم رو راه اندازى كردم.با كمك مالى خانوادم خونه مستقل گرفتم و مدتى در آرامش و رضايت زندگى ميكنم.
اما هميشه جاى خالى كسى كه قلبم و تختم رو گرم كنه احساس ميكنم.من از ابتداى نوجوانى بدنم رو شناختم و شهوت درونم و كشف كردم ،اما بخاطر آبرو و ترس از بدنام شدن تو شهر كوچيكمون هميشه خود دار بودم و اولين سكسم بعد از عقد با همسرم بود.ما عاشق هم بوديم و من هم به طبع ميل شديد درونيم عاشق سكس باهاش هم شدم،اما از سياهى اقبال ما،همه اين لذت ها فقط چند ماه طول كشيد و بعد از اون معامله كذايى و اتفاقات تلخ بدى ديگه هيچوقت تكرار نشد.
مدتى بود شهوت شديدا منو اسير كرده بود.خاستگار داشتم اما هيچكدوم اونى كه بايد نبودن،تو محيط كار و بيرون هم كه واى از اون روزى كه يكسرى از مردها بفهمن زنى مطعلقه يا بيوه است.همه وظيفه خودشون ميدونن يه دستى به سر و گوشش بكشند.من هم هر شب بعد از خستگى كار و مجادله با اين جور افراد،پناهم كاناپه جلو تلوزيون بود و وقت هايى كه خيلى شهوتم زياد ميشد جلو لپ تاپ و نوازش كردن خودم و گاهى خود ارضايى،خيار و قوطى اسپرى رو كاندوم ميكشيدم و وقتى داشتم تو كسم فرو ميكردمشون تصور ميكردم كيرِ داغِ يه مرد خوشتيپ و هات و تو بدنم دارم.
ديگه شرايطم اينقدر بد شده بود كه تمركزم و از دست داده بودم.همش بفكر سكس بودم و افكار شهوانى ميومد تو ذهنم.همش پريشان بودم و حس ميكردم بدنم داره تحليل ميره.هرچى باشه من ٨،٩ سال از بهترين سالهاى جوونيم رو بدون همدم و همسر و البته سكس گذروندم.
بعد از كلى كلنجار رفتن با خودم به اين نتيجه رسيدم كه ديگه طاقت ندارم و بايد به فكر خودم باشم و اولين كسى كه شرايطش واسه دوستى مساعد بود قبول كنم.
چند هفته درگير همين افكار بودم كه سر و كله سامان تو زندگيم پيدا شد.سامان دفتر مشاور املاك داشت و كمك كرده بود كه من اين خونه رو بخرم.و البته هر وقت مشكلى از نظر تاسيسات يا مسائل مربوط به خونه پيش ميومد باهاش تماس ميگرفتم و كمكم ميكرد.سى و هشت ساله بود و زنش ازش جدا شده بود و پسر پنج سالش رو با خودش برده بود استراليا.قد بلند و هيكلى و جذاب بود برام. و به قول خودش شكم بازاريش هم جذابترش كرده بود.
چند بار حس كرده بودم داره خط ميده اما به رو خودم نمياوردم.تا اينكه يه شب تو تلگرام بهم پى ام داد،ساعت پى ام دادن كارى نبود و معلوم بود ميخواد سر صحبت و باز كنه.منم پا به پاش پى ام دادم و شروع كرديم به صميمى شدن بيشتر.بعدش زنگ زد و تا نصفه شب كلى حرف زديم.از خودمون از شكست هامون،علايقمون…فردا صبحش قرار گذاشتيم بريم صبحونه بخوريم.
خيلى خوش ميگذشت،حس ميكردم زنِ اندوهگين و عصا قورت داده درونم رفته و جاش و داده به همون دختر بيست و يكى دو ساله شادو شنگول و عاشق.دو هفته ميشد كه با هم بيرون ميرفتيم و تو اين مدت گاهى سامان تيكه هاى خيلى ريز سكسى مينداخت،تا اينكه يروز صبح كه من سر كار بودم زنگ زد خيلى بى مقدمه من و واسه نهار و فيلم دعوت كرد خونش.
گفتم نهار و نميرسم ولى عصر واسه فيلم ميام.تعجب كرد!فكر نميكرد اينقد راحت قبول كنم.
اما خودم از خدام بود.داشتم واسه يه سكس واقعى و خفن پر پر ميزدم.سريع رفتم خونه و خودم و آماده كردم.دوش گرفتم،عطر زدم،موهام و سشووار كردم،آرايش كردم،ناخن دست و پام و لاك زد،يه ست شورت و سوتين مشكى تورى هم پوشيدم و بعدشم بلوز شلوار و بارونى و شالو پريدم تو ماشين كه به مرادم برسم.
در و كه باز كرد با ديدنش دلم آب شد.مشخص بود اونم اصلاح كرده و حمام گرفته و عطر زده و با يه دست اسلشِ سرمه اى خوشگل جلوم ايستاده بود.دست دادم و رفتم تو،بارونى و شالو دراوردم و راحت رو مبل نشستم،اومد كنارم نشست و دستم گرفت.تركيب بوى عطر و سيگارش داشت من و ديوونه ميكرد.از نگاهش استرسش رو حس ميكردم و اين حس بهم احساس لذتبخشى ميداد.
نشستيم به فيلم ديدن و چاى و كيك خوردن.موقع فيلم ديدن خودم و انداختم تو بغلش.هيچى از فيلم نفهميدم،فقط دلم ميخواست تموم شه.سامان موهام و نوازش ميكرد و من بيشتر ديوونه ميشدم.نيم ساعتى گذشت.نميتونستم بيشتر ازين صبر كنم،خودم و بيشتر بهش چسبوندم
گرماى دلنشين اين بدن مردانه…واى ديگه نميتونم خودم و كنترل كنم…خزيدم بهطرف گردنش و شروع كردم به بوسيدن گردن و گوشش،از اين حركت من جا خورد.چند ثانيه هاج و واج مونده بود و نميدونست چيكار كنه.سريع به خودش اومد،دستاش و انداخت دور كمرم و شروع كرد لب گرفتن…چه لذت شيرينى…مزش يادم رفته بود.
مثل دوتا نوجوون حشرى لب ميداديم كه يهو حلقه دستاش دور كمرم و سفت كردو از جام بلندم كرد و همينطور تو بغلش بردم تو اتاق و پرتم كرد رو تخت.از رو تخت بهش نگاه كردم بالا سرم ايستاده بود،كيرش شق شده بود و از شلوارش معلوم بود،تيشرتش و در آورد و اومد روم.محكم هم و بغل كرديم و شرو ع كرديم بوسيدن.بلوز منم درآورد و يه جووون گفت و سرش و گذاشت وسط سينه هام.اينقدر مستِ شهوت بودم كه چشام تار شده بود.داشت كيرش و از رو شلوار بهم فشار ميداد.
با دستام از رو خودم بلندش كردم و از زيرش خزيدم،شلوارم و دراوردم و رفتم سمتش،شلوار و شرتش و كشيدم پايين و يه كير كلفت و بزرگ و سياه افتاد بيرون،كيرش و كردم دهنم و با لذت شروع كردم خوردن،نفسش بند اومده بود،به جرات ميتونم بگم هيچكس به اندازه اون روز من از كير خوردن لذت نبرده بود،تا ته تو دهنم نميرفت و به زور فشارش ميدادم تو حلقم.
داشتم با ساك زدنم حال ميكردم كه سامان كيرش و از دهنم كشيد و رفت عقب،گفتم بذار بخورم،گفت چى ميخواى گفتم كيرت و بده،كير ميخوام.گفت بگو ميخوام سامان پارم كنه،بگو
منم همه اينارو تكرار كردم،دوباره هلم داد رو تخت و شورتم و كشيد.يه چك به كسم زد كه برق از سرم پريد،يه تف انداخت به كسم و كيرش و گذاشت سرش،يكم سعى كرد تا بره تو.منم داشتم آخ و آه ميكردم،كيرش مثل يه تيكه آهن مذاب داشت ميسوزوندم،يكم جلو عقب كرد و همينطور با سينه هام ور ميرفت و قربون صدقه ام ميرفت،قربونِ كس تنگت،مال خودمى،جون دردت ميگيره؟ميخواى نكنم؟منم ميگفتم نههه،ميخوام،كير ميخوام
يكم كه جا باز كرد تا ته كرد توم.خيلى خوب بود،همچين كيرى ميخواستم كه پارم كنه.شروع كرد محكم تلمبه زدن.من ديگه جيغم از درد و لذت به هوا بود.در آورد و اومد بغلم خوابيد و پام و داد بالا،از بغل شروع كرد كردن،با يه دستش پام و نگه داشته بود با يه دست سينم و ميماليد.نميدونم اون تلمبه هاى محكم و چقدر ادامه داشت،فقط ميدونم چند بار ارضا شدم و باز دوباره ارضام ميكرد.بلند شد و بهم گفت قنبل كن جنده.
نگاه متعجب من و كه ديد با دستش محكم دو طرف صورتم و گرفت و گفت تو اين تخت تو جنده سامانى،جنده منى.بعدشم لبم و بوسيدو برگردوندم به پشت.قنبل كردم براش و ميگفتم بكن ديگه،ميخوام بازم.كيرش و از پشت چنان كرد تو كسم كه نفسم بند اومد.رد داغى كيرش و تا نافم احساس ميكردم،دو طرف كمرم و گرفت و شروع كرد به كردن من مثل سگ،اينقدر محكم ميزد كه اگه خودش كمرم و نگه نداشته بود از جام با هر تلمبه پرت ميشدم جلو،منم فقط جيغ ميزدم و حال ميكردم.ميگفت خوشت مياد جنده؟عجب كسى دارى جنده…ديگه داشتم از حال ميرفتم كه صداى داد و آه و اوه سامانم بلند شد،فهميدم آبش داره مياد،خواستم خودم و بكشم كنار كه محكم با دستاش نگهم داشت و همينطور كه من ميگفتم نه نه نه،آبش و تو كسم خالى كرد.
فشار جهيدنِ آب از كيرش و تو كسم حس كردم.چند لحظه تو همون حالت موند و بعد كشيد بيرون و ااومد محكم بغلم كرد و غرق بوسه ام كرد.
نفسمون كه اومد سر جاش گفت خيلى حال كرده و از روز اول كه من و ديده عاشقىم شده و دلش من و ميخواسته نميتونسته پا پيش بزاره.
از اون روز فكر ميكنم دو ماه ميگذره و ما هنوز با هميم و تقريبا هفته اى يه شب تو خونه سامان سكس ميكنيم و هر بار من بيشتر عاشقش ميشم…
نوشته: صدف
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید