این داستان تقدیم به شما

قسمت سوم خاطرات دهه ی شصت
خوب وقتی بعد از اتفاقاتی که افتاد از خودم بدم میومد یعنی زمانی که حشری نبودم با خودم فکر میکردم اخه کدوم برادری با ناموس خودش این کارا رو میکنه که من کردم ولی وقتی حشری میشدم افسارم دست کیرم بود نه عقل و جدانم، داشتم میگفتم از دستشویی که برگشتم به اتاق تنها چیزی که به چشمم اومد کون مژگان بود باز شهوت اومد سراغم نمیدونستم چیکار کنم به سختی حواسمو پرت کردم و سعی کردم برم بخوابم که یهو مژگان برگشت و بهم نگاه کرد منظور نگاهشو خوب فهمیدم خیلی اروم بهم گفت من اصلا معنی کاراتو نمیفهم داداش یه روز میای و بهم از اون فیلم ها نشون میدی(فیلم سوپر) و با من کارای داخل اون فیلم میکنی بعد یهو بی خیال میشی دوباره میای و جلوی من دوست منو میکنی ولی به خودم دستم نمیزنی تو منو با این چیزا اشنا کردی اگر منو راضی نکنی مجبور میشم مثل بقیه… حرفشو کامل نکرد یعنی خجالت کشید رفتم کنارش رو تخت نشستم خیلی اروم چیزایی که تو دلم بود بهش گفتم، که دلم میخواست باهاش سکس کنم ولی بعدش عذاب وجدان میگرفتم دوست نداشتم خواهرمو با شهوتش و تقدیر که خودم براش رغم زده بودم رها کنم دوست نداشتم شهوتش ابروی خانواده مون روببره
 
حسرت کمبود سکس تو صورت خواهرم مشهود بود وقتی ساکت شدم مژگان با دستای توپول بچگونه اش باترس و احتیاط از روی شلوار کیرمو گرفت تو دستش و گفت وقتی من راضی هستم پس نیازی نیست عذاب وجدان بگیری دوباره اون شهوت لعنتی سراغم اومد مبهوت نگاهش میکردم محکم بغلش کردمو شروع کردم به بوسیدنش من دستمو بردم سمت شرتشو و شروع کردم مالوندن کسش که حالا بخاری بود همین جور که مشغول مالوندن و بوسیدنش بودم گرفتن تاپشو دراوردم یکم سینه هاشو خوردم و اون سرمو با دست رو سینه هاش که تازه جونه زده بود فشار میداد و با صدای بلند نفس میکشیدنفسش تند شده بود واروم ناله میکرددم گوش التماس میکرد داداش تورو خدا منو بکن گفتم ابجی گلم درد داره نسرین رو ندیدی گفت داداش هرکاری بگی میکنم تحمل میکنم لخت شدیمو دمر خوابندمش و طبق رهنمایی دوستام خوب کونشوو چرب کردم اول 1 انگشت کردم تو سوراخ کونش و بعد از چند دقیقه انگشت دوم بعد از اون به سر کیرم تف زدم و به هر سختی بود سعی کردم حداقل نوک کیرمو جا کنم اما میدونستم ممکنه از درد جیغ بزنه بخاطر همین گفتم که پتو رو گاز بگیره سعی میکردم کم کم فرو کنم داخل کون ابجیم اما لیز و چرب بودن و فشار بیش از حدم باعث شد ناگهانی بایک فشار کیرم تا اخر تو کونش جا بشه خواهرم مژگان با یه حرکت ناگهانی سعی کرد از زیر کیرم در بره اما نتونست و اگر پتو رو گاز نگرفته بود باشدتی که جیغی زد همه محله رو بیدار میکرد کیرمو تو کونش نگه داشتم تا جا باز کنه اما مطمن بودم فرقی نمیکرد چون اون سوراخ تنگ ترین حلقه دنیا بود میدونستم چندبار اول براش دردناکه . خیلی اروم شروع کردم به تلمبه زدن دقیقا تو حرکت اول فهمیدم کون خواهرم خیلی کون نسرین تنگ تره حس عحیبو باخواهرم تجربه میکردم خیلی سریع ارضا شدم ابمو توی کون مژگان خالی کردم که خودش خواهان سکس از کون بود وقتی فهمید ارضا شدم یه نفس راحتی کشید و بدونه هیچ حرفی چشمای پر اشکش و بالش خیسش نشونه گریه زیادش بود به سقف نگاه میکردم که احساس کردم ی نفر نگاهمون میکنه برگشتم نگاه کردم کسی پشت نبود بعد چن لحظه صدا در اتاق مامانم و بابام اومد
نفهمیدم که کی خوابم برد

 
#مژگان خواب بود مادرم صداش نکرد بعد صبحانه پدرم که رفت اونم اماده نشد پرسیدم چیزی شده معلوم بود عصبیه گفت مژگان حالش خوب نیست میبرمش دکتر
مث همیشه منو نبوسید فقط دم در صدام کرد وقتی برگشتم با تمام جونش زد تو گوشم و گفت میدونستم زحمات من بی فایده است و عاقبت گرگ زاده گرگ میشه البته اینکار رو که کردی گرگ هم با خانواده اش نمیکنه برو مدرسه البته الان که بزرگ شدم فهمیدم که گرگ واقعی مادر من و اکثر پدر و مادرهای ایرانی هستن البته خودشونم قربانی هستن و وقتی بچه بودن همین بلا سرشون آمده  و حالا که پدر و مادر شدن  جلوی زندگی و شادی و عشق بچه‌هاشون رو میگیرن فقط به یه دلیل اونم اینکه وقتی دخترشون بزرگ شد به هر کی که بالاترین قیمت رو پیشنهاد کرد بفروشنش و اسمشم گذاشتن ازدواج و خوشبختی و از این کوسشعرا و گرنه سکس مثل هوا باید آزاد باشه و هر کی از هر کی خوشش اومد بتونه باهاش باشه و از زندگی لذت ببره و اگه با دقت نگاه کنید همه ما برده هایی هستیم که تو بازار برده فروشی #دین اسلام #گیر افتادیم برای #همین از #همینجا فریاد میزنم مادر #گرگ #واقعی تو هستی #تف به خریتت و تف به زندگی در زنجیر خریتی به اسم اسلام

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *