داستان سکسی تقدیم به شما
سلام
مسعودم…سی سالمه و متاهل
اسم زنم سانازه…دو سال از من کوچیکتره…
ساناز تو یه شرکت خصوصی کار میکرد…
اونجا حساب دار بود
زیبایی ساناز واقعاً تو چشم بود…
وقتی هم که تو لباس اداری میدیدمش…
محشر بود …
به خودم میبالیدم همچین خانم خوشگلی دارم…
راستش بعضی وقتا از این که تو اداره زنم و دید میزنن…
یا لاس میزنن باهاش یجور حس خوشایندی بود…
ولی دوست نداشتم غیر از من بهش کسی دست بزنه…
ساناز پنج سال میشه که تو اون اداره مشغول بود…
ولی پیشرفت کاریش و حقوقی که می‌گرفت اصلا با عقل جور در نمیومد…یعنی نمیشد که پنج ساله این همه پیشرفت کرد مگر با ارتباط بالا…شایدم…
یه روز تصمیم گرفتم یه سری به محل کارش بزنم نا محسوس…ولی خب نامحسوس تا کجا…بالاخره یجور من و میدید…
بیخیال نتونستم بشم…
فکره مثل خوره افتاده بود به جونم…
باید از محل کارش…نوع کارش…همکاراش یه جوری سر در میاوردم…
خیلی فک کردم …تا این که یه اپ پیدا کردم که . صدا رو به صورت مخفیانه ضبط میکرد…
این تنها راهی بود که میتونستم یکم از فضای اداره باخبر بشم…
خلاصه با کلی کلنجار تونستم برنامه رو توگوشیش سوار کنم…
برنامه رو فعال کردم و ساناز رفت اداره…
منم رفتم پی کار و بارم…
غروب که اومدم دیدم ساناز مشغول انجام یکسری کارهای اداریه…
خوش و بش این حرفا کردیم و شب هم قبل از اینکه بخوابه گفت فردا ماموریت داره با همکاراش برن واسه یه مزایده مهم…
منم توجهی نکردم…
زود خوابید و منم که مطمئن شدم خوابه رفتم سراغ گوشی…
فایل ضبط شده رو که حدود هشت ساعت بود جابه جا کردم تو گوشی خودم و هندزفری گذاشتم و پلی کردم…
یه ساعت اول که ساکت بود چون گوشی تو کیفش یا جیبش بود…
بعد از حدود به ساعت صداش اومد که با تلفن داشت حرف میزد…
ساناز: الان میام چشم…
ده دقیقه بعد صدای یه مردی اومد که برق از کلم پرید…
سلام کص خوشگل اداره…
ساناز سلام رئیس کوچولو…حالت خوبه…
رئیس کوچولو فدای چشات شه…
مگه میشه کس به این خوش هیکلی هر روز برات ساک بزنه و حالت بد باشه…بیا که بدجور تو کفم
ساناز: رضا تو جر دادی دهنم و…هر روز هر روز…
رضا: زر نزن زودباش…تا نزدم تو سرت…
ساناز:باشه باشه …اون سری زدی رو کونم…دو هفته از ترسم به شوهرم کونم نشون ندادم…جای پنج تا انگشتت کامل مشخص بود
رضا: زیاد حرف نزن بیا ببینم …کارت و بکن امروز واست برنامه گذاشتم…
ساناز: بازم سه نفری با جلالی؟
رضا ظاهرا مونا رو داشت دستمالی یا لخت میکرد که صدای آخ و اوخ ساناز هم میومد البته یواش
و همینجور صدای ساک زدن که شروع شد…
پس زمینه صدا هم رضا داشت از ساک زدن زنم براش لذت میبرد…
چند دقیقه ای همینجوری بود که صدا ارضا شدن رضا تو دهن زنم اومد…
حال رضا که جا اومد. گفت:نه جنده خانم…اون واسه شب تولد جلالیه…
امروز که داشتم واسه جلالی چایی می بردم…دیدم با معاونش دارن در مورد یه مزایده مهم که دیروز بهت گفتم حرف میزدن…
و دنبال یه راه واسه قطعی کردن قرارداد بودن که منم یه فکری زد به سرم که از جندگی تو استفاده کنن…
جلالی اولش تعصب نشون داد که نه ساناز کص شخصی منه…
خلاصه کلی دو دوتا چهارتا کرد بالاخره دید پول بهتر از کس هست…
ساناز: میشه اینقدر جنده جنده نکنی…
رضا: خفه بابا…
یه صدای اومد که ساناز داد زد حیووون جاش میمونه رو صورتم…
رضا: نترس آروم زدم…
من تازه متوجه شدم رضا آبدارچی شرکت بوده داشته از زنم لذت میبرده…
رضا: ساناز فقط شاید کمه کم دو روز کص بدی…
اونا هم تکی نیستن…شاید چهار نفری بکنن تورو
ساناز: وااای …دو روز …پاره میشم که( با عشوه)
رضا : اون سری سه روز تو شمال پنج نفری گاییدیمت که جواب دادی…الانم هیچیت نمیشه…
یاد شش ماه پیش افتادم…
ساناز سه روز مثلا با دوستای دبیرستانش رفتن شمال…
ساناز گفت من که مشکلی ندارم ولی دو روز رو چطوری مسعود و بپیچونم
آبدارچیه گفت شوهر بی ناموست کصخل تر از این حرفاست…یه کاریش بکن…یه خالی ببند
فعلا برو پیش جلالی منتظرته …
دیگه اعصابم نکشید قطع کردم …
یخ کرده بودم…حس عجیبی بود…
زنت و واسه راه افتادن کارشون هدیه بدن…
فکرش و بکن…زنت بره کس بده تا کار چند نفر دیگه راه بیوفته…
بازم برگشتم سراغ وویس ضبط شده…
صدای در زدن اومد…
ساناز رفت تو…
ساناز: سلام جناب جلالی…
سلام سانی من…بیا اینجا بینم بیا بشین رو پام تا من یه سیگار بکشم…
جلالی: به به چه کس خوشگلی چه هیکل نازی…
ساناز هم صدای عشوه هاش میومد و معلوم بود که اصلا مقاومتی نداره…
ساناز: فدای اون کیرتون رئیسم…
جلالی خر کیف شد با این حرف ساناز…کلی قربون صدقه زن من رفت…
جلالی:سانی جان یه ماموریت دارم برات …
نمیدونم چطوری بگم…
از اونجایی که تو بهترین کسی هستی که میکنم…حیفم میاد کسی به غیر از من کیرش بره تو کصت…
ولی ناچارم یه چند روزی امانت بدم به کسی تو رو…
یعنی یجور رشوه …
میدونم تو ارزشت خیلی بیشتر از اینه…
ولی خب این پروژه از همه چی برام مهمه…
قول میدم اگه جور بشه…یه هدیه ی عالی پیشم داری…
ساناز: آقای جلالی من نگران شوهرمم… چطور اون و بپیچونم…
جلالی: شوهر احمقت و یجور راضی کن…
اون احمق تر از این حرفاست…
تو این چند سال نفهمیده کص خوشگلت و پنج نفری گاییدیم…
بعد از اینم نمیفهمه…
ساناز: چشم یه کاریش میکنم… الان باهام کاری نداری(با شهوت و عشوه)
جلالی: ای جوووونم…ببینم مگه میشه تو رو نکرده ول کرد…
بعدش هم صدای کس دادن زنم به رئیسش…
وسطش ساناز صدای عجیبی درآورد که احتمالا نشون میداد ارضا شده…
صدای تلمبه های جلالی به وضوح میومد…
بیست دقیقه ای طول کشید…
آخرش هم نعره ی جلالی و احتمالا خالی شدنش تو کس زنم…
جلالی: عروسک منی لامصب…
ساناز(با نفس نفس): فدای کیرت بشم سامان…
کیر تو فقط من و سیرم میکنه…
جلالی: ای قربون اون کس خوشگلت…
حیف تو که شوهرداری…حیف تو که اون شوهر حرومزادت دستش بخوره بهت
زنت واسه چند نفر ساک میزنه در روز …
شب تو اون لبای کیر خورده رو بوس میکنی …
غیر مستقیم تو هم واسه جلالی و اون آبدارچی ساک زدی خبر نداری مسعود…
جلالی:بلند شو بیا بشین اینجا…
ساناز:فدای کیرت بشم رییس…جانم در خدمتم…
جلالی: سانی ببین ما این پروژه رو لازم داریم…در هر صورتی باید پروژه مال ما بشه‌…
اصلا واسه رو کم کنی هم که شده باید مال ما بشه…
تو فقط کارت اینه دو شب جنده گی کنی واسه محمودی…
مثل یه عروسک هرکاری گفت بکن…
خلاصه اگه اوکی بشه یه آپارتمان تو جنت آباد شیرینی شما…
ساناز: رئیس شما همینجوری هم به من لطف داری…چه مالی چه جنسی…با خنده
ولی راضی کردن مسعود کار راحتی نیست…
ولی شدنیه…چشم‌
جلالی: باریکلا کس خوشگلم…
…بقیه هماهنگی ها رو هم رضا میکنه…
ساناز: چشم عشق جونی رئیسم…با عشوه…
من حس یه احمق رو داشتم…حس یه بازنده…
حالا چیکار کنم…
ادامه دارد…
زنم شده جنده یه شرکت…
دست به دست بین رئیس و معاون و حتی آبدارچی میچرخه…
باید وا میدادم…باید قبول میکردم زنم جندس…
به قول معروف شل کن و لذت ببر…
تا صبح نخوابیدم…
ساعت ۷ بود ساناز با صدای آلارم گوشی بلند شد…
من و که دید بیدارم تعجب کرد
نخوابیدی؟
نه
چرا چیزی شده جاییت درد میکنه…
نه خوابم نبرد
از دستم کاری بر میاد
نه خوبم تو برو به کارت برس…امروز ظاهرا ماموریت باید بری…
آره آره ماموریت مهمیه…
دیشب یادم رفت بگم…باید تا اصفهان برم… احتمالا دو روزی طول بکشه…مشکلی نداری عشقم…
با گفتن عشقم خواستم گلدون جلو دستم و بکوبم تو صورتش…
ولی به چه قیمتی…
تهش خودم میشدم متهم
ساناز:. شرکت باید این پروژه رو برنده بشه تو مزایده…خیلی برای شرکت سود داره…
خب به تو چی میرسه؟
من که یه کارمند سادم…ولی رئیس گفته که سیبیل مارو هم چرب میکنه …با خنده…
چربیش چقدره…
نمیدونم شاید در حد چند تومان افزایش حقوق…
همش چند تومان؟
آره دیگه …بس نیست؟
من گفتم الان یه آپارتمانی چیزی به نامت میکنن
با این حرفم ساناز یکم مکث کرد…
چه خبره آپارتمان…مگه من چیکارم اونجا…
تو یه خانم خوشگل که رئیس عوضیت هر روز بدون اجازه من بهت نگاه میکنه…با خنده
ساناز با این حرف یه لبخند لوسی زد و بلند شد که آماده بشه
یه تیپ اداری حسابی عالی…یه آرایش نرمی هم کرده بود
با کلی عطر و ادکلن…
…تو حالت عادی ساناز بی نظیر بود الان که محشر شده بود…
ساناز احیانا تو شرکت عروسیه؟
نه عشقم گفتم دارم میرم واسه مزایده یکم به خودم برسم
اگه ناراحتی برم یواش ترش کنم…
نه همسر خوشگلم…
حرص تمام سلول های بدنم و فشار میاورد …
ولی مجبور بودم ظاهرمو حفظ کنم…
گفتم خب برو دیرت میشه…مواظب خودت باش…
به محمو…
کم بود که لو‌بدم که جریان رو میدونم…
گفت چی؟
هیچی به محموله بود چی بود پروژه بود امیدوارم برسید…
با خنده گفت: محموله😀😀😀
ساناز رفت
رفت که رفت
از ساناز خبری نشد
کلی دنبالش گشتم…
شرکت و به خاک و خون کشیدم…
تهدیدشون کردم
نگرانش بودم
نکنه ازش استفاده کردن و کشتنش…
جلالی که هم پول هم قدرت…
هربار که خودم میرفتم من و مینداخت بیرون…
شکایت کردم ازشون…
ولی با وکیل هایی که داشتن…
اصلا ککشون هم نگزید…
یه داستانکی بود زیاد جدی نگیرید…
نوشته: بیغ

نوشته مرتبطی وجود ندارد

اگر خوشتون اومد نظر یادتون نره


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *