این داستان تقدیم به شما

بالاخره دلو به دریا زدیم. من و همسرم آزیتا مسته مست بودیم. تصمیم گرفتیم فانتزیمونو علمی کنیم. یک هفته بود که با پسر بدنساز حشری تو اینستاگرام چت میکردیم و حالا تصمیم گرفتیم که بگیم بیاد و امشب ترتیب هردومونو بده. برامون تحریک کننده بود که ترتیب یک زن و شوهر جوون و خوشگل رو باهم بده. آزیتا تازه 25 سالش شده و منم 27 سالمه. آزیتا یک دختر با قد 170 و وزن 75 و منم 176 قدم و 80 وزنم. هردو خوشگل و خوشتیپ. سه سال از ازدواجمون میگذره و توی 6 سالی که عاشق هم شدیم تو عالم صمیمیت و دوستی کلی ارتباط ذهنی در قالب فانتزی داشتیم ولی عملی نکرده بودیم. آزیتا فانتزی داشت که گاییده شدن منو ببینه و با کیری که از کون من میاد بیرون کسش جر بخوره… دوست داره جلوی من رونای تپل و سفیدش رو دور کمر یک مرد سن بالا قفل کنه و کسش تلمبه بخوره درحالیکه من نگاهش میکنم. امشب زمان اون اتفاق رسیده بود. هردو هیجان زده منتظرش بودیم که برسه… قرار بود ساعت 11 شب بیاد. آدرس رو براش اس ام اس کرده بودم.
آزیتا یک لباس خواب نازک کوتاه پوشیده بود بدون لباس زیر. وقتی راه میرفت سینه های بزرگ و سربالاش تالاپ میخورد.کون گندش میلرزید مثل ژله. کونی که صدهابار گاییده بودم. آرایش غلیظی کرده بود. موهاشو بسته بود. حسابی به خودش رسیده بود. حس عجیبی بود. منتظر بودم یکی بیاد زن خوشگلمو جلوم بگاد. منتظر بودم یکی بیاد و جلو زنم کونمو بگاد. آیفون بصدا اومد. خودش بود. درو باز کردم. دلهره داشتم. در آپارتمانو باز کردم و منتظر وایسادم. با یک رکابی و یک شلوارک که زیرش شورت پام نبود. آسانسور بحرکت اومد. 0 1 2 3 4 5 6 در آسانسور باز شد. دوتا مرد چهارشونه قوی هیکل قد 190 بالای 100 کیلو جا خوردم. قراربود تنها بیاد. ترسیدم. خواستم درو ببندم. ولی دیر شده بود. آزیتا درو نمیدید ولی ترس منو حس کرد. سریع اومدن تو. سلام کردن. مجتبی رو زود شناختم و همراهش رضا که بعدا فهمیدم پسرخالشه. درو بستن و کفشاشونو درآوردن. رضا سریع اومد جلو و دست داد و بعد برگشت به آزیتا نگاه کرد. مجتبی رفت طرف آزیتا و لباشو چسبوند بهش.
 
رضا وسط هال رفت و با یک حرکت تیشرتشو درآورد یک بدن درشت پشمالو داشت. بعد شروع کرد تو یک حرکت شلوارو شورتشو باهم درآورد. شکه بودم. به آزیتا نگاه کردم. مجتبی پشتش به من بود و هیکل آزیتا لای بدنش گم شده بود. دستای آزیتا دور گردنش حلقه بود و صدای ناله های خفیفش میومد. رضا دستمو گرفت برد طرف مبل و رکابی و شلوارکمو سریع کند و منو لخت مادرزاد کشید تو بغلش. کیر کلفتش شق شده بود.
شروع کرد بدنمو لیسیدن و خوردن و مالوندن. شل شده بودم. صدای جر خوردن لباس آزیتا تو خونه پیچید.
نگاه کردم. زنم لخت وسط هال ایستاده بود و دستاشو جلوی سینه هاش گرفته بود. مجتبی داشت لخت میشد.
به من نگاه میکرد. رونای سفید و پرش با اون کفشای پاشنه بلندش که تنها لباس تنش بود خیلی زیباتر از قبل به نظر اومد. مجتبی لخت لخت شد. با کیری شق شده و عضلاتی حجیم که از زیر پشمای بدنش تو چشم بود. توی یک حرکت آزیتارو بلند کرد و انداخت وسط فرش.
روناشو روی سینه پشمالوش میزون کرد و شروع کرد مالوندن. آزیتا شروع کرد ناله کردن و تاب خوردن.
مجتبی بلند بهش گفت امشب کستو جر میدم جلوی شوهر کونیت.
آزیتا صداش بلندتر شد.یهو مجتبی یک تف گنده انداخت کف دستش و مالوند به کیرش و اونو فشار داد تو کس زنم… آزیتا شروع کرد جیغ زدن و نفس نفس زدن و تلمبه های سهمگین مجتبی شروع شد. رضا منو داگی کرد و با یک تف کیرشو خیص کرد و گذاشت دم سوراخ کونم. چشام سیاهی رفت. انگار انم گرفته بود. کیرش تا بیخ سر خورد تو کونم. با درد زیاد. شروع کرد تلم زدم.
رویام به حقیقت پیوست. به فاصله دومتر من و آزیتا در حال گاییده شدن بودیم.
صدای جیغ آزی با شلپ شلوپ برخورد شکمش با شکم مجتبی قاطی شده بود.
رضا کیرشو از کونم کشید بیرون. داد زدم. منو برد رو زمین و سرمو رو سینه های زنم خم کرد و بحالت سجده درآوردم. دوباره کیرشو سر داد تو کونم. داد زدم. آزیتا جیغ میزد. به من نگاه میکرد و هردو تا در حالیکه دوتا کیر کلفت تو شکممون بود به هم نگاه میکردیم.
 
آزیتا میگفت عشق منی. و من فقط ناله میکردم. شاید اون ده دقیقه ساعتها گذشت برام.
رضا منو ول کرد و رفت سراغ آزی و کیرشو چپوند تو دهن آزی. ازی داشت خفه میشد. شروع کرد دست و پا زدن. و دستاشو فشارمیداد به رونای رضا.
من داد زدم. بسه حیوون.
مجتبی اومد موهامو گرفت و بلندم کرد و پرتم کرد رو مبل.
برگشت و آزی رو به شکم خوابوند.
کیرشو آماده میکرد تا آزی زن زیبای منو از کون بکنه. پاهای آزی رو جفت کرد.
رضا دستای آزی رو محکم گرفته بود.
مجتبی کیر کلفت بیست سانتیشو لای پاهای جفت شده آزیتا روی سوراخ کونش میزون کرد.
آزی داد زد.. نه. نه. توروخدا نه.
جیغ میزد. جیغ زد… جیغ زد و ساکت شد.
کیر مجتبی تا ته توی کون آزی بود و کون تپل آزی به شکم مجتبی فشرده شده بود و از دو طرف کپلای پرس شدش بیرون زده بود.
مجتبی دستاشو انداخت زیر سینه های درشت زنم و قلاب کرد و همه بدنشو قفل کرد لای خودش و وحشیانه شروع کرد به تلمبه زدن تو کون زنم. زنم ساکت بود و فقط صدای باز شدن روده های زنم تو خونه میومد.

 
رضا اومد و دوباره منو کشید کنار زنم و دراز کرد کنارش و کیرش رو فرستاد تو کونم و تلمبه هاشو شروع کرد.
من و زنم کنار هم در حال کون دادن بودیم.
صدای گریه های آزیتا میومد. آروم گریه میکرد.
نیم ساعت بعد دوتامونو بردن رو تخت خواب و کنار ما درحالیکه وسطشون بودیم چهارتایی خوابیدیم.
نفهمیدم کی خوابم برد.
بلند شدم دیدم که رضا کنارم خوابیده ولی مجتبی و آزیتا نیستن.
آروم از اتاق بیرون رفتم.
دیدم مجتبی رو مبل نشسته و آزیتا داره رو کیرش بالاپایین میره.
باهم لب تو لب بودن.
برگشتم تو اتاق.
و دوباره خوابم برد.
وقتی بیدار شدم. تنها بودم.
با عجله بیرون اتاق رفتم.کسی تو هال نبود.
از تو حموم صدا میومد.
در حموم رو که باز کردم.
دیدم آزی رو به دیوار چسبوندن.
 
دستاشو با یک تیکه پارچه بسته بودن به دوش پاهاشو با روسریش بسته بودن به هم.
دست مجتبی تا مچ تو کسش بود.
آزی ناله های خفیفی میکرد.
رضا منو کشید تو حموم و سرمو گذاشت رو کیرش من شروع کردم ساک زدن.
کون تپل زنم رو نگاه میکردم که میلرزید و دست مجتبی تا بالای مچ لای پاهاش گم بود.
کسش رو گشاد کرده بودن.
تا ساعت 12 ظهر تو حموم مارو گاییدن.
آزی تقریبا بیهوش بود.
منم به زور بهوش بودم.
 
#آخرین #صحنه #یادمه که #داشتن #لباس میپوشیدن.
#هیکل ناز #آزیتا رو #بلند #کردم و #بردم تو #اتاق
#زن #زیبام رو رو تخت #دراز کردم.
بدنش #سرخ و چند #جای #کبودی داشت.
آخرین باری بود که #همچین #غلطی کردیم…

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *