این داستان تقدیم به شما
با دستهگل شکوفههای محبوبم میاد و بغلم میکنه، میدونم بوسیدن گردنم رو دوست داره و سرم رو کمی کج میکنم بتونه گردنم رو ببوسه.
آروم زمزمه میکنه “ببخشید.”
بهش میگم الان نمیتونم ببخشمش و خودش میدونه اشتباهش چیزی نیست که قرار باشه زود فراموش بشه و یا ردش از زندگیمون پاک بشه؛ دوباره در حالی که نفساش به گردنم میخوره میگه “قبول، نبخش اما بگو چیکار کنم حالت یکم بهتر بشه؟ ”
لبهاش رو میبوسم و با کلافگی این روزام، به چشماش زل میزنم و میگم دو ساعت سکس با روند دلخواه من ؟
من واقعا این چهرهی بهت زده رو دوست دارم، میدونه سکس دلخواه من چیه، جز به جز؛ اما خب روز اولی که دیدمش، ازش پرسیدم و اون با اطمینان کامل بهم گفته بود وانیلاست، پس هیچ ردی از سادیسم و مازوخیسم تو روابطمون نداشتیم.
اما الان همه چی فرق میکرد، آروم شدن من مهم بود حتی اگه قراره لذت نبره.
روبان دستهگل رو باز میکنم و گلها رو میذارم تو تنگ آب. من عاشق گلهام تا وقتی هنوز تازهان، اما از لحظهای که شروع به خشک شدن میکنن دیگه نگهشون نمیدارم، حتی اولین دستهگلی که بهم دادی رو بعد از خشک شدن اولین گلش، دور انداختم اما روبان تکتکشون رو نگه داشتم، ربانها، رد اصلی دستهگلهایی بودن که واسم آوردی.
چهارتا روبان میارم، روبانهای رنگیای که هر کدوم اطراف گلهای قشنگی پیچیده شدن بودن.
میبوسمت، بهت میگم آروم باش و بذار من هم آروم بشم.
لباسات رو در میارم، روی تختمون دراز میکشی، دست و پات رو خیلی آروم با روبانهای دستهگلهای که بهم دادی به چهار طرف تخت میبندم، میدونی که من بانداژ با طناب دوست ندارم، با روبان به شلترین شکل ممکن میبندمت اما تو باید حواست باشه روبانهایی که خیلی شل گره خوردن باز نشن و این کار تو رو سختتر میکنه…
لباسام رو در میارم، به جز سوتین مشکیم.
دختر کوچولویی که چند ماه پیش جلوش زانو زدی و حلقهی نقرهای سادهای که طرح خورشید روش حک شده و پشتش نوشته نیکو، الان تو رو به تخت خوابتون بسته و لخت در حالی که فقط یه سوتین تنشه، کنارت وایستاده و تو نمیدونی دقیقا قراره چه اتفاقی بیفته.
روی تخت دقیقا بین دو تا پات میشینم، آروم سرم رو میارم پایین و کیرت که کاملا خوابه رو وارد دهنم میکنم، نگه میدارم و میخوام بزرگ شدنش رو حس کنم، فکر میکردم استرست نذاره خیلی زود بیدار بشه اما انگار اشتباه میکردم و خیلی زود بزرگیش رو تو دهنم حس میکنم.
وقتی به اندازهی دلخواه من میرسه از دهنم در میارم و با دستم روی تخمات ضربه میزنم، نه خیلی محکم، میدونم که از درد کشیدن لذت نمیبری پس سعی میکنم درد رو کنترل شده و آروم بهت بدم، در حد آروم شدن من، نیکو.
سوتینم رو باز میکنم و لبام رو روی لبات میذارم، میخوای همراهی کنی که عقب میکشم و بهت میگم حق نداری، من آروم لبهات رو گاز میگیرم و تو بدون حرکت، باید از لمس بدنهامون لذت ببری.
گردنت رو با مکیدنهای آروم و مداوم مارک میکنم، از روی بدنت در حالی که تمرکز میکنی تکون نخوری روبانها باز نشن، بلند میشم و پارافینهایی که تو دمای پایین ذوب میشن رو آروم روی بدنت میچکونم، گرماش بیشتر از گرمای سشوار نیست اما ترسِ توی چشمات ارضا کننده است، با اولین قطره از ترس داد میزنی و با لبخند بهت نگاه میکنم، نگاه میکنم که چقدر ترسویی و با پارافینی که هیچ درد و سوزشی نداره، داد میزنی.
بدنت واقعا زیبا شده، پر از پارافین قرمز در حالی که تمرکز میکنی دست و پاهات باعث باز شدن روبانها نشن.
دستکشهای استریلم رو باز میکنم و سوند زرد رو آروم آروم وارد مثانهات میکنم، لحظهی رد شدن سوند از پروستات واقعاً هیجانانگیزه.
روی صورت بهتزدهت میشینم و تایمر موبایلم رو روشن میکنم، دویست ثانیه زمان میدم بهت برای ارضا کردنم، فقط با زبونت.
دویست ثانیه مناسبیه برای ارضا کردن زنی که بعد از ماهها داره سکس همراه با سادیسم رو تجربه میکنه.
اما تو، تویی که همیشه خدای عاشقانههای ملایم تو تخت بودی ارزش ثانیهها رو نمیفهمی و ازشون درست استفاده نمیکنی.
گیرههای سرد فلزی رو، روی نیپلهات فیکس میکنم، با انگشتام فشار میدم و در حالی که از درد داد میزنی و سعی میکنی از دستات استفاده نکنی، روی صورتت میشینم، این بار صد و بیست ثانیه.
ترس رو تو چشمات میبینم و حرکات زبونت بهتر شده، روی صورتت ارضا میشم و روی بدنت دراز میکشم، و سه ساعت بعد در حالی که تموم این زمان ثابت موندی، بیدار میشم، آروم شدم
نوشته: ناتاشا
بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید