این داستان تقدیم به شما
روابط من و خواهر زنم سمیرا هیچوقت قطع نمی شد شاید گاهی تا شش هفت ماه هم می شد که شرایطش بوجود نمی اومد تا با هم سکس داشته باشیم حتی سر پاییt اما حتما” این رابطه برقرار می شد و با گذشت زمان شرایط خاصی پیدا می کرد. تو هر بار رابطه علاقه مندی ما به هم بیشتر می شد و از طرفی نارضایتی جنسی از شوهرش شرایط رو برای ارتباط با من بیشتر وُ بیشتر می کرد. البته این دو طرفه بود چون ما بعد از 15 سال، بچه نداشتیم، من هم چندان میلی به سکس با خواهرش نداشتم. اما خوب بیشتر برقراری رابطه ی بین من و سمیرا توسط خودش صورت می گرفت.
بهمن ماه سال 1395 که زنم رفته بود به سفر زیارتی ده روزه به عراق، فرصتی عالی بود برای ساعتها با هم بودن و برقراری رابطه ی رمانتیک و سکس طولانی. البته من هم همین ایده رو داشتم. سمیرا که کلا” حدود سه هفته ای، برنامه ریزی کرده بود که تو این فرصت بیاد خونه مون. البته ایشون زیاد می اومد خونه مادرش و گاهی تا سه هفته می موند. به همون دلایلی که شوهرش دو تا شغل داشت و شبکاری هم می کرد و تو روستای خودشون بود و گاهی آخر هفته و گاهی وسط هفته یه شب و گاهی سرش شلوغ بود ده روز در میون می اومد خونه. اونهم خونه ای که تو شهر داشتن و 80 کیلومتر فاصله داشت تا محل کارش.
یک روز بعد از رفتن زنم، سمیرا پیامک زد که دو روز بعد یعنی دوشنبه کلا” خونه ای یا نه؟ که من هم گفتم آره. چون شرایط کاریم طوریه که دور کاری دارم. این دو روز هم از طریق تلگرام درباره چگونگی برقراری رابطه سکسیِ طولانی بینمون مطالبی رد و بدل می شد و دیگه لحظه شماری می کردیم واسه با هم بودن چند ساعته و بدون استرس و نگرانی. اونروز سمیرا حدود ساعت 10 صبح رسید. البته لحظه به لحظه با تلگرام در ارتباط بودیم و به من اطلاع می داد که کجاست و ی سری حرف های سکسی هم می زد و عکس های سکسی هم می فرستاد که شرایط رو برای سکس رومانتیک آماده بکنه. وقتی بهم پیام داد که : ” امروز وقتشه. دیدی گفتم فرصت مناسب پیش میاد واسه ی سکس رمانتیک و طولانی مدت و بدون دلهره؟. امروز روز خاصی برای منو توعه بویژه برای تو که می خوای…!”
با این پیام دل تو دلم نبود. راستش خیلی دوست داشتم این اتفاق می افتاد. سکس کامل با خواهرزنم سمیرا اونهم با هدف حامله کردنش یه رویای زیبایی برام بود که دیگه می خواستم عملیش بکنم. البته اگه بچه رو به ما هم نمی داد نگرانی نداشتم. راستش سمیرا، ی پسر داشت و دوست داشت بچه ی دومش رو به ما هدیه کنه. سمیرا عجیب دوست داشت به قول خودش تو اوج لذت و ارگاسم بعد از انجام ی سکس رمانتیک و طولانی، اونهم بدون دلهره، حامله بشه. چیزی که همیشه آرزوی هر زنیه. من هم تو ادامه که مثلا” تو باغ نیستم بهش پیام زدم که” برای من؟ می خوام چی رو عزیزم؟!!
اونهم در جواب نوشت: ” تو باید امروز پدر بشی. اونهم پدر بچه ی من.” البته راحت صحبت کردن سمیرا بخاطر این بود که ما 14 سال با هم رابطه داشتیم و این زمان کمی نبود. البته 10 سال رابطه جسمی داشتیم نه رابطه جنسی. یعنی تو اون 10 سال اول یکبار هم کیرم رو تو کسش قرار ندادم. چون مجرد بود. واسه همین از رابطه ی جسمی بیشتر لذت می بردیم و عادت کرده بودیم به این جور رابطه. واقعا” لذت داشت. چون نمی تونستم بزارم توش، آبم نمی اومد و حسرت این کار سکسمون رو طولانی تر و لذت بخش تر می کرد. و واسه سمیرا هم همینطور بود.
تو یک سال و نیم دوران نامزدیش هم هیچ رابطه ای با هم نداشتیم تا اینکه یکسال بعد از عروسیش دوباره رابطه مون شکل گرفت یعنی بعد از دو سال و نیم وقفه. سمیرا یه بچه داشت اما چون از سکس با شوهرش لذت نمی برد یعنی به ارگاسم نمی رسید چاره ای نداشت این خلا رو با من پر بکنه و من هم نیازم رو با سمیرا. دیگه رابطه مون جنسی شده بود و جالب اینکه تو این سکس هایی که این مدت کوتاه اخیر داشتیم یه بار هم آبم رو تو کسش نریختم. یا روی کسش بود و یا روی سینه هاش و یا روی صورت و عینکش. و گاهی هم کاندوم می ذاشتم که دیگه نگران بیرون کشیدن کیرم نباشم.
من و سمیرا اگه ساعتی رو هم تنها با هم تو خونه شون یا خونه مون یا خونه مادرزنم بودیم کسی شک نمی کرد و این خوبی رابطه های فامیلیه. از اون زمان تا بحال فرصت کافی و بدون دلهره ای نداشتیم واسه سکس طولانی و مسافرت زنم فرصت ایده آلی بود.
بگذریم بهرحال چون تو آپارتمان زندگی می کردیم و برای اینکه کسی شک نکنه و نبینه حضورش رو، یکی دو دقیقه قبل از اومدنش دکمه آسانسور رو زدم بره پارکینگ و در رو هم از طریق آیفون با دیدنش سریع باز کردم. البته تو این مدت ی زنگی هم واسه اطمینان به زنم زدم.
من که از قبل حموم کرده بودم و به خودم رسیده بودم، به محض ورود دست دادیم و همدیگه رو بغل کردیم و روبوسی. لب همو هم بوسیدیم. در رو بستم و حین احوالپرسی ، آروم آروم روسری و مانتوشو درآورد و دوباره بغلم کرد. من هم با دیدن چاک سینه هاش همونجا رو بوسیدم و با کنار زدن پیرهنش سینه هاش رو هم بوسیدم. ی جورایی طاقتمون داشت طاق می شد.
اون رفت سرویس بهداشتی و بعدش اتاق خواب، که خودشو آماده بکنه. البته نایلکس زیبا دستش بود و دو دست لباس مجلسی توش بود که مثلا” به مادرش گفت می خواد ببره پیش دوستش ایرادهاشو بگیره. البته پدر زن و مادرزنم اعتماد زیادی به من داشتند و ما هم هیچگاه کاری نمی کردیم که شک واسه کسی بوجود بیاد.
بگذریم با رفتن سمیرا برای عوض کردن لباسش، من هم رفتم تا ی لیوان آب میوه براش بیارم. ی ده دقیقه ای گذشت و دیدم سمیرا با لباس مجلسی زیبای قرمز رنگ که پاهای گوشتی و سفیدش از چاک لباسش پیدا بود، اومد بیرون اونهم با موهای بلندی که ی مقدارش روی شونه هاش و سینه هاش ریخته بود.
حین خوردن آب میوه، ی زنگ به مادرنم زد و گفت که رسیده به شهر فلان. تعجب کردم. چون این شهر شهری بود بین شهر ما و اونها. بعدش گفت که کارم تموم بشه شاید یه سر برم شهر فلان یعنی همینجایی که الآن هست که مادرزنم هم بهش گفت که اگه رفتی یه زنگ حبری من به آقا مهرداد بزن شاید کاری چیزی داشته باشه و سمیرا هم گفت آخه زود باید برگردم کار دارم و از طرفی بچه هم اذیتت می کنه آخه، حالا اگه رفتم باشه سعی می کنم یه زنگی بزنم. البته این حرفهاش با نیشخند همراه بود. البته سمیرا به شوهرش هم گفته بود که امروز باید این جاها بره تا نگران نباشه و شک و شبهه ای بوجود نیاد و گفت که شاید تا برگرده خونه مادرش دیگه غروب بشه.
من و سمیرا دیگه نتونستیم تحمل بکنیم و آروم آروم شروع کردیم به آغاز رابطه ی خاصی که فرصت به اندازه کافی داشتیم. خوردن لبهای هم و مالوندن سینه ها و باسنش لذت خاصی به من می داد و اونهم دستش پشتم رو ماساژ می داد و گاهی هم به کیرم دست می زد. تو همین شرایط آروم آروم رفتیم تو اتاق خواب و به آرامی رو زیراندازی که از قبل پهن کرده بودم به حالت نشسته و نیمه دراز کشیده همچنان با هم ور می رفتیم. یه بیست دقیقه ای طول کشید تا لباس همو با خوردن نقاط حساس بدن همدیگه یواش یواش درآوردیم و با صحبت های عاشقانه ی سکسی و اینکه اومده که ارضا بشه بعد از چهل روز بدون سکس و اینکه تشنه ی منی منه و باید ریخته بشه توش و باید به قولی که دادیم عمل بکینم و صحبتهایی از این دست… راستش سمیرا چون از سکس با شوهرش راضی نبود وقتی می اومد پیشش که باهاش همبستر بشه وحشت می کرد چون می دونست دو سه دقیقه بیشتر طول نمی کشه و بعدش هم دردهای سرش شروع می شه و از طرفی واسه اینکه از سکس امروز لذت ببره، هر بار که شوهرش می خواست باهاش همبستر بشه بهانه می آورد که پریوده و یا اینکه اونجاش کمی زخمه و احسان رو مجبور می کرد که فقط لای پاش بماله و آبش رو خالی بکنه. من و خواهرزنم دیگه کم کم برعکس شده بودیم و با چه ولعی خوردن لای پای همدیگه رو تجربه می کردیم. دیگه صدای نفس های ناشی از لذت بردن سمیرا در اومده بود. من هم گاهی بهش می گفتم که آروم عزیزم صدات شاید بره طبقه پایین چون روی زمین داشتیم سکس می کردیم. دوباره اومدیم کنار هم و روبروی هم دراز کشیدیم و بدن همدیگه رو می دیدیم و می مالوندیم. تعریف از زیبایی های سمیرا از صورتش از سینه ها و باسنش از لای پاش و موهای به رنگ طلایی روی کسش و کلا” از بدنش رو شروع کردم. چون بدنش رو دوست داشت و خیلی از تعریف خوشش می اومد.
آروم آروم کیرم رو گذاشتم لای پاش و روی کسش که دیگه خیس خیس شده بود، عقب و جلو می کردم. این حالت رو خیلی دوست داشت. روبروی هم به پهلو دراز کشیدیم. ی دست تو گردن هم و یه دست دیگه رو باسن ها و پشت همدیگه و مالش کیر و کس روی هم که واقعا” به من هم لذت خاصی می داد. سمیرا سعی می کرد با حرکت خودش کیرم رو وارد کسش بکنه که من مانع می شدم، به سمیرا گفتم خیلی وقته با خواهرت سکس نکردم، آبم نوک کیرمه و آماده در اومدنه که بهم گفت: خواهش می کنم حواست باشه می خوام لذت ببرم و ارضای کامل بشم و طبق برنامه، تو اوج اورگاسم همشو بریزی اونجایی که خودت می دونی و دوسش داری. من هم لبخندی زدم و گفتم سعی خودم رو می کنم دختر خوشگله. سمیرا نگاه فوق العاده ای به من کرد و شروع کرد به خوردن لبم. آغوشمون احساسی تر و زیباتر و لذت بخش تر شده بود. انگار ی زنو شوهری هستیم که امروز به هر شکلی شده باید کارمون رو واسه بوجود اومدن یه موجود دیگه از وجود خودمون، تموم کنیم.
رابطه مون لحظه لحظه گرم تر می شد و اینکه نگران هیچی نبودیم و وقت به اندازه کافی داشتیم و اینکه حتی تا شب هم می تونستیم با هم باشیم، لذت رابطه رو بیشتر و بیشتر می کرد. من هم هر وقت حس می کردم شاید آبم بیاد بهش می گفتم تکون نخوره و کیرم رو از روی کسش در می آوردم تا کمی شرایط عادی تر بشه. سمیرا آروم و قرار نداشت. همش وول می خورد می اومد روم، منو می کشوند رو خودش. مجبورم می کرد بایستم و کیرمو می خورد و دوباره خودش هم می ایستاد و ایستاده کیرمو میذاشت روی کسش و من هم با هاش همراه می شدم تا لذت بیشتری رو ببره. تو همین حین تلفنش زنگ زد. دوستش بود که نمی خواست جواب بده که بهش گفتم جواب بدی بهتره، ی وقت کار ضروری داره زنگ می زنه خونتون شاید… اونهم همین کار رو کرد.
البته این تلفن هم باعث شده بود آتیشم بخوابه و نگران اومدن زودهنگام آبم نباشم. دوباره خوردن لب همدیگه رو شروع کردیم اونهم با ولع خاصی که انگار اولین بارمون هست. وقتی رو زیرانداز دراز کشیدیم اومدم رو سمیرا و نگاش کردم و آروم کیرمو گذاشتم رو موهای کسش . دوربین عکاسی رو هم که کنارم گذاشته بودم گرفتم که چند تا عکس بگیرم که سمیرا خندیدو گفت دمت گرم یادت بود. با گرفتن چند تا عکس و گذاشتن کیرم لای کسش و بستن پاهاش که زیبایی خاصی به همون قسمت می داد خیلی برام لذت بخش بود.
دوربین رو گذاشتم کنار و با بوسیدن اطراف کسش و کشاله ی رونهای سفیدش که هیچ موی زایدی نداشت، آروم آروم اومدم به سمت بالا و شروع کردم به خوردن پستونای سمیرا و بعدش هم لبش و با قرار گرفتن تمام بدنم رو بدن هیکلی و درشت سمیرا، کیرم دقیقا” رفت روی کسش و سمیرا با باز کردن پاهاش کیرم رو گذاشت در آستانه ی ورود به کسش که بعد از چهل روز واقعا” می خواست لذت ببره و من هم می خواستم تنگیش رو احساس بکنم و همزمان لذتش رو ببریم. با نگاه کردن به چشای همدیگه آروم آروم کله ی کیرم رو می ذاشتم تو کسش و دوباره می کشوندم بیرون و در همین حین صحبتهای سکسی خاصی می کردیم تا بیشتر لذت ببریم. با گفتن اینکه بزار تو دیگه نمی تونم تحمل بکنم… آروم ی خورده بیشتر کیرم رو فرو می کردم تو کسش و می کشیدم بیرون و همینطور این کار رو انجام می دادم. بدنم رو کاملا” گذاشتم روی سمیرا و شروع کردم به خوردن لبش و آروم آروم تلمبه زدن رو شروع کردم. زیبایی سمیرا با تلمبه زدن من و لذت بردنش انگار بیشتر شده بود. هر دومون با اینکه تازه شروع کارمون بود کمی عرق کرده بودیم. وقتی اشک از گوشه چشم سمیرا اومد متوجه شدم که واقعا” داره لذت می بره. گفتم آماده ای کامل بزارم تو که با حرکت آروم چشم های زیباش و سرش تایید کرد. من هم با نگاه عاشقانه به چشاش بطور کامل تا ته فروکردم کیرمو تو کسش . البته کسش مثل قبل تنگ تنگ نبود. بعد از چند دقیقه که سمیرا پرسید کیف می کنی ؟ تنگه کسم؟ واست لذت داره؟ من هم گفتم آره عزیزم اما مثل قبل نیست. که گفت چیکار کنم مجبور شدم یه بار خود ارضایی کنم. دست خودم نبود نمی تونستم تحمل کنم. بعدش به من گفت تو چی؟ خودارضایی داشتی تو این مدت که من هم گفتم نه، فقط یه بار خواب سکسی دیدم و ی خورده اونجام خیس شد اما آبم نیومد یعنی ارضا نشدم. بعدش به من گفت: حالا کی اومد تو خوابت؟ که گفتم نمیشناسی و خیلی سمج شد و گفتم ندونی بهتره. بزار رو خودمون تمرکز کنیم و هدفی که قراره هر دومون بهش برسیم. ی خورده از این صحبتها کردیم تا کمی حسم کمتر بشه و آبم دیرتر بیاد بیرون و همینطور هم می شد.
در مورد خوابم باید بگم که دوست زنم بود که شوهرش هم معلول بود و شرایط خاصی داشتن و… بگذریم.
تو همین حین که کیرم رو درآورده بودم تا آبم نیاد، سمیرا منو کشوند کنارش و من هم به پشت خوابیدم و اومد روم و کیر سفت و کشیده ی منو با دستاش تنظیم کرد رو کسش و آروم گذاشت تو و شروع کرد به بالا پایین رفتن رو کیرم. لذت خاصی می برد دو سه دقیقه که گذشت بهش گفتم مواظب باش آبم داره میاد که آروم از روم بلند شد و کنارم دراز کشید. با دست کشیدن موهای همدیگه، ی خورده صحبت کردیم که بیشترش رفت رو حامله شدنش. راستش سمیرا دوست داشت تو اوج ارگاسم حامله بشه و از اولین حاملگیش راضی نبود چون تو دو سه دقیقه شوهرش کارش رو تموم می کرد و بعدش هم خرو پف شوهرش و پیامدش ناراحتی و مالوندن خودش و سردردش شروع می شد. دوست داشت بچه دومش تو اوج لذت شکل بگیره. بارها و بارها اینو به من می گفت که من هم البته بدم نمی اومد اما خوب قرار نیست هر کاری رو حالا تا اینجا سکسمون کشیده شده انجام بدیم. البته سمیرا هم پر بی راه نمی گفت. ی جورایی من و باجناقم اون فرم و اسکلت صورتمون تا حدودی به هم نزدیک بود و اگه بچه پسر می شد و شبیه من کسی شک نمی کرد که روزی شاید نیاز به آزمایش باشه، اما اگه دختر می شد که خوب بیشتر شبیه سمیرا می شد و نگرانی وجود نداشت.
بهرحال با این حرفها و همچنین صحبت های عاشقانه ی دیگه، دوباره کیرم رو می ذاشتم تو کس سمیرا و تلمبه زدنها رو شروع می کردم. بوسیدنمون و نگاه کردنمون قطع نمی شد دیگه کلی عرق کرده بودیم، ذهنم رو منحرف می کردم تا آبم دیرتر بیاد اما صورت زیبای سمیرا و بدن خوش فرم و هیکلیش شرایط رو سخت تر می کرد، یه پنج دقیقه ای عجیب تلمبه زدم و وقتی دیدم دیگه داد سمیرا داره در میاد گفتم آماده ای که گفت آره عزیزم آماده ی آماده… واسه حامله شدن از تو، واسه حس کردن اسپرم گرمت تو بدنم، واسه پاشوندن آب کمرت رو تخمکهام واسه لذت همبتسر شدن باتو واسه اینکه پدر بچم بشی و و و… دیگه اشکهاش گوشه چشمهاش رو خیس کرده بود و من هم که دیگه نمی تونستم تحمل کنم با علاقه ی تمام کیرم رو تا ت فشار دادم و با خوردن لبهای سمیرا گفتم: خیلی دوست دارم حاملت کنم، تو باید از من آبستن بشی و از این حرفها و وقتی کلمه های ی ” جانم عزیزم ، همش رو بریز تو من که از خدامه ” رو از زبان سمیرا شنیدم، دیگه نتونستم تحمل کنم و با فشار دادن مضاعف کیرم تو کس سمیرا، آبم رو با تمام وجود و علاقه ریختم تو کسش و عجیب هردومون رفتیم تو حس خاص لذت. حسی که واقعا” لذت بخش بود. حسی که هیچوقت تو زندگی مشترکمون با همسرامون بوجود نیومد و نمی اومد. حسی بود از علاقه مندی به برقراری رابطه جسمی و جنسی برای لذت طرف مقابل. نه فقط برای خودش …
بعد از یکی دو دقیقه که روی سمیرا بودم بدون اینکه کیرم از کسش بیرن بیاد، دستام رو گذاشتم رو باسنش و کشوندم طرف خودم و آروم از روش اومدم کنارش درازکشیدم و با ی فشار کیرم رو که ی کم از اون سفتیش کم شده بود رو بطور کامل گذاشتم تو کسش و همدیگه رو بغل کردیم. سمیرا لرزش خاص بعد از ارگاسم رو پیدا کرده بود و از دیدن این صحنه خیلی لذت می بردم. با مرتب کردن موهاش و دست زدن به صورت و لبش ی خورده حرفهای سکسی لذت بردن از سکس و اینکه داره نطفه تشکیل می شه رو مطرح کردیم و یه ده دقیه ای رو به همین شکل لذت بردیم و گذروندیم.
وقتی کیرم کوچیک و کوچیکتر می شد و خود بخود از کس سمیرا بیرون می اومد لذت خاصی داشت و خواهرزنم مثل بعضی از زنها از این حالت خوشش می اومد. دیگه داشت نوک کیرم بیرون می اومد که با دستم بقیه منی لوله ی کیرم رو با انگشتام ریختم رو چوچوله ی کس سمیرا و با پیدا کردن شورت سمیرا که گوشه تخت افتاده بود، گذاشتم لای پاش تا ی وقت منی بیرون نریزه. بصورت مورب باسن هامو بطوری که کیرم زیر کس سمیرا قرار بگیره، گذاشتم زیر کون سمیرا تا کسش به طرف بالا باشه تا اسپرم ها مسیر رسیدن به تخمک رو راحت تر طی بکنن. من که با دست راستم پستونای سمیرا رو می مالوندم و با دست چپم موهاش رو ناز می کردم، سمیرا هم با دست راستش باسن و پاهامو می مالوند و با دست چپش سینه ها و موهامو. واقعا” آرامش خاصی داشتیم.
ی نیم ساعتی گذشت. پیشنهاد دادم که بریم ی دوش بگیریم سمیرا هم قبول کرد. تو حموم همدیگه رو بغل کرده بودیم و با شامپو بدن همدیگه رو شستیم. بدن هردومون نرم نرم شده بود. خوردن پستونهای درشت و نرمش و خوردن کیر و خایه هام توسط سمیرا لذت خاصی به هردومون می داد. یهو سمیرا به من گفت باورت میشه؟ گفتم چی؟ گفت: آبت همش رفت تو، به قطره شم نریخت بیرون. من هم بوسیدمش و گفتم نوش جونت مادر بچه ی آینده ی من. همونجا ایستاده کیرم رو که کوچیک بود گذاشتم لای پاش و شروع کردیم به لب گرفتن. ی ده دقیقه ای رو تو حموم بودیم که تلفنش زنگ خورد. سمیرا دوش گرفت اومد بیرون و بعدش من.
سمیرا که لباس مجلسی دومیش رو پوشیده بود خیلی زیباتر شده بود. واقعا” بهش می اومد. به زن کامل شده بود. ساعت دیگه دوازده شده بود. ی غذایی آماده کردیم و بعد از خوردن غذا رو تختخواب نشستیم و شروع به صحبت. آروم آروم دراز کشیدیم و تو چند دقیقه لباسهای همو درآوردیم. البته شورت هامونو نه. حین صحبت کردن و مالوندن بدن همدیگه و خوردن لبها، دیگه یواش یواش تو بغل هم خوابمون برد. واقعا” خواب بعد از سکس می چسبه. با زنگ تلفن همراه سمیرا، بیدار شدیم. یهو ترس ورمون داشت. ساعت دو و بیست دقیقه بعدازظهر بود. پشت خط تلفن پسر سه ساله ی سمیرا بود. کمی باهاش صحبت کرد تا آرومتر بشه. بعدش به مادرش گفت که تو راه رسیدن به شهری هست که دامادشون اونجاست.(ببخشید نمی تونم اسم شهر رو بگم) مادرش هم گفت خبر من حتمن سری بهش بزنه.
تو این فاصله رفتم چایی سبز آماده کردم و سمیرا هم رفت دستشویی و صورتشو شست و برگشت. بعد از نوشیدن چای، سمیرا رفت که ظرفهارو بشوره که من بهش گفتم عجله نکن، بغلش کردم و شروع کردم به بوسیدنش و خوردن لب هاش.بعدش نگاش کردم و گفتم ظرف ها رو تو چند دقیقه خودم می شورم تو برو خودتو آماده کن تا زیباترین زن دنیا بشی.
سمیرا چون آرایشگری هم می رفت وقتی بیکار بود، خیلی زیبا موهاشو درست کرد اونهم با آرایش ساده. این نوع تغییر آرایشِ مو، قیافش رو عوض کرده بود و خیلی خیلی تو دل برو تر شده بود. اونهم با لباس مجلسی مشکی و رنگ زرد حاشیه ایش که خیلی بهش می اومد. من هم بعد از سرویس بهداشتی و مسواک زدن، دستی به سرو روم کشیدم. وقتی اومدم تو حال دیدم سمیرا داره راه می ره و دستش رو شکمشه. گفتم چته دختر زیبای خوش اندام؟. که رو به من کردو گفت: حسم می گه امروز حتمن حامله می شم و شاید هم تا حالا شدم. بغلش کردم و همینطور که زُل زده بودم تو چشش گفتم خوشحالم که این اتفاق می افته. لبش رو چهار بار با فاصله بوسیدم و هر بار گفتم دوست دارم مادر فوق العاده بچه ی زیبای من. آروم آروم رفتیم تو اتاق خوابی که با هم سکس کرده بودیم که سمیرا پیشنهاد داد بریم رو تخت و من هم قبول کردم. دوباره رابطه مون شروع شد و مثل بار اول و شاید بگم با ولع بیشتر شروع کردیم به بوسیدن، لیسیدن، خوردن نقاط حساس بدن همدیگه و در آوردن لباس همدیگه. زیاد نتونستیم تحمل بکنیم و هردومون رو این عقیده بودیم که سریع بریم سر اصل کاری. با خوردن کس سمیرا رو لبه ی تخت آروم کیرمو گذاشتم رو چوچوله هاش و با دوربین عکاسی بعد از چند تا عکس گرفتن، گذاشتم رو قسمت فیلم و همینجوی که فیلم می گرفتم کیرمو با اجازه و ابراز آمادگی سمیرا گذاشتم تو. تلمبه زدنم یه هفت هشت دقیقه ای طول کشید. دوربین رو گذاشتم کنار تخت و رفتم روی تخت و با گذاشتن بدنم رو بدن سمیرا که هر دومون این حالت رو خیلی دوست داشتیم با هیجان خاصی به کارمون ادامه دادیم. برای اینکه بیشتر لذت ببرم کلمه ها و جمله های خاصی رو بکار می بردم. به سمیرا گفتم هر وقت آماده ای بگو باز هم اسپرم هامو وارد بدن زیبات بکنم واسه باردار شدنت. تو باید ازم حامله بشی. امروز باید کارمون رو تموم بکنیم. و سمیرا هم که دیگه صداش در اومده بود گفت: حتمن همین اتفاق می افته. می دونی چرا؟ چون دو روز پیش پریودم تموم شده و الآن هر چی بخوای تخمک ریزی دارم و همه چی آماده ی باردار شدنم از توعه. ی جورایی کیف کردم از این صحبت سمیرا. چون از بس آبم رو بدون هدف و نتیجه ریخته بودم تو بدن خواهرش ، لذت اینکه این ریختن اسپرم نتیجه می ده، لذت و انگیزم رو چند برابر می کرد. هر چند طرف مقابل خواهر زنم بود.
وقتی سمیرا گفت تمومش کن دیگه نمی تونم. من هم تمرکز کردم و کیرم رو با سه چهار تا تلمبه زدن متوالی تا انتها فرو کردم تو کس سمیرا نگه داشتم و آبم رو ریختم تو کسش. سمیرا از فرط لذت و ارگاسم می لرزید. من هم کامل بغلش کردم. زیاد عرق کرده بودیم و این لذت رابطه مون رو وقتی بدنمون به هم چسبیده بود، بیشتر می کرد. حس باردار شدن سمیرا از من وقتی به قیافش نگاه می کردم، برام وصف ناپذیر بود. زنی که خودش عاشق این رابطه بود، خودش پیشنهاد کرد و خودش شرایط رو برای رابطه آماده و پیش قدم شد. و جالب تر و جذابتر از همه ، تقاضای حامله شدن از من.
تو تختخواب یه ربعی رو کنار هم دراز کشیدیم. کیرم دیگه اومده بود بیرون از کس سمیرا. پستوناش رو گاهی می بوسیدم و گاهی می خوردم. با دست راستم شکمشو دست می کشیدم و گاهی هم قسمت های بالایی کسش که واقا” تپل و زیبا بود اونهم با موهای طلایی رنگش که واسه امروز اونو رنگ کرده بود. رفتم سمت کسش و شروع کردم به بوسیدن قسمتهای مختلفش. سمیرا خیلی لذت می برد. وقتی سمیرا آروم شد، بهش گفتم امیدوارم لذت برده باشی که با لبخندی گفت فوق العاده بود. خوشحالم که به من نه نگفتی و به پیشنهادم جواب مثبت دادی. امیدوارم بچه مون خشگل بشه. که من بهش گفتم نگرانم. اما سمیرا گفت اصلا” جای نگرانی نیست حتی به اندازه سر سوزن. دو هفته دیگه می رم آزمایش بارداری، بعد از اون، که می دونم جواب مثبته، رابطه ی جنسی رو با احسان شروع می کنم و دیگه شک و شبهه ای بوجود نمیاد. من هم بوسیدمش و همدیگه رو بغل کردیم و آروم آروم بلند شدیم و رفتیم یه دوش گرفتیم.
وقتی سمیرا گفت: کاری می کنم که مادر بگه امشب اینجا بمونم و فردا بیام، نظرت چی یه؟ که من با تعجب و خیلی آروم بهش گفتم چته دختر؟ چه خبره؟ می خوای همه ی عالم و آدم شک بکنن.!! نه نیاز نیست. همین قدر کافیه.
بعدش سمیرا با نگاه خاصی به من گفت که باشه. پس باید قول بدی دوسه روز دیگه بیای خونه مون (منظور خونه مادرش بود) تا تو یک فرصت مناسب برای اطمینان کارمون رو تموم بکنیم. من هم گفتم نگران نباش.
سمیرا آماده شد که بره من هم زنگ زدم به تاکسی بی سیم و اونو تا سر ایستگاه رسوند و با خودروی خطی رفت خونه مادرش. البته سمیرا به مادرش گفت که فرصت نکرد بره خونه خواهرش و فقط با تماس تلفنی یک خبری از من گرفته.
دیگه تا دو سه روز پیامک ها ادامه داشت و من هم از طریق تلگرام عکس ها رو که فتوشاپ کرده بودم براش فرستادم و گفتم مراقب گوشیش باشه و حذفش بکنه بهتره. آخر هفته ماموریت اداری پیش اومد که نتونستم برم پیشش که تا تونست شدیدا” اعتراض کرد. بهرحال سمیرا نتونست تحمل بکنه و دو روز قبل از اینکه خواهرش از سفر بیاد به بهانه ی همون کار قبلی یعنی خیاطی و اینکه خونه خواهرش رو مرتب بکنه واسه اومدنش و اینکه یک سری خرید مواد غذایی هم انجام بشه، راهی شهر ما و خونه ما شد.
چون دفعه ی قبل به مادرش گفته بود که فرصت نشد بیاد خونه مون ی سری بزنه، این بود که این بار به راحتی و بدون اینکه کسی شک بکنه به همین بهانه اومد پیش من. مثل دفعه ی قبل دو بار سکس رمانتیک داشتیم که واقعا” به هردومون خوش گذشت. خوشی که دیگه شاید تکرار نشه. چون اونروز کارش واسه خونه تکونی و خرید طول کشید، شوهرش احسان گفت که میاد دنبالش و با هم میرن خونه ی خودشون. واسه همین وقت بیشتری برای با هم بودن داشتیم.البته خونه سمیرا 40 کیلومتر بالاتر شهر ما بود. شهر ما بین شهر مادر زنم و احسان بود.
ساعت 8 شب بود که احسان زنگ زد و به سمیرا گفت جاده هراز ترافیکه و نمی تونه بیاد. سمیرا هم کمی غر زد و اعتراض کرد که چرا زودتر نگفتی تا بره خونه ی مادرش و الآن این وقتِ شب چیکار بکنه!! که شوهرش گفت تو و مهرداد با هم برین و سمیرا هوشمندانه گفت که ایشون بیرونه و نیم ساعت دیگه میاد و از طرفی فکر می کنم کار داره و شرایطش طوریه که نمی تونه، پس خودت زنگ بزن بهش ببین چیکار می تونی بکنی.
احسان فوری به من زنگ زد و من هم اومدم کنار پنجره تا سرو صدای ماشین رو بشنوه. من هم گفتم کارم طول میکشه و تا برم خونه ساعت 9 شب بشه. از طرفی فردا صبح زود هم قرار دارم.
احسان خداحافظی کرد و دوباره به سمیرا زنگ زد و اونچیزی که سمیرا دوست داشت اتفاق افتاد و احسان گفت که خوب امشب بمون همونجا و فردا صبح برو خونه مادرت چون فردا من هم نمی تونم بیام. سمیرا هم به شوهرش تشر رفت که همیشه همینجوری هستی و آدم رو تو منگنه می زاری و قبل از خداحافظی گفت حداقل قول نمی دادی من بچه رو همرام می آوردم؟!!
سمیرا تو پوستش نمی گنجید. علتش هم این بود که سکس تو شب واقعا” لذتش خیلی خیلی بیشتر از روز هست. و چون اولین سکسش رو وقتی مجرد بود با من انجام داده بود و از سر شب تا صبح، واقعا” دوست داشت تکرار بشه. ( باید بگم ی تابستون بودیم ییلاق و سمیرا عروسی دوستش بود و نیومده بود، من هم یهو کاری برام پیش اومد و عصر پنجشنبه اومدم شهر که برم محل کارم، وقتی غروب رسیدم و ی دوش گرفتم تا لباسم رو عوض بکنم و راهی بشم همکارم زنگ زد و کار رو به فردا موکول کرد. این شد که دیگه مجبور شدیم اولین شب رو با هم تا صبح تنها باشیم و اولین رابطه ی جدی ما هر چند جسمی بود شکل بگیره.)
سمیرا یک هماهنگی با مادرش می کنه و مادرش هم تاکید می کنه حتما” بمونه و فردا راه بیفته. و ادامه داد که آقا مهرداد بیرونه و هنوز نیومده و دیرتر میاد. این حرف ها اعتماد اطرافیان رو بیشتر می کرد و این نشان از هوش سمیرا داشت. بهرحال خانوادش رو خوب می شناخت. البته من و سمیرا هم برخوردمون با هم در حالت عادی و بین جمع سنگین و معمولیه.
شب رویایی منو سمیرا آغاز شد و تا صبح تو خواب و بیداری با لذت خاصی همراه بود. هر کدوممون بیدار می شد طرف دیگه رو بغل می کرد و سکسمون شروع می شد که آخرش ریختن منی من تو کس سمیرا بود و به ارگاسم رسیدن هر دومون. بطور کل تا صبح لخت لخت بودیم تو رختخواب. 4 بار رابطه جنسی رو باهم تجربه کردیم که یکبارش فقط رابطه جسمی بود یعنی توافق کردیم که مثل اولین رابطه مون اصلا” رابطه ی جنسی نداشته باشیم و از رابطه جسمی لذت ببریم و حتی به ارگاسم برسیم هر دومون، که تا حدودی این اتفاق افتاد. چون تا وقتی دو نفر رابطه شون فقط جسمی هست از این رابطه لذت می برن اما وقتی کار به جنسی کشید، از اون به بعد نمیشه با رابطه جسمی لذت برد و باید کار رو تموم کرد و با تلمبه زدن و ریختن منی، طرفین به ارگاسم برسن. البته برا ما اینجوری بود.
بهرحال اون سه بار به ارگاسم رسید چیزی که سالهای سال براش اتفاق نیفتاده بود. همه ی اینها یک طرف صحبتهای سکسی و عاشقانه طرف دیگه که واقعا” لذت داشت و وقتی خواب سکسی که با مبینا دوست زنم داشتم رو ، براش تعریف کردم براش خیلی جالب بود. اما گفت یادت باشه یک وقت عملیش نکنی. چون زنی مثل مبینا که یک بار هم به ارگاسم نرسیده بخاطر معلولیت شوهرش از خداشه که سکس باهات رو تجربه بکنه اونهم زن دهن لقی چون خواهر من دوستشه که هر چی درمورد سکس با شوهرش هست رو بیان می کنه.
صبح هم آخرین سکسمون رو تو حموم انجام دادیم که البته کار به رابطه جنسی نکشید.
صبح روز بعد سمیرا رفت خونه مادرش تا فردا غروب بیان فرودگاه و من هم از این طرف و دوباره با هم بیان خونه ی ما. ولیمه دهی خاصی نداشتیم و قرار شد خانواده ی ما ی شب شام خونه ما بیان.
یک هفته بعدش که تقریبا” 20 روز از رابطه منو سمیرا گذشته بود، سمیرا به من پیامک داد که ی زنگی بهش بزنم. چون گوشیم رمز داشت زنم نمی تونست بره سر وقتش واسه همین هیچوقت زنگ نمی زد، پیامک می داد و من با دیدن پیامک اگه شرایطش رو داشتم بهش زنگ می زدم.
راستش سمیرا باردار شده بود و وقتی این خبر رو به من داد حس خاصی داشتم. نه خوشحال بودم و نه ناراحت. ی جورایی فقط رفته بودم تو فکر. ی حال عجیبی بود. حامله شدن خواهرزنم از من که خواسته ی خودش بود و البته من. اونهم با علاقه ی زیاد.
سمیرا همون هفته، سه بار با احسان سکس می کنه و تو سکس هم صحبت از بچه دار شدن تا شرایط اعلام خبر حامله شدن، غیر منطقی به نظر نرسه. هر چند اگه احسان زرنگ بود می تونست با حساب و کتاب ساده ی روزها متوجه بشه که بیست روز زنش زودتر از ارتباط با اون حامله شده. اما اون خیلی ساده بود و به این چیزها فکر نمی کرد. و شاید هیچ مردی به این چیزها فکر نکنه.
منو سمیرا دیگه پیامک هامون به حالت عادی ماه ها و سالهای قبل برگشت. ی روز خانمم سر سفره شام به من گفت که خواهرش بارداره و من هم بهش تبریک گفتم و گفتم پسره یا دختر که گفت هنوز معلوم نیست. تازه شش هفته شده. ی نگاهی بهش کردم و گفتم معلومه خیلی خوشحالی؟ که گفت آره چرا خوشحال نباشم. من که نمی تونم حداقل خواهرم می تونه. من هم گفتم هر چی خدا بخواد. راستش خیلی شرمنده بودم که این کار رو کردم. بهرحال چاره ای نداشتم. رابطه ی طولانی مدت یعنی حدود 14 ساله ی منو خواهر زنم که وابستگی مون رو شدیدتر کرده بود و در عین حال کمک می کرد به دوام زندگی سرد هردومون، نیاز جنسی شدید سمیرا از دوران مجردی، برآورده نشدن نیازش از سوی همسرش بعد از ازدواج و پیشنهادش واسه این کار و مشکل لذت نبردنِ من از همبستر شدن با زنم و اختلافات بین مون و و و موارد فراوون از این دست چنین تصمیمی رو گرفتیم و نمی دونم چی بگم. راستش ی جورایی به هم عادت کرده بودیم. از اینکه این کار رو کردم، درسته از نظر وجدانی غلطه و هر کی بشنوه این کار رو خلاف شرع و اخلاق می دونه. حتی انسانهای بی دین و لائیک. اما خوب وقتی هردومون دوست داریم و می دونیم باید از زندگی لذت ببریم و نه از همسرامون می تونیم این لذت رو حس بکنیم و نه از همسرامون می تونیم جدا بشیم، هر چند زندگی خوبی داریم با همسرامون اما از نظر جنسی شریک خوبی نیسیتم، پس چاره ای نیست از این فرصتها استفاده بکنیم. اونهم سالی شاید یکی دو بار. و شرایط خاصی مثل امروز که شاید دیگه اتفاق نیفته. سمیرا هم اعتقاد داره که آدم ها باید از رابطه شون لذت ببرند. حالا که ازدواج کردیم باید تا آخر عمرمون لذت جنسی رو تجربه نکنیم؟!! مثلا” وفادار بمونیم؟ چرا مردها هر کاری دلشون می خواد می کنن و صیغه براشون حلاله هر چند همسر دارن اما واسه زنها نه؟! مردی که تو دو سه دقیقه آبشو خالی می کنه و عشق بازی بلد نیست آیا نباید خودم یک فکری به حال خودم بکنم. یعنی باید تا آخر عمرم زجر بکشم. خیلی از زنها هستن تو دنیا که مثل من هستند و کم نیستند که روابطی این چنینی دارن. حالا خوبی کار ما اینه که فامیلیه یعنی کسی شک نمی کنه و خیلی راحت شرایط برای لذت بردن فراهمه. وقتی داماد با خواهرزن یک روز تو خونه تنها هم باشن و همه هم بدونن کسی شک نمی کنه. اما خوب نمیشه به راحتی با یک غریبه یک ساعت تنها تو یک اتاق در بسته باشی.
از طرفی حرفهای سمیرا به نظرم درسته. البته ما هم همیشه دنبال رابطه و این کارها نیستیم. هر وقت شرایط زمانی و درونی مون پیش بیاد رابطه برقرار می کنیم. چه بسا خیلی وقتها با هم تنها بودیم اما هیچ رابطه ای برقرار نکردیم. از 16 سالگی سمیرا تا 25 سالگیش که ازدواج بکنه با اینکه رابطه جسمی داشتیم حتی یک بار هم سعی نکردم دختریش رو بگیرم هر چند گاهی هردومون کاملا” لخت لخت بودیم و به ارگاسم کامل می رسیدیم. بعد از حامله شدن سمیرا از شوهرش اونهم به درخواست خودش رابطه جنسی مون دیگه شروع شد اونهم شاید سالی یکی دو بار.
بهرحال همه تجاوز رو بد می دونن اما رابطه دو طرفه رو که هر دو علاقه مند به برقراری اون هستند هر چند خیانته اما تجاوز به حساب نمیاد و چه بسا ضروریه واسه طرفین. اما هر کسی به همسرش تعهد داره و این دو طرفست. وقتی زن و شوهر به تعهداتشون عمل نکنند این مسائل هم پیش میاد. پس اگه زن و شوهری به هم خیانت کردن باید مشکل رو تو خودش جستجو بکنه که من چیکار کردم که همسرم به من خیانت کرد؟. بذارین دیگه ادامه ندم. هر کی مسئول زندگی خودشه. هر کی باید از زندگی خودش لذت ببره. این داستان واقعی رو هم گفتم که شما هم بدونین چنین اتفاقی برای ما افتاده و چه بسا برای خیلی ها هم تو دنیا در حال اجراست و منو سمیرا اولی و آخریش نیستیم. شاید شما هم تو شرایطش قرار بگیرین چنین تصمیمی بگیرین!
بهرحال تو مدت حاملگی سمیرا پیامک ها مون زیاد شده بود. مثل زن و شوهر واقعی حرف می زدیم. ی عشق خاصی بینمون بوجود اومده بود. چون دیگه سه ماه آخر خونه مادرش بود شرایط گفتگو راحت تر می شد. تو این مدت هم 5 بار بهش سر زدم که دوبار فرصت رابطه ی جسمی رو پیدا کردیم اما سکس نداشتیم. یک بار هم هدیه نقدی رو دادم به مادرزنم تا نیازهای اولیه رو واسه سمیرا تهیه بکنه. هر چند وضع مالیشون خوب بود اما عادتم هست ، وجه نقد می دم تا خودشون راحت تر نیازهاشون رو تهیه بکنن. سمیرا بعد از حدود هشت ماه و نیم یه دختر زیبا به دنیا میاره. دل تو دلم نبود که بچه ی خودم رو ببینم و بعد از سیزده روز بعد از زایمانش، موفق شدم دخترمو ببینم و بغلش کنم. سمیرا هم نگاه رضایتمند خاصی داشت از این صحنه. زنم به دلایلی پیشنهاد و هدیه خواهرش رو نمی پذیره که بیاریم و بزرگش بکنیم و اعتقاد داره که باید بچه ی خودش باشه. قرار شد تخمک رو خواهرش اهدا بکنه و ivf رو انجام بدیم. تا ببینیم دوباره سمیرا چه برنامه ای داره. البته سمیرا هم قلبا” علاقه ی به دوری از بچه نداشت و دوست نداشت بچه رو بده به خواهرش. ما همچنان رابطه مون ادامه داره هر چند سرِ پایی حتی سالی یکی دو بار. اما شرایط سخت تر شده چون باید خیلی خودم رو کنترل کنم وقتی پیشنهاد می دم بریم خونه خواهرزنم و یا اونها بیان و یا هنگامی که دخترم رو بغل می کنم و اوقاتی رو که با هم هستیم چون زنها خیلی به این مسائل دقت می کنن و می ترسم زنم هم، این برداشت رو بکنه که چه خبره؟!! البته سمیرا بیشتر وقتها دوتا بچه هاش رو می گیره میاد خونه مون و سه چهار روزی می مونه که فرصت با هم بودن بیشتری رو داریم. زنم خواهرزادش یعنی پسر سمیرا رو یم بره بیرون و ی وقتهایی هم منو سمیرا تنها می مونیم و فرصت کافی برای سکس و برقراری رابطه جنسی.
یکبار هم زنم به من گفت که چقدر خوب بود روجا دختر خودمون بود. مثل اینکه دختر خیلی دوست داری؟ که من هم جواب کوتاهی بهش دادم و گفتم: سخت نگیر. روجا هم مثل دختر خودمون.
نوشته: فرهاد
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید