این داستان تقدیم به شما

فنجون قهوه رو از روی میز کارم برداشتم لک #قهوه رو کاغذسفید نقش بست #فنجون رو به لبم که گرفتم تلخیش اذیتم کرد با اینکه شکر داخلش ریخته بودم هم نزده بودم .ی لحظه چه تناقض تلخی رو برام زنده کرد شیرینی قهوه ته فنجون گرفتار تلخی قهوه روی فنجون شده بود دقیقا برعکس زندگی من که از روزای شیرین به تلخی رسیده بود ی لحظه خودمو تو ایینه یادگاری مادرم نگاه کردم ی ایینه #قدیمی شکسته که هربار نگاهش منو باخودش به گذشته میبرد نمیدونم چطور باید شروع کنم یا از کجا شروع کنم همیشه دنبال این بودم بخودم ثابت کنم گذشته ها گذشت و فکر اینده روبروم باشم ولی در اصل من درگیر همون گذشته ی هستم که از اون بدجوری دلگیرم ‌.
دهه شصت بود و تهران غرق در هیاهوی اواخر جنگ من مهران ۱۳ ساله بودم خواهرم مژگان ۱۰ ساله بود خانواده خوبی داشتم البته با #مشکلت زیاد پدرم کارمند ی اداره بود و هیچ وقت دلایل ناسازگاری پدرم رو نمیدونستم.مادرم دبیر زیست دبیرستان بود تو ی محله متوسط با شرایط معمولی .مادر فریبا با تمام زنهای که میشناسم فرق داشت .هیچ وقت درمورد خانواده اش حرفی نمیزد بجز ی خواهر که کلا من دو بار دیده بودمش.
 
اون روز سرد رو هیچ وقت یادم نمیره پدرم وقتی میخواست از خونه بزنه بیرون به مادرم گفت که ویدئو رو جمع وجور کنه بعد سوار بشه تابریم. اون هرروز خودش ما رو میرسوند.رفتم مدرسه ولی حالم خوب نبود مریض بودم و با کلی سفارش معلم برگشتم خونه تا رسیدم منم رفتم سر وقت ویدئو با نوارهاش کمی نگاهشون کردم اخر سر ی دونه که لابه لای کتابهای بابام قایم شده بود چند وقت بود منتظر بودم ببینم چیه .گذاشتم برام جالب بود مرد زن لخت بودن و ی فیلم سکس واقعی کمی رقیصدن بعد شروع کردن به سکس البته #چیز زیادی از سکس نمیدونستم ولی یادم افتاد کم سن تر که بودم بابام همون کارها رو با مامان میکرد حس سرخوشی خاصی داشتم خوب که دیدمش میشه گفت تحریک شده بودم هیجان داشتم . ترسیدم جمع جورش کردم خواهرم از #مدرسه برگشت دوس داشتم اونم ببینه بعد از ناهار براش VHS گذاشتم ساکت بود و باحیرت نگاه میکرد ولی #معلوم بود خوش اومده

اون روز گذشت چند بارهم سکس های نصف ونیمه فیلمها بسنده میکردم یا بامژگان همون فیلم سوپر رو دیدم ی روز اتفاقی تو حین بازی با مژگان اونو از پشت بغل کردم واسه چند لحظه حس موقع دیدن فیلم سکسی دورنم روشن شد ناراحت شدم ولش کردم رفتم توی اتاق . بعد چند دقیقه اومد میخندید میگفت چیشدی. چند روز توفکر بودم تصمیم گرفتم رفتم سراغش حسابی به بهونه بازی مالوندمش و بهش چسبیدم خودشم بو برده چه خبره ولی چیزی نمیگفت دوباره حس شبیه ارضا شدن بهم دست داد واقعا #عالی بود یک ساعت بعد مامان فریبا اومد و همچیز به حالت اولی برگشت مژگان دوید سمت مامان فریبا . دوسه روز کاریش نداشتم تا دوباره دلم هوای همون کار رو کرد اولش به بهونه بازی بغلش کردم بعدش خوابیدم روش کامل و از روی لباس بدنم رو بدنش میمالوندم مژگان هم تو حال خودش سیر میکرد و لذت میبرد هردو مون از سنمون بزرگتر میزدیم .نه تنها ما بلکه بنظر من جثه بچه امروزی خیلی کوچکتر بچه ها اون دوران بود کیرمو محکم بین کپل کونش فشار دادم تا دوباره اروم ارضا شدم کیرم حالت سر شدن به خودش گرفت واقعا حس خوبی بود از روش پاشدم دیگه تقریبا هر شب کارمون همین بود چون اتاق #مشترک داشتیم . تا اینکه ی فکر جدیدی بسرم زد وقتی رسیدیم خونه پیشنهاد دادم کارهای تو فیلم رو انجام بدیم البته چون زمان نبود موکول شد به شب خوابیدم ساعت ی بود از خواب بیدار شدم ولی #مژگان خواب بود اروم بیدارش کردم قبول نمیکرد اول از روی شرت به کسش دست زدم چقدر بدنش داغ بود هرشب توی اتاق کارمون همین بود

 
ی شب ازش خواستم کامل لخت بشم برای راحتی اون اول خودم لخت شدم با دیدن کیرم که سفت شد بود مژگان تعجب کرده بود وباترس بهش دست میزد شلوار خواهرمو کشیدم پایین بدنش مث برف بود سفید تاحالا کس ندیده بود به ارومی دست میکشیدم روش مژگان بخودش میلرزید روشکم خوابید و منم خوابیدم روش و کیرمو رد کردم بین پاهاش و مث فیلم خودمو تکون میدادم و #کیرم رو چاک کسش حرکت میکرد جفتمون تو فضا بودیم بعد اون حس عجیب بهم دست داد و ی اب #سفید از کیرم خارج شد اولین اب کیرمو روی کون #خواهرم مژگان خالی کردم

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *