سلام خدمت تمام دوستایع عزیزم این داستانی ک میخوام براتون بگم در مورد خودمو داداشمه😒 مسیح ، مسیح ۲۰ سالشع و اینکه من یع داداش دیگ هم دارم ب نام علی اون مربی بدنسازیع و ب تازگی هم ازدواج کردع اون ۲۴ سالشع این اتفاق هام شب عروسی علی افتاد ما خودمونو وقف خرید وسیلع عروسی لباس …. کرده بودیم من خیلی گشتم تا این ک ی لباس ابی کوتاه ک ب تنم میچسبع پیدا کنم یکم درمورد هیکلم بگم من ۱۶۹ قدمه ۵۰ کیلو وزنم خلاصع این ک بالاتنه لاغری دارم ولی پایین تنم پر هستش و باصن بزرگی هم دارم نسبت ب هیکلم خیلی دوس دارم هیکلمو از خودم راضی ام منم فیتنس کار میکنم خلاصع که شب عروسی فرا رسید داداشم و زن داداشم ک خیلی خوب شدع بودن خیلیم ب هم میومدن داداشم مسیح هم ی کت شلوار ب مارک belakc vaz تنش بود و خیلی خوشتیپ شدع بود و داشت کتشو جر میداد داداشم قدش ۱۸۰ و ۸۰ کیلو وزن و دوبرابر منع ومن کلا در برابرش فنچم خلاصع که من داشتم وسط حال میکردم و میرقصیدم با پسر عمه اینام ک یهو دیدم داداشم اومد دم گوشم گفت بیا ی لحظع من تا رفتم نزدیکش مچ دستم و گرفت من برد ته سالن واقعا گیج شدع بودم ک چرا این طوری میکنع یهو منو زد ب دیوار خودشم دستاشو گذاشت دو طرفمو گف این چ وضعیتیه ؟ چرا انقد کوتاه چرا انقد تنگ مگ نگفتی لباست بلندع پ این چیع (من بهش گفتع بودم از قبلش ) یهو افتادم ب من من کردن گفتم خب عروسی داداشمه دگ ی امشبو بیخیال گف ن ن ن میایی پیش من میشینی جم نمیخوری اوکی ؟ گمشو بیا
منو تا اخر عروسی پیش خودش نشوندو عروسیو کوفتم کرد واقعا خوردع بود تو ذوقم خلاصع ما علی اینارو راهی کردیم خونشون برن شیطونی…😂 ماهم رفتیم خونع دگ با داداشم حرف نمیزدم رفتم تو اتاقم ک یکی پاشو گذاشت نزاشت درو ببندم ک دیدم مسیحه گفتم چیزی میخوای گف ارع تورو بیا امشب پیش من بخواب عشق داداشی بیا گفتم نع من بغل تو خوابم نمیبرع فقط فشارم میدی نمیام برو با پرویت تمام گفت تو ااتاقم منتظرم اومدی اومدی نیومدی خودم میام میبرمت منم درو قفل کردم که نتونع بیاد تو اما استرس داشتم اتاق من ی پنجرع بزرگ دارع که اصلا حواسم نبو د اونو قفل کنم دیدم صدایی نمیاد خوابیدم یهو پنجرع اتاقم باز شد بلعععععع اقا خودشو اویزون کرد داره میاد بالا یهو اومد تو ک من اشهدمو خوندم گف درو برا من قفل میکنی؟😡 منم ترسیدم گفتم عه یادم رفت تورو خب بریم گف سریع رفتیم تو اتاق گف بخواب منم با ی تاپ وشلوارک کوتاع نمیدونستم که میخوام برم پیشش بخوابم که وگرنع نمیپوشدم اونارو بعد یهو اومد من محکم بغل کرد انگار میخوام فرار کنم گفت تکون نمیخوریا میخوام بخوابم منم حرصی شدع بودم بدجور اما چیزی نگفتم سرش و فرو کرد تو گردنم گفتم داداش قلقلکم میگرع ولم کن گفت اوممم چ نرمع چ عطری میدع موهات موهایع بلندمو گرفت گذاشت کنار دوبارع سرشو گذاشت تو گردنم گفتم ولم کن دگ داداش گف ب ی شرط بوسم کنی گفت خواستم لپشو بوس کنم ک لباشو گذاشت رو لبامو محکم میخوردع میگفت ارع همینع منو اروم برد زیر خودش منم هر چی دستو پا زدم نشد
✔️ داستان سکسی
دیدگاهتان را بنویسید