این داستان تقدیم به شما
سربازی
چهار نفر بودیم در تبریز با هم اشنا شدیم و دوسال سربازی را با هم در یک پادگان سپاه گذراندیم. هر چهار نفر خوش تیپ ترین و باسوادترین های پادگان بودیم هر سه ورزشکار و هر چهار نفر سبزه که نادر بخاطر شرایط اقلیمی جقرافیایی مناطق استوایی گونه ی جنوب کشور که با مدار راس السرطان در ارتباط تنگاتنگ آب و هوایی هستند و آفتابهای موسمی آن زبانزد خاص و عام است سبزه تر از همه بود صبح ها زودتر از همه بیدار میشدیم داخل پادگان را دو بار با دو دور می زدیم یک ربعی نرمش می کردیم و 40 تا بارفیکس می رفتیم و کلی دراز و نشست تازه بقیه پا میشدند نماز اجباری تا صبح گاه دایر بشه ما چهار نفر با بهانه هایی از پادگان می زدیم بیرون
هر کدام از شهری و استانی
من از تهران محمدپارسا از اصفهان و نادر از اهواز و حسین از کرج
من مهندس بودم نادر متالوژی و محمد پارسا حسابدار و حسین آمار هر چهار تن فوق لیسانس بودیم که بر حسب اتفاق همه با تاخیر رفته بودیم حدود یک سال غیبت
در ایام سربازی چه ها گذشت بماند که بسیار جالب و بود و از پیچانیدن فرمانده گرفته تا گاییدن زنانشان شامل می شد اخه ما چهار تن در قسمت خدمات و تعمیر و نگهداری پادگان و خانه های پرسنلی خدمت می کردیم من مسئول بودم نادر معاونم بود و پارسا دفتردار و بایگان و حسین تدارکات 20 الی 30 نفر سرباز کاری زیر مجموعه ما بود
اگر تعریف کنم خیلی به درازا می کشد لذا آنها را به وقت دیگری می سپارم
بعد اتمام سربازی ما چهار تن همدیگر را رها نکردیم. حسین از ما جدا شد رفت مقیم دبی شد ما سه تن شریکی ویلایی در کلاردشت که چوب حراج خورده بود به قیمت بسیار کم دو دونگ دو دونگ خریدیم ویلا 2500 متر زمین داشت تریبلکس بود من که از ان دو یکسالی بزرگتر بودم و از طرفی ویلا را من پیدا کرده و کسری دونگ ان دو را داده بودم به اصرار آنها طبقه همکف که بسیار لاکچری بود و تقریبا مساحتش با مجموع آن دو بخش برابری می کرد مال من شد و دو قسمتم مال آن دو البته همه ملک مشاع بود و هست و اغلب تو خونه هم بودیم که بیشتر تو طبقه بالای که مال پارسا است میرفتیم
کار خوبی در کارخونه ی شکلات سازی پیدا کردم بعنوان مدیر کارخونه شدم نادر و پارسا را با آغاز کارم بعنوان مدیر سالن و حسابدار استخدام کردم
بماند که اغلبِ زنهای خوشگل تو کارخونه را می گاییدیم به پیشنهاد نادر محصولات کارخونه را تا بیش از 50درصد خودمان پیش خرید می کردیم صاحب کارخونه ام خیالش راحت بود ترقی خوبی کردیم بعد از مدتی هر کدام کارگاهی شخصی برای خود تاسیس کردیم و خانه ای جدا برای خود در تهران خریداری کرده (البته من خونه ای در ملاصدرا داشتم) و ویلا را تا الانم شریکیم و مشترک ایتفاده می کنیم
بین هر سه تن قراری گذاشتیم که در انتخاب همسر تا انجا که می شود دقت کنیم و دختر یا زنی انتخاب کنیم که همه جوره خوب باشه منشوری نوشتیم بر چندین بند و تبصره که بیشتر بندهایش لازم الاجرا بود بقیه هم الزام آور قطعی نبود و قرار گذاشتیم تا زوجمون را پیدا کردیم بندبند منشور را برایش قبل از ازدواج بخوانیم و حدالمقدور سکسهایی که با زنان دیگری داشتیم اعتراف کنیم تا بعدها مشکل ایجاد نکند و بخواهیم سکس های احتمالی زوجهایمان را مجبور به اعتراف بکنیم
از جمله بندهای منشور 50 بندی و 16 تبصره ای ما اینها بودند الا اخر که زن آینده مان باید چه شرایطی داشته باشد
1. زیبا باشد چند سالی کوچکتر از خودمون
2. خوشتیپ باشد خوش اخلاق
3. اجتماعی باشد و پر تحمل و شوخ
4. اهل مسافرت و مخصوصا کوهنوردی و شنا باشد
5. صدای خوبی داشته باشد
6. رقص را خوب بلد باشد
7. ورزشکار یا باشگاهی باشد
8. حرکات و راه رفتن و حرف زدنش دلنشین و زیبا باشد
9. سوادش در حد لیسانس به بالا باشد
10. ترجیحا بلوند باشد
11. لب و باسن برجسته و سینه های خوش فرم روبه بالا جزو لاینفک انتخابمان باشد.
12. زلف انبوه و بدنش بدون مو باشد
13. سینه هایش گرد رو به بالا و سفت با نوک برجسته و شق کرده باشد
14. دندانهای سالم و مرتب داشته باشند
15. سفید پوست باشد تا با پوست سبزه ما در سکس نقش ببندد
16. فاتحه ی مذهب را خوانده باشد
17. قد بلند باشد و خوش فرم با کمر باریک و قوص زیبا و باسن گرد و برجسته کص پف کرده و رونهای پر و صاف و ساق خوش فرم با مچ پایی تنگ و پاهایی سکسی در حد نمره 40
18. از ادوات موسیقی حداقل یکی را بلد باشد
19. حدالمقدور از خانواده ی ثروتمند باشد
20. دهن و نفسش بد بود نباشد سابقه مریضی مزمن و و خطرناک نداشته باشد
21. چسمانی رنگی خوشگل داشته باشد و ابروان زیبا ترجیحا پر پشت دماغی رو به بالا فابریک چهره ای خندان و شهوانی با گردنی بلند و خوش فرم و بازوانی بلند و متناسب
23. خجالتی نبوده و جسور باشد و آشنا به بازی های پاسور و تخته نرد و آشنا به اینترنت ترجیحا زبان انگلیسی را بلد باشد یا تعهد در یادگیری آن
24. تعهد قبل از ازدواج برای بچه دار نشدن تا ده سال ترجیحا بچه دار نشدن تا اخر با هم بودن و پذیرش کودک از یتیم خانه ها هر کدام فقط یک بچه
حالا چه خود چه بچه یتیم خانه ای…
25. عدم مخالفت در پوشش سکسی زنهایمان و راحترین نشست و برخواست بینمان
26. داشتن برنامه های گردشی و مخصوصا جمعه ها برنامه کوهنوردی یا شنا و یا اسکی
و… تا 50 بند و 16 تبصره به مرور نوشتیم و امضا شد که حداقل باید ضمن راعایت حتمی برخی از بندها 70 درصد منشور را رعایت کنیم
دختر و زنهای مطلقه زیادی به تورم خورد و بعد از رفت و امد و سکس و همه جوره انتخابم را تامین نکرد سال 90 مسافرت یکساله برایم برای دیدن دوره های اختصاصی رقم خورد نادر و پارسا تقریبا همزمان انتخابشون را کرده و به من خبر از ازدواج عنقریبشان دادند کنفرانس تصویری با زوجشان گذاشتم هیچکدام را نپسندیدم به هر دو البته فقط به خودشان معایب زوجشان را گفتم ولی کارگر نیفتاد حتی یکسال بعد از ازدواج نادر من زنش را ندیده بودم ولی خیلی تعریف می کرد از خانواده های بزرگه و اجتماعی و هنرمند و ثروتمند …
ولی تو عکسها دیده بودم چنگی به دل نمی زد رنگ پوستشم تیره تر از نادر بود چاقالو بنظر می رسید اسمش پارمیدا بود
زن محمدپارسا الهه لوندتر از پارمیدا خیلی سفید بود هیکلش بد نبود مو مشکی بود ولی اونم چنگی بدل نمیزد لب و دهن بی ریخت و چشمانی فاصله دار از نزدیک قیافه خسته کننده ای داشت کک مکی هم بود ولی قابل تحمل بود سینه های خوشگلی داشت
من مجرد بودم و دنبال گم شده ام اصلا هم عجله نداشتم تا 93 زنداداشم نشانی دختری را داد که در باشگاه استخر دروس دیده بود و باهم اشنا شده و هم سانس بودند چند بار هم از نزدیک با هم گفتگو داشته و از او خواسته بود با من که عکسمو نشان داده بود ملاقاتی داشته باشه بلکه همو بپسندیم حتی قضیه منشور را هم گفته بود
(میان پرانتز بگویم که همه ی الگو و ایده من از یک زن ایده آل زنداداشم پرستو بود)
زنداداشم الگوی من بود او بلوند چشم سبز با دماغ سربالا سینه در حد 75 سربالا به ندرت سوتین می بست سینه هاش مثل مامانش که سن و سالی هم از او گذشته بود سرحال و معلوم بود سفت و روبه بالا بود پرستو کپی مامانش اشرف خانم بود سینه های زنداداش با نوکهای شق کرده که در شیردادن به بچه اش نگاه می کردم دلم آب می شد و حسرت خوردنشو داشتم اگر زنداداشم نبود غیر ممکن بود از خوردن و گاییدنش بگذرم قد بلند لباهای برجسته و باسن و رون و مچ پا و ساق و مخصوصا کص باد کرده که از زیر ساپورتش معلوم بود چه لعبتیه که خوشبختانه چندین بار در خواب کش شلوار یا دامنشو بالا کرده کصشو دیده بودم و یکی دو بارم با دامن بلند بوده که نشستن در روبرویم دقیق کصشو که شورت تنش نبود دیده بودم و یکبارم به بهانه ی دیدن جای سزارینش حتی دستم زده بودم و دقیقا رو کاناپه خوابونده بودم و بدقت اندامشو دیده و دست زده بودم اگر زنداداشم نبود قطعا با زنجیرم می بستند کارشو می ساختم کصشم همونی بود که دنبالش بودم
زن داداش همه اندامهاشو توصیف کرد حتی کصشو گفت مال منو که دیدی کپی مال منه گفتم چطور دیدی گفت تو رختکن مال همدیگرو به چشم مشتری نگاه کردیم گفتم زنداداش مال تو یادم رفته نشونم بده ببینم کلاه سرم نره نادر و پارسا کلاه سرشون رفته کص زنشان بقول خودشون خیلی زشته بد فرم گیرشون افتاده تا حالا زن نادرو ندیدم ولی تو فیلم دیدم خیلی بیریخته حیف از نادر و زیبایی و خوش تیپیش که لاس گیرش اومده
از ترس، زنشو نشونم نمیده و همش از خانه داری و سلیقه و دختر خانواده بزرگ و ثروت پدرش و مهربان بودن اش میگه
زنداداش بی معطلی ساپورتشو تا زانوهاش داد پایبن گفت تو محرم منی (هم سن هستیم) نگاه کن مال سپیده هم عین اینه گفتم یعنی مشتمو پر می کنه خخخخ؟!
گفت اره باز شیطونی کردم گفتم زنداداش میتونم کصتو بو کنم گفت بیا بو کن گفتم بخواب رو کاناپه تا بتونم خیلی راحت و با علاقه خوابید و پاهاشو داد بالا گفت چه خوب که تازه از حمام اومدم حالتو بهم نمی زنه کص را باید شورت نپوشید ازاد گذاشت تا هوا بخوره بدبو نشه خخخخ تمیزه ببین چه بویی داره با شامپو شستمش گفتم غزال کونتم برام عزیزه کصت برام مثل شیرین تر از عسله خوشبو تر از گلابه چه بشوری چه نشوری
من با غزالم عشقم پرستویم سالهاست معاشقه می کنم لب می گیریم همدیگرو بغل می کنیم ولی هرگز فکر گاییدنشو نکرده بودم هر چند بعدها فهمیدم خیلی دوست داره باهاش سکس کنم
پاهاش که بالا بود چاک و لبهای کصش خوب معلوم نبود فشار رونهایش لب کصشو بسته بود و یک خط فقط دیده می شد دستمو روش مالیدم و گفتم اینکه لباشو بسته و قایم شده خخخخخ
بیشتر ببر بالا کیپ شده توش معلوم نیست گفت بذار شلوارمو در بیارم خوب ببین و بوس کن! خندید گفت اشتباه کردم بو کن خخخخخ
ساپورتشو کامل در اورد اول پاهاشو دراز کرد بام کصشو کمی از چاکشو دیدم دست کشیدم به رونهاش که سالها بود ارزوشو داشتم چه قدر نرم بود و صاف پاهاشو یکی یکی برد بالا کصش مثل هلو نمایان شد هی با عضلات کصش لباشو به هم فشار داد گفت کص باید ورزیده باشه کیرو گاز بگیره ببین اینجوری!!! خخخخ اینجوری هی باز و بسته می شد سوراخ کونشم هی غنچه و ول می شد !!
دماغمو چسبوندم به کصش بوی شامپوی بدن میداد و یه بویی که کص هایی که کرده و خورده بودم هیچکدام نداشت خیلی تحریک کننده بود کیرم خودکشی می کرد خایه هام داشت می ترکید !!
بی اختیار زبانمو کردم چاکش بوسیدمو شروع کردم خوردن صداشو بدجوری برد بالا اخ و اوخی راه انداخت که تشویقم کرد بیشتر بخورم چوچوله اش چنان سفت شده بود با انگشتم که بازی میکردم مثل یک بند انگشت زیر دست و زبانم قل می خورد و رعشه به همه هیکل پرستو مینداخت و طاقتش را طاق می کرد باسن زیبایش را هی بالا می اورد و کص خوشگلشو به دهنم فشار میداد هی میگفت بکووون بکوووونم…
دیگه یادم رفته بود زنداداشمه تا می تونستم خوردمو دستهایمم رو سینه های رگ کرده اش سینه لختشو که خودش برام تا مالیدم لخت کرد بی تعارف می مالیدم
که سرمو با دستش تا اونجا که توان داشت فشار داد رو کصش گفت بخوووور بکوووووونم اهههه مردم آبش طولی نکشید که با فشار ریخت بیرون منم با کمال اشتیاق همشو خوردم تا دیدم فرصت دیگری ممکنه نباشه در اخ و اوووخ با ناز و کرشمه اش رفتم سراغ سینه هاش تا میتونستم خوردم هی میگفت کصمم بمال باز چشاشو دوخته بود چشام چند باری گفت بکوون ولی فقط مالیدم تا کامل ارضا شد
وچه دردِ خایه ای بعدش کشیدم که نگو چیزی نمانده بود تا قیدِ برادری را بزنم برم به زورم شده بکنمش شانس آوردم مامانش و دختر خاله اش مهمانش بودند تا اومدن داداش هم ماندگار شدن نرفتم خونش
دو روز تخمهایم نیش می زد و لبهایم از فرت مک زدنهای زنداداشم طاول زده بود و ناسور بود زنگ زدم گفتم پرستو لبام و تخمم پدرشون در آمده خندید و
گفت بخاطر تو چه کارها که نکردم کم مونده بود به داداشت خیانت کنم مرسی که ارضایم کردی خیلی پر بودم داداشتم چند روزی که نبود تو کف سکس بودم خیلی دوست دارم احسن به شرفت که خیانت نکردی
امید خدا ببینم که سپیده را بپسندی و سکسهاتونو بیای بمن بگی داداشم دروس خونه داره منم خونه قدیمیِ ارثیه ی پدری(پدر یکسال پیش با ایست قلبی فوت شد اموال پدری بینمان تقسیم شد خونه ملاصدرا مال من شد باغ دروس مال داداش) را تو ملاصدرا تازه فروخته بودم یک واحد 230 متری در یکی از برجهای فرمانیه تو خیابان ثروتی خریده بودم داشتم دکوراسیونشو درست می کردم
جمعه پرستو پیام داد ساعت یک تو رستوران لئون پاسداران میز سه نفره رزرو کردم قبل یک اونجا باش خوبم به سرو وضعت برس زمستان بود برف نم نم می بارید 12 رسیدم جلو رستوران لئون ماشینمو گذاشتم پارک زیر برف مشغول قدم زدن بودم که عشم زنگ زد کجایی که بیا نزدیک رستورانیم تقریبا همزمان رسیدیم درِ رستوران تا زنگ دوم را پرستو زد پیششون بودم اول پرستو را بغل کردم از لباش بوسیدم بعد سپیده را دست دادم دیدم تمایل به بوسیدن داره رفتم گونه اش را ببوسم لبشو آورد نخستین لبمو از لب قلوه ای بسیار زیبای سپیده گرفتم رفتیم سر میز راه رفتنش بوی دهنش زلف بلوندش چشمان سبز و ابروان به غایت زیبایش پوست سفید شفافش دماغ سر بالای امریکاییش قد بلندش باسن درشت و گردش زیبایی و خنده روییش همانی بودند که من تو ذهنم و تخیلم بود و تقریبا کپی اندامهای پرستو زنداداش خوشگلم بود انگار خواهر بودند خیلی شباهت داشتند!!! سفارش غذا دادیم بی پرده حرفهایمون را زدیم ابتدا من ضمن تشکر و قدر دانی از زنداداش و احسن به انتخابش به سپیده گفتم همونی هستی که حداقل 10 ساله ملکه ی ذهنم بود!
اعتراف کردم که تا زنی به زیبایی و گرمی زنداداش پیدا نکنم ازدواج بی ازدواج
سپیده هم منو پسندیده بود تا جاییکه خواست به مامان و باباش منو معرفی کنه گفتم قضیه منشورم را پرستو نگفته گفت چرا گفته قبول دارم یک نسخه کپی دادم گفتم مطالعه کن قبول داشتی ازدواج می کنیم اگه قبول نکردی دوست می مانیم
تلفن همو سیو کردیم تا شب دهها پیام عاشقانه بهم دادیم، زنگ زد گفت شاهرخ خوندم همه شو قبول دارم پس فردا دعوت دارید بخونمون که خونشون تو خیابان دولت بود منو زنداداش و مامان
گفتم این ملاقاتو فقط من بیام در دیدار بعدی اجازه بده بقیه هم باشن
گفت بدون پرستو نمیشه میخام بابا مامانم پرستو را ببینن که شما ها زیبا پسندین من تو عمرم زن به زیبایی پرستو ندیدم اگه دوس داشتی داداشتم بیار گفتم زنگ بزن پرستو که گفت پرستو ترجیح میده تنها با تو بیاد
رفتیم و بگذریم که چه پذیرایی شدیم و چه لباس شیشه ای تن سپیده بود که کصشو تنها جایی که ندیده بودم با یک شورت طوری که بود و نبودش فرقی نمی کرد اشکارا تو چشمام بود
از کص زنداداشمم زیباتر بود مامان و باباشم منو پسندیدن گفتن تحقیق از هم بکنیم فعلا یکماهی دوست باشین همدیگرو بشناسید بعد قول و قرارمون را میگذاریم
یکماه سپری شد و خواستگاری و عقد و عروسی بدنبال هم انجام شد نادر و پارسا هم از جز بجزء ماجرا مطلع بودند
تو خرید بودیم منو پرستو که نادر زنگ زد کجایی گفتم تجریش خرید، گفت لوکیشن بفرست نزدیکتونم پیدامون کرد با من و زنداداش حال و احوال کرد فکر کرد پرستو زنمه تبریک گفت پرستو هم شیطونی کرد لو نداد که زنداداشمه جوابشو داد خیلی شوخیم کردیمو گفت اقا تو بردی زنت زیباترین هاس بابک هم پیشمون بود هی مامان مامان می کرد
نادر فکر میکنه من با بیوه ازدواج کردم که یه پسر سه ساله هم داره خخخ
زنداداشم چند بار تیکه انداخت که شاهرخ پسرتو مواظب باش یا به بابک هی می گفت برو پیش پدر خخخخ
تو عروسی سوپرایز شد دید یه عروس جونتر زیباتر از پرستو هم هست و پرستو دست در دست داداشم با لباس عروس!! تازه فهمید که رکب خورده پارسا هم اولین بار بود با زنش الهه سپیده را میدید و زنداداشم را که غرق تماشا بودند و مستغرق در زیبایی سپیده و شباهتش با پرستو که هر دو لباس عروس تن کرده بودند
تاحالا دومین بار بود زن نادر پارمیدا را می دیدم که اصلا مناسب نبود همشم پوشیده بود البته چیزی برای نمایش نداشت چاق بود و بی روح ولی الهه بد نبود
عروسی تمام شد و میدونستم سپیده بکارت نداره ولی نگفته بودیم فقط منو سپیده و مامانش میدونست صحنه سازی با جوهر و خونابه کردیم زندگی مشترک شروع شد .
ماه عسل را رفتیم ترکیه بعدشم تایلند و بعدش اندونزی برگشتیم تهران و دومین هفته بود قرار کوه با سه تن گذاشته شد که از زنها الهه و سپیده اومدن پارمیدا نیومد گفتن مریضه پریوده
سپیده یه شلوار اسرائیلی تنش بود با بلوز با نقاب که برای پوشاندن گردنش پارچه ای داشت وقتی راه می رفت باسن فوق العاده زیبا و محرکش با زیبایی قدمهایش دل هر ببیننده را می برد
الهه داخل مانتو خفاشی جز پارچه مشکی که روی تنی نامعلوم کشیدن چیزی برای دیدن نداشت
نادرهم تنها بود دو تن از دوستانم با زنشان هم به ما پیوستند انها هم مانتو تنشون بود البته چسب و کوتاه بدک نبودند تا به محلی که باید می نشستیم رسیدیم
الهه مانتو شلوار جین تنش بود چنان خودشو جمع می کرد انگار کصش الانه که از زیر شلوار و شورتش بیاد بیرون همه ببینن زنان دوستان دیگر هم بدتر از هم ولی سپیده تا رسیدیم بلوز را در اورد با تیشرتی جمع و جور تو مردها راحت نشست و شروع به بازی و مشارکت نمود
هفته بعدم زن من بودو زن پارسا و پارمیدا نیومده بود
هر جمعه از زمان اوایل اردیبهشت 99 برنامه کوهمون دایر بوده سپیده عضو ثابت و پایه است چند باری الهه اومد از روزی که زیر ابشار رفتیم آبتنی سپیده هم با شلوار و تیشرت اومد همراه ما مردها آبتنی دیگه با ما نیامده سینه های اناری زنم زیر ابشار سفت تر شده بود نوکشون مثل نیزه پیراهنشو بلند کرده بود نقش کصش جلایی به لای پاش داده بود که پارسا و نادر و کسری زیر اون آب یخ کیرشون راست شده بود
بارها هر دو اعتراف می کنند که اشتباه کرده اند زن باید مثل زن من باشه
وقتی دور هم می شینیم کص زنم از زیر ساپرت مثل کلوچه میزنه بیرون گرما و انرژی ای به جمع ما میده که از ساعت ها سکس شیرین تره
تا حالا سکس با کسی نداشتیم بقدری سکس های منو سپیده متنوع و با حرارته هر دو فکر می کنیم خوشبخت تر و زیبا تر از ما در دنیا نیست
چند باری زنداداشمم با ما اومده این جمعه که گذشت پنجشنبه به اتفاق پارسا و الهه و نادر زن ذلیل و کسری و ندا زنش رفتیم کوه پراو کرمانشاه به قله شیخ علی خان شب را در کوهپایه خوابیدیم منو سپیده و غزالم پرستوی عزیزم(زنداداشم) تو یک چادر بودیم پارسا و کسری با زناشون تو یه چادر نادرم بیرون تو کیسه خواب خوابید که سردش شده بود اومد چادر ما چادر من دو جداره انگلیسی است با یه ملافه میشه خوابید من بین زنمو و زنداداش خوابیده بودم اونا با تاپ و شلوارک بودن تا نادر گفت سردمه زنداداش خواست شلوار بپوشه گفتم بی خیال بذار بدن زیبایتون را ببینه اون کص باد کردتون را با چشای کورش ببینه تا بدونه زن خوشگل چه نعمتیه
زنداداشمم خیلی لونده گفت میخای شلوارکامونو در بیاریم با مایو بخوابیم تا دیوونه بشه گفتم نه همینجوریشم همه چیزتون بیرونه شلوارکتون از مایو هم سکسی تره کص هردوتون قشنگ تا پاهاتونو باز می کنید معلومه خخخ
بعد چند دقیقه حالا نادر فکر می کرد زنا دارن خودشون را می پوشانند زیپو باز کردم چراغو روشن کردم اومد تو گفت به به به کجا دیدی یکی با دو پری یکی هم با مارمولکهای بیابان چرا زودتر باز نکردین چکار می کردین ؟! چه میشد منم از دیدن گلها لذت می بردم؟! خانمم گفت من لخت بودم دنبال شلوارکم بودم و تاپم پرستو هم عادت داره بالاتنه اش همیشه وقت خواب لخته تاپ نداشت دنبالش می گشت که سوتینشو پیدا کرد زد من به پرستو غزال می گم تو جمع خودمونی غزال صداش می کنم غزال و پرستو یکیه
نادر داشت دیونه می شد اخه عزال تاپشو در اورده بود با سوتین اسپورت نشسته بود خخخخ بد جوری فیلم بازی کردیم برای نادر نگون بخت
جالبترین حرکت این بود که خواستیم بخوابیم غزال گفت سپیده بکش اونور من با شوهرت تا صبح حال کنم دلمو آب کردین خخخخ
منو بغل کرد پاشو انداخت روپاهام و کیرم و خوابیدیم همش برای دیوونه کردن نادر با سینه و لب و موهای سینه ام بازی می کرد جدی جدی کصشو به رونم می مالید سپیده هم پشت به ما خوابیده بود غزال از ازدواجم به اینور خیلی فرق کرده بود انگار زنم بود تا زنداداشم
بعد #صبحانه #نادر پرسید زنداداشتم می کنی گفتم نه گفت اگه ننه من #اونجوری با من بازی می کرد شبی ده بار می گاییدم بکنش چرا نمی کنی زنتم بی خیاله خوش بحالت چه شانسی داری زنداداش من جنده است ولی از من مثل خر چموش رم می کنه تا حالا خط سینشم ندیدم تا میرم خونشون #روسری و #چادر میکنه گفتم خط #قرمز من و زنداداش گاییدنه غیر اون همه کار ها را کردیم و می کنیم
گفت خوش بحالت که هیچ #عقده ای نداری من از زنم پشیمانم جز دعوا و قهر چیزی بلد نیستیم کاش حرفاتو گوش میدادم
گفتم دیر نشده تا بچه دار نشدین جدا بشین
گفت هزارو سیصدو شصت و پنج سکه را از کجا بیارم ؟!
#گفتم مگه یکی از اصول لازم الاجرای #منشورمون جدایی بدون بهانه نبود؟ مگه ننوشتیم #مهریه یک بوسه داغ و یک شاخه نبات و یکشاخه گل؟!!
#گفت نپرس که پدرم در اومده از #ترس بچه دار نشدنمون رفتم وازکتومی کردم بلکه یقمو رها کنه !!
خودت میدونی که اگه دوس دخترم شیدا نباشه دیوانه میشم اونم در حد زن پارسا هم نیست بیارمش کوه …
با سپیده و غزال(پرستو) این نوشته را با نظر هم نوشتیم
قراره #سپیده از حال دادن خشکه به دوستام که در #حسرت کص و اندامهای #لاکچری زنان هستند برخوردهایش را در #زمان #قبل و #بعد از ازدواج با من تعریف کنه یا من بنویسم یا خودش #مخصوصا #پاره شدن #بکارتش که تعریف کرده خیلی #شنیدنیست و #غزال هم قراره نا گفته هایش را بمن #بگه تا #اونم بنویسم #منتظر اعترافات #شیرین و سکسی ما باشید ..
شاهرخ و سپیده و غزال از دیار #تیراختور سوارانی که سر از تهران در آوردند
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید