این داستان تقدیم به شما
امروز جمعه ۱۲ اسفند قرار بود در کارخونه موروثی پدریمان که مال ۶ وارث بود بعد از سالها جلسه بذاریم تا تکلیف ادامه یا فروش کارخونه گرفته بشه
از وراث چهارتن سه برادر و یک خواهر که ایران نیست منو وکیل کرده و ورثهی دو برادرمان که فوت کرده بودند هرکدام یکی ۵ فرزند و دومی ۶ فرزند که برادر زاده هایم محسوب میشوند هستند
ساعت ۱۰ قرارمون بود من نخستین نفر حاضر شدم بعد از دقایقی پسر برادر بزرگم با زنش گلرخ رسیدند . انتظار حضور گلرخ را نداشتم!
گلرخ را بیش از پنج سال بود ندیده بودم
منم مثل همیشه بهترین و شیکترین تیپو زده بودم با وجودی که از شوهر گلرخ دو سال بزرگترم در ظاهر انگار او دهها سال پیرتر از من است و با تیپ داهاتی و خر مذهب
با هم دست دادیم دست گلرخ را با علاقه فشار دادم چشماش داد زد که عاشقتم
منم بدتر از او
بقیه شرکا تأخیر کردن کارخونه یک بنای شیک مسکونی که مهمانسرا است دایر داره گلرخ نگاه کرد دید فقط برنج و روغن موجود است کمی پیاز و سیبزمینی گفتم زحمت نکش میگیم غذا از بیرون بیارن
گلرخ قبول نکرد گفت همه امکانات و زمان هست ابنجا من میپزم گفتم باشه
گفتم جلیل جان نگهبان را به خواست همه گفتم بره عصر بیاد با گلرخ برین شهر(نظرآباد) برای ناهار به سلیقه گلرخ مواد غذایی بخرین فاکتور هم بگیرین تا لحاظ شود (جلیل خیلی خسیس است) یکی از کارتهایم را دادم که با کارت من بخرن
جلیل صدا زد گلرخ خانم بیا بریم
گلرخ گفت شاهرخ جان من برای چه برم الان لیست میگیرم جلیل بره بگیره منو تو هم کمک هم برنج را آبکش کنیم تا بقیه اومدن برنج آماده بشه، خروشت را آماده کنم میشه سه به بعد ،جلیل تنها بره من برای چه برم ؟!
من که از خدا میخواستم گفتم ببین هر جور راحتین دمکش کردن برنج حالا که اومدی باتوست بقیه را ما مردها شاید بتونیم
جلیل گفت پس من رفتم شما مشغول بشین
به گلرخ گفتم برنجو اندازه ۱۶,۱۵ نفر پیمانه کن بده من تمیز کنم هر چی میخای بگو من شاگرد تو،
قابلمه را آب ریخت گازو روشن کرد، گفت برنج تمیزه باهات کار واجبتری دارم کشیدهای زد در کونم !!! گفت ببین چه باسن خوشگلی هم داره؟! اگه زن بودی همه شهر در خونتون قطار میشدن هی چند کف دست هم تو تعریف کردناش زد منم لذت میبردم در حد لالیگا یه کشیدهی با ترس زدم رو باسنش گفتم چرا از مال خودت نمیگی؟!
گفت مگه قشنگه؟!
گفتم بینهایت ، گفت نوش جونت بیا بخووور خخخ
تو حرفش موندم که منو تهدید کرد یا نه ؟!
آخه منو گلرخ تو عروسیش که ۸ سال میگذشت رقصیده بودیم و چند بارم شوخی شوخی دستمالیش کرده بودم اما هیچ اتفاقی بینمان نیفتاده بود و فکر هم نمیکردم بمن پا بده چون نماز خوان بود و روزه هم میگرفت جز من پیش بقیهی عموهای شوهرش روسریش باز نبود! منم از درد عشقش زن نگرفته بودم چون هیچ دختری را پسند نمیکردم دنبال همزاد و کپی گلرخ بودم که پیدا نمیکردم همش تو هیکل گلرخ غرق بودم و برایم آخر آرزوهایم بود فقط بغلش کنمو و تعریف کنیم و اعتراف کنم که
چقدر عاشقشم جرأت به سکس کردنش حتی در ذهنم هم راه نمیدادم و خیلی احتیاط میکردم تا این نیم بند شوخی و حرفهای نیمه سکسی باهاش با تشری بایکوت نشود مثل برخورد فرهاد برادر جلیل که چزانده بود و پرش را بدجوری قیچی کرده بود همیشه قهر بودند(فرهاد یک روز اجازه میخا تا بوسه ای از گونه اش بکنه چون تو خواب دیده بود «امام علی» گفته برای خوشبختی زنداداشت باید بوسهی برادرخواهری از گونه اش بکنی!) اینو من میدونستمو خودش و فرهاد چون بمن شکایت کرد من به فرهاد تذکر داده بودم
گفت شاهرخ بیا کمی دردل کنیم وقت زیادی نداریم الانه که یکی یکی مزاحمین برسن دست انداخت کمربندمو گرفت منو کشانکشان برد تو یکی از اتاقها گفت زود لختم کن باید قد هشت سال دوری منو تا اومدن مزاحمین ببری به اوج آسمانها !! عجب شانسی!!!
خدایا راست میگفت؟!؟!
بغلش کردمو لبشو انداختم دهنمو دبخوووور گلرخ پلیورمو کشید از سرم در آورد و منم اونو لخت کردم در کمتر از یک دقیقه هر دو لخت مادرزاد بغل هم افتادیم روتختو سینه هاشو کردم تو دهنمو گفت بکون تو کوصم که تا دیدمت ابم سرازیر شده تو روز به روز جوانتر و خوشتیپتر میشی من با یه پیرمرد گوزی مجبورم زجر بکشم ، خدا را هرگز نمیبخشم که چرا من تو را خواستم جلیل را به بختم گره زد؟! زود باش وقت نداریم
دست زدم لای پاش دیدم عجب آبی انداخته من ۳۵ سالمه باور کنید تا امروز سکس با هیچ زنی نداشتم جز با دختر داییم که طلاق گرفته بود کورمال کورمال دو بار هولهولکی اونو گاییده بودم و همان
گفت زود تا نیامدن بکووون توش باور کنید فکر میکردم دارم خواب میبینم!
کیر جونداری دارم به اعتراف گلرخ دو برابر مال جلیل! وقتی فشار دادم کوصشو شکافتو رفت توش متاسفانه با دو ضرب آبم ریخت تو کوص داغ و تنگش
گلرخ زیرم بود نذاشت در بیارم گفت من هنوز موندم و پُر پُرم باید باز هم بکووون
کم تجربه بودم نباید به اون زودی شاید تو کصش میکردم!
چرخید روم سینه های مرمرینشو وقتی خوردم و چشمای شهلایش را قفل چشمانم کرد، انگار انرژی دههزارمگاواتی در تنم بیدار شد
گلرخ شروع کرد به گاییدن من با کوصی که مثل دو قلوهی پر از شهد و شهوت دور کیرمو نوازش میداد و میسایید چند دقیقه ای طول نکشید که دهان زیبایش باز موند و چشمای شهلایش نشان از ارضا شدنش داد و تخت شد رو سینم حس غریضهایم اینجا منو یاری کرد و فهمیدم باید نوازشش کنم و از شونه ها تا کمر و باسنشو خوب نوازش کردمو و ماساژش دادم تو اوج لذتم دلم نمیاومد اون حال بی حسی گلرخ را با تکانهای ارضا شدنم هم بزنم!
من داشتم تازه به نقطه اوج نزدیک میشدم گلرخ بیجان افتاد رو سینه ام بعد از نوازش و نشان دادن عشقم که چقدر دوسش دارم حس کردم انگار باز دلش میخوا بکنمش چون کصش باز و بسته میشد کیرمو انگار بغل میگرفت و فشارش میداد تا او را چرخوندم پاهاشو اونقدر فشار دادم رسید پیش گوشهایش کوص کلفت و زیبایش هوسناک کیر گنده ام را قورت می داد و زمان کشیدن کش میاومد اونقدر ادامه دادم تا صدای بوق ماشینی حواسم را پرت کرد باید در کارخونه را با ریموت میزدم بیان تو گفت ابتو نریخته باز نکن تا لباس هم باید بپوشیم عجیب بود استرس گرفتم!!؟ هر چه زدم آبم نیومد ! تو اوج لذت شناور بودم و بوق پشت بوق بدون ریختن آبم مجبور شدم لباس بپوشم گوشیم زنگ خورد داداشم شاهین بود گفتم داداش دنبال ریموتم تا لباسام مرتب شد و دستی به موهام کشیدم درو زدم که بقیه هم پشت سرش اومدن هنوز جلیل نیامده بود که اونم پیداش شد
گلرخ هم تو آشپرخونه برنج را تو قابلمه آب جوش ریخته خیلی طبیعی مشغول بود یه لحظه صدایم کرد شاهرخ خان بیا کمکم رفتم کمکش قابلمه را ریختم آبکش گفت جایی نرو باید از خماری درت بیارم خودمم تشنه موندم! بعد جلسه بمون کارخونه تلفن میزنم میگم چکار کن! نگهبان اومد بفرست بره خونهاش خودت تنها بمون شب میام پیشت تا فردا عصر میمونم تو بغلت!!
جلسه بدون حضور گلرخ آغاز شد یکی دو نفر از کم سن و سالها هم کمک کردن خورشت قورمه سبزی را تا ساعت ۴بعد از ظهر اماده کرده بود جلسه که تمام شد ناهار دیر وقتو خوردیم هنگام غروب همه رفتند من موندم تا ببینم گلرخ چه دستوری میده
با گلرخ کلی چت کردیم و از لذتی که برده بود گفت و منم از لذت باورنکردنیم گفتم
گفت قرارمون امشب اگه نشد فردا،
از قصد کیف مدارک جلیل را گذاشتم جا تا صبح بیام از نگهبان بگیرم نوشت زنگ زدم بتو بگو منم بعد از شما اومدم سمت تهران (کارخونه تو نظراباد کرج است) شماره نگهبان را خواستم شمارشو بده ولی من باز بتو زنگ میزنم انگار نگهبانی با من حرف بزن!
نوشتم رو چشام عشقم
زنگ زد با من حرف زد صحنه سازی کرده گفتم بله خانم ارباب میرم ببینم کجاست قطع کردم
بعد زنگ زدم خانم ارباب اینجاس خاطر جمع باشید
گفت فردا من میام میبرم بذار پیشت تو نگهبانی باشه تا علاف نشم
گفتم چشم خانم ارباب
رفتم نگهبانی به نگهبان گفتم شب خودم اینجا هستم درو قفل کن برو فردا عصر بیا
اونم با خوشحالی رفت خونش
حالا منتظرم ببینم شب میاد پیشم یا صبح ؟!
تا کار ناتمامم را تکمیل کنم قول دادم تا عصر ده بار از کوص و کونش جرش بدم
میگه کونم آکبند است میخام با کیر کلفتت جرش بدی
باسنش حسابی گنده است و خوش استایل با انگشتم وقتی روم بود کونشو میگاییدم از داخل کوصش کیرمو حس میکردم کونش سفت ولی مثل پنبه نرم و مثل هلو لطیف بود
***
«ساعت ۴ بامداد است و روز شنبه ۱۳ اسفند ۴۰۱»
خلاصه ای از گلرخ :
«سه خواهر یک برادرند از دایی زاده های مامانم هستند بنامهای فروغ ، ماهرخ، و گلرخ و برادرشان فرخ
گلرخ زیباترین و بین دخترا کوچکشان است فروغ زن داداش وسطیم است اونم خوشگله نه به اندازه ماهرخ و مخصوصا گلرخ، ماهرخ هم زن عموی کوچکم است استرالیا زندگی میکنند»
گلرخ ساعت ده شب قراری که گذاشت زنگ زد در کارخونهام باز کن بیام تو منم همه دوربین های محوطه و کارخونهی تعطیل شدمون را عقلم کشید خاموش کردم یه موقع اگه گلرخ اومد تو دوربین دیده نشه درو باز کردم رفتم استقبالش شام خوراک میگو گرفته بود و پیتزای خانوادگی زبان ،ضمن اینکه چلو خورشت قرمه سبزی بسیار خوشمزه از ظهر هم بود
تا رسید ماشینشو پارک کرد گفتم برو جلوتر ته پارکینگ (نمیخواستم دوربینها روشن شد دیده بشه) در ماشینشو با احترام باز کردم همونجا لبی گرفتم گفت تا راه افتادیم گفت کاش دوربینها را خاموش میکردی برو خاموش کن من بیام تو مواظب دوربینها باش! گفتم همه را خاموش کردم بغلم کردو خوب همدیگرو بوسیدیمو لب همو خوردیم اومدیم بالا و…
به گلرخ گفتم خاطره امروزو نوشتم با هم خوندیم گفت خیلی زیبا نوشتی بفرست تو گوشیم اسمها را عوض میکنم بمونه یادگاری پرسید فرستادی به سایتی که نوشتی؟
گفتم آره
گفت بزن بیاد ببینم زدم دیدم تو لیست انتظار است هنوز رو سایت عمومی نشده
گفت کاش اسمها را هم عوض میکردی
گفتم تم محل کافیه تهران و کرج یک کشور هفتادو دوملته کسی کسی را نمیشناسه
بی خیال شام شدیم و تخت و اتاق منتظر سکس ما بود گفت بریم دوش بگیریم بیایم میخوام کیرتو اونقدر بخورم تا تمووومش کنم خندیدیم لختش کردم خودمم با زیرپوش و شلوارکی بودم در آوردم از پشت بغلش کردم کیرم لای پاش بوسکنان رفتیم زیر دوش من قبلش دوش گرفته بودم گلرخ هم صبح حمام بوده اما هنوز بوی سکسمون تو تنش بود
تو حمام دوس داشتم بکنمش نذاشت گفت زیر آب دوس ندارم میدونم مال تو کلفته اذیت میشم کصم از پوست درمیاد دو دست شامپو زد و موهاشو شستمو اومدیم بیرون حوله پیچ شدیم و تا آب تنمون خشک شد مشغول شدیم از لب گرفتن و خوردن سینه های بینظیرش (هنوز بعد ۸ سال آبستن نشده خودش خواسته آ یو دی داره) رفتیم لب تخت بمن گفت بخواب میخوام کیرتو تمام کنم
دراز کشیدم اومد اول سینه هاشو مالید به کیرم که داشت اشک میریخت گفت اخ جوووون چه اشکی میریزه میدونه میخام همشو بخورم خخخ با لیسیدن زیر کیرم که نخستین تجربه ام بود لذتی وصف ناپذیر تمام تنمو گرفت نمیتونم بگم چطور چون از ناخن پام تا موی سرم همه انگار نفسی بعد از در اومدن از یک تنگنا میکشیدند! تو فیلمها زیاد دیده بودم کیر خوری زنان و کوص لیسی مردان را ولی حالمو به هم میزد اما حالا در فضا بودم چشمای زیبا و درشت گلرخ وقتی تو خوردن کیرم تو چشمام زوم میشد بدنم میلرزید انگار انرژی مغناطیس داشت!
حالا سر کیرم تو دهنش مزهمزه میشد و رگ کلفت شده کیرم با انگشتان دستش بالا پایین دندونهای سفید و مرتبش به کیرم میخورد ولی دردی حس نمیکردم باز کیرمو از لباش بیرون کرد چند بوسه نازی سر کیرمو کرد رفت از تخمهایم لیسید اومد بدنه کیرم زبانش که به زیر کیرم میکشید هر لحظه حس انزال داشتم تا سر کیرم زبان میزد باز میرفت از تخمهام مک میزدو و لیس تا کیرمو گذاشت دهنش سرشو گرفتم
گلرخ رییییخت دیدم بیشتر دستشو حلقه کرده دو دستی بالا پایین کرد کیرمو تو دهنش که یک سومشم توش جا نمیشد هی ساک زد و آبم بی اختیار ریخت تو دهنش از بغل لباش کلی زد بیرون حس کردم قورتش میده با ساک زدنهاش همه آبمو کشید بیرون مورمورم میشد آخ و اووخم کارخونه را سر گرفته بود سر خورد و لولید اومد رو لبم از آب خودم که لب و لوچش پر بود چندشم شد سرمو چپ و راست کردم ولی با دستاش نگهم داشت لب تو لب شدیم کلی آب شور یه جورایی بی مزه تو دهنش بود با زبونش تو دهنم هی لقلقه کردو خورد دیگه منم برام عادی شد حالا من بودم که حرص داشتم آب دهنشو قورت بدم
مدتی زیرو رو شدیم باز سینهاشو خوردم گفت میخوام سینه هامو سیاه و کبود کنی بخور که میخوام جلیل بدونه زنش جنده است اونم جندهی عموی خوشتیپش منم با حرفهاش واقعا جای جای سینه های سفت و درشتشو گاز میزدم حس میکردم دندونام به هم میرسن گلرخ میگفت جوووون چه لذتی!!! مک میزدم وسط دو سینه خود سینه هاش تا جاییکه حس میکردم خون تو دهنم میاد نوکشون را بقدری مک میزدمو و تشویقم میکرد ماک خون بود یا شیر تو دهنم شیرین و خوشمزه قورتش میدادم کیرم باز سفت شده بود و اومدم بالا بذارم تو کوصش گفت نمیخای مال منو بخوری؟!
بی تجربه بودم نباید خودش میگفت کشیدم پایین سرمو بردم لای پاهاش کوصشم شیو شده انگار مو در نیاورده بود بوی شهوتش مشاممو آزار داد اما بخاطر اینکه مال منو خورده بود دماقمو کیپ کردم با دهنم نفس کشان رفتم با زبانم تو سوراخ کوصش و بعد کمی برام بسیار لذیذ و خواستنی شد آبش برام لذیذترین نوشیدنی با طعم خامه طبیعی را داشت خوب تو فیلمها زیاد دیده بودم ایمان آوردم که چه لذتی داشته و غافل بودم آخه دختر داییم تو دفعه دومی که گاییدم خیلی التماس کرد مال همو بخوریم من حاضر نشدم حالا میفهمیدم هر دو چه لذتی داشته !
انگشتمو کردم تو سوراخش هی با انگشتم گاییدمش و با زبانم چاک کوصش و لبهای داخلشو و چوچوله اش را لیس و مک زدم خدایا گلرخ چهها که نمیکرد ؟! کمرشو میداد بالا با لرزش هایی در پاهاشو صدایش لذتمو هزار برابر میکرد حس کردم تراوش اب کوصش به حال جهش در اومد نذاشتم قطرهای هدر بره همه را با عشق و علاقه نوش جون کردم گلرخ با خوردن کصش کاملا ارضا شده بود چون دیدم باز بدنش لخت شد و شل و یک حس تسلیم خاص که نمیدونم تجربه کردین یا نه انگار استخوانی در تن و عضلاتش نیست منو کشید رو خودشو گفت نوازشم کن ! خواستم کیرمو بکنم تو کصش گفت نوازشم کن که تا میتونستم از پا و باسن و سینه ها و کمرش ریز ریز بوسیدمو اومدم لبشو بر عکس و دستهایم هم بیکار نبود از مالش و ماساژ هی چرخوندم رو خودمو انگار داشت آرام آرام میخوابید پشتشو سمتم کرد جنینی حالت گرفت باسنش انگار دو برابر زد بالا کمرش نازک گفت عزیزم بکون تو کوصم فدات بشم که عمر دوباره به سلولهای همه تنم دادی بکووون تا از درون هم خونک بشم که آتشم داره گر میگیره بقدری باسنش ارتفاع گرفته بود با وجود باسن درشت خودم و اندامی بودنم انگار نردبان میخواست تا خوب جفت بشیم بالشو دادم زیر بغل باسنم کیرمو خودش با دستهای نازنین و نرمش گذاشت سوراخ کوص پر از شهوتش و شروع کردم گاییدن تا از اون حال خماری و کرختی و خواب آلودگی بیدار شدو باز حرف های تحریک کننده که گاهی همراه با فحشم بود منو ترغیب کرد تا کوصشو پاره کنم و تنشو تا میتونم گاز بگیرم او هم منو لت و پار میکرد تازه فهمیده بودم تو سکس درد لذتبخشه و دوست داشتم هر چه بیشتر تنمو با دندوناش پاره کنه برای این کار التماس میکردم میگفتم جندهی بی حیا فاحشه مگه دندون نداری بدنمو گاز بگیر میخوام منم بدونم گلرخ جنده منو لت و پار کرده آخ که اونم گاز میگرفت و چه لذتی قاطی با درد زیبا داشتم تا آبم اومد گلرخ هنوز به اوج نرسیده آبم پاشید تو کوصش التماس کرد ادامه بدم گفتم گازم بگیر تا بتوووونم گازی از بازوم گرفت که از شدت درد مورمورم یادش رفت و محکم تر از قبل کصشو گاییدم دیدم بله داره اونم انگار نزدیکه و آبش میاد با وجود درد زیاد ادامه دادم تا جون داشتم فشارش دادم گازش گرفتم سینه هاشو مشت کردم دیدم یهویی باز تنش شل شدو گفت مرررررسی عشقم!
میدونستم حالا باید نوازشش کنم با تمام عشقم و لذتی پایان ناپذیر زیباترین و احساسی ترین نوازش و عشقبازیمو تو جای حای تنش مانور دادم تنکی کاملا در اختیارم بود و به هر شکلی مانند موم زیر دستهایم تاب میخورد هر دو کتفش و بازو هاش هم زخم شده و بود هم سرخی تو تن سفید برفیش و سینه هاش دهها جای گاز دندانهایم زیر گلو و گردنش همه سرخ و جای لب هایم که مک زده بودم همه و همه را به ارامی با سر انگشتانم لمس کردمو بوسیدم و به چشمام مالیدمو نازش کردم
عشقم حالا چشمهای خمار و خواب آلودش داشت بسته میشد تا خوووب خوابش برد
ساعت را تو موبایلم نگاه کردم دیدم
«ساعت ۴ بامداد است و روز شنبه ۱۳ اسفند ۴۰۱»
بت تراشیده ام در بغلم هر دو لخت او در خواب عمیق من کاملا بیدار روی تخت خوابیدیم
تا خاطرات این شاه بیت زندگیم لحظه لحظه هاش یادم نره تا انجا که تونستم شروع به نوشتن کردم الان ساعت ۵:۱۱ بامداد است…
ممنونم شاهرخ
قربان شما شاهرخ
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید