این داستان تقدیم به شما

بعداز این که فهمیدم همه چیز زیر سر #مهسا بود خیلی ازش عصبانی بودم بعد از اون دیگه سراغ #زهرا نرفتم واسه ی کاری مدت زیادی کنگان بودم خیلی خوب بود ارامش داشتم تلفنی با خانواده در تماس بودم وقتی رسیدم مادر خیلی خوشحال شد گفت امسال مهسا پیش منه بنده خدا مریض حال بود دیابت فشار خون چربی ارتروز سنش زیاد نبود ولی داغون
فرداش تعطیل بود ولی مناسبتش یادم نیست همه بخاطر اومدنم جمع بودن باهمه دست و روبوسی کردم ولی از #روبوسی با #سمیرا تعجب کردم خیلی خودش بهم چسبوند منو سمیرا سلام بزور بهم میکردیم سوغات اورده بودم ی پارچه جنوبی هم واسه سمانه اورده بودم مهسا گفت دایی مال من گفتم صاحب داره #سمانه گفت داداشم برای من اورده مهسا گفت البته وقتی اونجوری خوابتو میبینه بایدم کادو بهت بده همه هنگ کرده بودند زهرا ریز ریز میخندید سمانه ترسیده بود سمیه هم متعجب نگاه میکرد خندیدمو گفتم پولشو داده چند دقیقه گذشت مهسا رفت توی اتاق اروم رفتم پشت سرش چسبوندمش به دیوار و گفتم اینجایی کار دست خودت نده ترسیده بود گفت چشم رفتم بیرون سمیرا گفت پیش مهسا بودی گفتم رفتم تو دیدم دارز کشیدبرگشتم دیدم شک کرده سمانه مهسا خیلی شبیه بودند یعنی کلا خواهرم شبیه هم هستن اماسمانه و مهسا شدیمث سیب نصف شده هستن گذشت …
 
ی شب از حمام برگشتم مهسا که اتاق سمانه رو تصرف کرده بود دیدم رو تخت دمر داره درس میخونه یاد سمانه و دستمالیش افتادم ساعت یک دیگه دلو زدم به دریا رفتم تو اتاقش پتو روش بود اروم نشستم کنارشو به کونش دست میکشیدم چقدر نرم بود خیلی حال میداد تجربه های مالوندن سمانه بکمک اومد دیدم این دختره حسابی حشریه دوشب مالوندمش دیدم باهم اخلاقش بهتر شده منم به مالوندم ادامه دادم ولی قصد نداشتم خیلی پیش برم یا حداقل قبل از دبیرستان سکس کامل باهاش داشته باشم ی هفته ای رفتم مسافرت کاری بعدشم دوسه شب نشد برم طرفش چون توی مسافرت ی کس کرده بودمو حشر نبودم دیدم نصف شب ی چیز روی شلوارکمه خب که حس کردم دیدم ی دست بچگونه است حساب حال کردم ولی رو ندادم کیرم که خوب سفت شد دمر خوابیدم مهسا بعد ده دقیقه رفت فرداشبش با ی شرت هفتی خوابیدم مهسا اومد تواتاقم طاق باز شدم با چشمامی بسته پتو رو با پا زدم کنار اومد نزدیک دست کشید به کیرم دستای توپول و کوچولو بچه خواهرم واقعا محرک بود کیرم حسابی سفت شد و پیش اب از کیرم میومد حسابی تحریک شده بودم اروم گفت واقعا شرط رو دختر عمو زهرا برد خیلی بزرگع البته که خاله سمیرا راست میگه این طبیعی نیست یچیزی گفت شاخه در اوردم یعنی سمیرا خواهرم درمرد کیرم نظر داده اخه ما باهم کارد و پنیریم سعی میکرد برام ساک بزنه ولی نمیشد مک میزد وبازی میکرد آبم اومد ریخت روی شکمم. چند شب بعدش تو کف کون #تنگ کونش بودم رفتم حسابی دستمالیش کردم او واسه اولی بار انگشتمو تو کونش کردم بازی کردم و رفتم خوابییدم فرداشبش اومد اتاقم با کیرم حسابی ور رفت شورتموکشید پایین بعد مثلا بیدارم کرد گفت صدا میاد تو اتاق میشه پیشت بخوابم جواب ندادم دیدم بعد ی مکث اومد زیر پتو . به پهلو خوابیده بودم اومد تو بغلم و گفت دایی جون گرمم کن کیرمو از چاک کسش رد شد و رفت لاپاش حسابی خودشو تکون میداد لحظه اخر طاق باز شدم کس کوچولوشو میمالید ارضا شد منم ابم پاشید گفت کاش میدونستم چرا این خانواده چشمشون به این کیره .رفت تصمیمو گرفتم کونشو بگام اونم علنی که بتونم از زیر زبونش حرف بکشم
 
یک هفته #شبا پیشش نرفتم در اتاقم ردو هم قفل میکردم تا ی روز سه شنبه که مهسا دیرتر میومد مادرمو بعداز ناهار گذاشتم خونه سمانه و خودم رفتم ساعت ششو بیست دقیقه رفتم خونه دقیقا نیم ساعت بعد مهسا تو ماشین به تخمام اسپری زدم رفتم داخل خونه لخت شدم و دیدم لباسای مدرسش کف اتاق افتادن رفتم سراغش دیدم شرت پاش هست افتادم به جون رون هاش حسابی خوردمشون حسابی کسش خوردم دیدم شکه شده و احتمالا از حس خوردن کوسش بود واقعا که کوس کمسن خوشمزه است کونشو انگشت کردم دیدم باز ولی معلوم بود چیزای باریک میکنه توش مثل ماژیک بعدش با کرم دو انگشتی و سه انگشتی کردم تو رام رام بود سگی خوابندمش کیرمو گذاشتم در کونشو الان موقعش بود زبونشو کوتاه کنم فشار دادم تو جیغ زد و گفت دایی درش بیار تورو خدا مردم گفت صدات در نیاد محکم با سیلی میزدم رو کونش گریه میکرد والتماس میکرد تازه از سکس خشن خوشم اومده بود محکم زدم رو کون خواهر زادم اتیش گرفت گفتم چرا به زن داداش زهرا گفتی گفت واسه تو که بد نشد کردیش کیرمو تا نصف دادم تو ش نفش بند اومد گفت غلط کردم موهاشو گرفتم ی سیل زدم روی گردنش گریه اش بیشتر شد کیرمو تا اخر فشار دادم گفتم کس دیگه میدونه گفت بخدا من نگفتم گفتم بگو وگرنه امشب واقعا جرت میدم گفت سمیرا مچ زهرا رو با همکار توی کافی شاپ گرفته و تهدیدش کرده به دایی سعید و تو میگه اونم گفت محمد اگه کون سمانه رو ول کرد بیاد سراغ من و #جریان رو گفته براش الانم خاله سمیرا همچیز رو میدونه اونشب هم زهرا شرط بسته بود کیرت اندازه قوطی رانیه و شرط رو هم برده گفتم چطور دیدند گفت خاله سمیرا توی روبوسی با تو به کیرت دست زده از ی طرف خوشحال بودم و از ی طرف عصبی تلمبه ها رو سرعت دادم و ابمو توی کونش خالی کردم هنوز از درد گریه میکرد واقعا کون خواهرزادم محشره گفتم تا تو باشی زبون دارزی و خبر چینی نکنی گفت من غلط بکنم گفتم میای خونه سمانه گفت فردا مدرسه نمیرم باید اجازه مو رو بگیری که مامانم نفهمه …..

 
اتاقشو مرتب کردم.زیر دوش متوجه لکه های خون رو کیرم و تو شرتم شدم پوشیدم و رفتم خونه سمانه گفت کجا بودی #داداش گفتم زبون ی نفر رو کوتاه کردم مادرم گفت چرا بچه خواهرتو نیاوردی گفتم حال نداره فرداهم نزار بره مدرسه رفتم توی اشپزخونه سمانه برام شام اورد ی نگاهی به حال انداخت و اومد پیشونیم بوسید گفت مرسی داداش کاشکی یجوری مث مثل مهسا دهن لق زبون این سمیرا رو هم کوتاه میکردی جدیدا خیلی بهم تکیه میندازه و به روم میاره …

من سمانه رو خیلی دوس داشتم شاید اندازه مادرم دلم میخواست حرفشو عملی کنم اما چجوری واقعا من و سمیرا دشمن خونی بودیم و از هم متنفر
واقعا باید چیکار میکردم …

 
نوشته: ابو مجلوق سبزواری

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *