این داستان تقدیم به شما
منم زنداداشمو سالهاست که می کنم این سرگذشت از سال 1360 شروع میشه
اسمش #معصومه است وقتی زن داداش شد من عاشقش بودم ولی نصیب داداش فریدون شد
من از داداش #فریدون 18 ماه کوچکتر بودم ولی هیکل و قدم از او بزرگ و بلندتر بود
از زمان نامزدیش تو کف اش بودم ولینه راهشو بلد بودم نه تا اون روز کس کرده یا دیده بودم
دو شب منو داداش و عمومهام دعوت بودیم به یک عروسی
تو عروسی که زن و مرد #قاطی بود و اولین عروسی شهری بود شرکت داشتم دخترای ارایش کرده و لختی زنهای لختی با همه می رقصیدن
عموی کوچکم پاشد با اغلب اونها رقصید او اروپایی بود
من هر چه کردم روم نشد برقصم
شب موندیم خونه داماد عروس تهرانی بود داماد زنجانی ما هم چند سالی بود تو زنجان زندگی می کردیم
شب دوم بود با داداشم رفتیم خونمون پول ورداریم سال 63 بود داداش نمیدونم کجا جیم زد من رفتم تو اتاق داداش که معصومه با خرمنی از مو چشاش قفل شد رو چشام پرسید چرا نیومدین شب موندین اونجا
توضیح دادم
پرسید چ خبر ؟
گفتم #عروسی یعنی اون همه دخترا وسط بودن هر که دوی داشت با هر که می رقصید و عروسو همه بغل می کردن شاباش می دادن
گفت چطور برای اولین بار بعلش کردم گفتم اینجور و توضیح دادم اینجوری بوسشم می کردن
لبو گذاشتم رو لبای معصومه حالا نمیک کی بمیک گفت فرهاد زود باش هیچکی نیست منو بکن عاشق کیرتم
هاج و واج موندم !!
سر پا دستشو به دیوار زد دامنشو با شورتش داد پایین گفت زودباش تا فریدون پیداش نشده
گفتم کجا رفته گفت فرستادم قوطی بکر را بنشونه
زود باش
خدای من چی میدیدم
باسن سفید خوش فرم #تپل رون و ساقهای سفید و کشیده کس پف کرده
تازه فهمیدم کس چه شکلیه و سوراخش کجاس
شلوارمو با شورتم دادم پایین کیر کلفت و بلندمو از عقب با راهنمایی زنداداش دادم تو
کسش واقعا تنگ بود زنداداش 14 سالش بود داداشم بر عکس کیر من که عمو و داداش به کیر من می گفتن دسته دنده بنز 230 که عمو داشت و شکل کیرم بود
تو نمی رفت هی لبهای پف کرده بیرونش و تویی را جمع می کرد می کرد تو نمیشد که گفت اب دهنتو بزن
منم هر چه اب دهنم بود جمع کردم مالیدم به کسش ایندفعه با چند تکان تا اخرش رفت تو کص زنداداش با چند صربه ابمو ریختم تو گص زنداداش دیگه از اون تاریخ تا #الان زنداداشو میکنم
از زن خودم هم خوشگلتره هم نازتر
الان که براتون مینویسم از زیر دوش اومدم قرار گذاشتم باهاش برم خونش شوهرش کمرش از ماشین افتاده شکسته بستریه تو اتاق قراره مسکن هاشو بخوره تا خواب بره
منم برم تا #صبح بکنمش ….
نوشته : حسین روحانی
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید