این داستان تقدیم به شما
یروز ک از بس بی حوصله بودم رفتم مسجد یکی از فامیلای دورمون ک ۳ ۴ سالی ازم کوچیکتر بود اومد
بهم میگف بیا #دنبال #بازی کنیم
منم ک حوصله نداشتم بهش گفتم برو #خونت ولم کن
هی گفت و گفت و گفت
منم #قاطی کردم و گفتم کونتو میکنما
گف باشه اول دنبال بازی کنیم بعد کونمو بکن
من ک خیلی جا خورده بودم
فهمیدم کونیه
گفتم پس اول بکنمت بعد دنبال بازی #کنیم
اونم قبول کرد
من ۱۷ سالم بود و اون تقریبا ۱۴
رفتیم یجایی ک بشه کردش
شروع کردم ب کردنش
کونی خیلی خوش فرم و سفیدی داشت
اصن ب سنش نمیخورد همچین کونی
منم ک تا اون روز کیرم توی سوراخ کسی نرفته بود
وقتی دیدم سرش داغ شد خیلی #ذوق کردم
یجور میکردمش ک داشت میمرد بچه
بعد حسابی ک از #خجالت کونش در اومدم
دیدم میگه بازی نمیخوام بذار برم
منم دلم سوخت گذاشتم بره
از اون ب بعد س #چهار بار دیگ هم کردمش
خیلی چیز خوب و #تمیزی بود
نوشته : پرتقالدان ذاتدان
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید