این داستان تقدیم به شما
منو #سیمین دختر داییم پنج سال پیش به فاصله چندماه #عروسی کردیم سیمین برخلاف من دختر پرشروشوری بود همیشه دنبال دوست #پسربازی بودحتا وقتی نامزد کرده بود بازم دس از کاراش برنداشت و میگفت فقط برای تفریح و تیغ زدن اونا باهاشون دوست میشه وفقط در حد حرف زدنه منم باور میکردم ولی بهش میگفتم حالا که نامزد داری دیگه بسه ولی او ول کن نبود و هر بار با خط جدیدی باپسرها و مردهای مختلفی ارتباط تلفنی داشت و با خنده وشوخی تعریف می کرد که چطوری اونا رو سرکار میذازه گذشت تاچند هفته پیش که اومده بود خونه ما و گفت
باهم بریم خرید گفت بیا بریم پیش #آرش میخوام ازش مانتو بخرم
گفتم آرش کیه گفت توحالا بیا بریم بهت میگم
گفتم نمی تونم بیام من نمیخام به شوهرم خیانت کنم
گفت حالا کی گفته خیانت بکنی میگم بریم مانتو بخرم
خلاصه ازبس گفت تا قبول کردم و رفتیم
وقتی وارد مانتو فروشی شدیم آقای جوان و شیک پوشی را دیدم که سیمین گفت آرشه
و ما را به هم معرفی کرد
بعد هم شروع کردند به گفتن و خندیدن و سیمین چندتامانتو را پرو کرد و از منو آرش خواست نظر بدیم
آرش هم خیلی راحت و خودمونی اومد به بهونه امتحان کردن مانتو شونه ها و کمر سیمین رو دستمالی کرد و چند بار مانتوهای جدید به سیمین داد تا بپوشه و هر بار با خنده گفت هر کدومو بپوشی بهت میاد و سکسی تر ازقبل میشی و سیمین هم با خنده جوابشو میداد
درگوشی به سیمین گفتم هنوز که دس از کارات نکشیدی اونم گفت میخام خرش کنم پول نگیره
خلاصه مانتوشو انتخاب کرد و با آرش دست داد و روبوسی کرد و گفت بعدا حساب میکنیم آرش هم چن تا لب از سیمین گرفت و گفت حتما
بعد به من اشاره کرد و گفت این خانم خوشگله انگار با ما راحت نیس بهش بگو با ما به از این باش
به تندی نگاش کردم و گفتم خفه شو من شوهر دارم
گفت حالا مگه چی میشه
سیمین جون هم #شوهر داره
من هم زن دارم
بشکن و بالا بنداز دنیا فقط دو روزه
با عصبانیت به سیمین گفتم حالا میای بریم کار دیگری نداری؟
سیمین کمی هول شد و گفت نه نه بریم
از مغازه که بیرون اومدیم گفتم پس مردها رو سرکار میذاری؟
جلو من به یارو لب میدی و میگی بعدا حساب می کنیم و ….
نذاشت حرفمو ادامه بدم و گفت مگه بهش دادم اینجوری حرف میزنی
فقط این مردهای هیز رو باید تلکه کنی که می کنم تو هم به جای این حرفا بیا با هم اونا رو نقره داغ کنیم و ازشون بالا بکشیم
این مانتو 300 هزار پولشه من چقدر دادم دو تا بوسه
ومحاله بتونه دیگه از من پول بگیره
خلاصه اینقدر گفت و گفت که مرا قانع کرد
شب وقتی کنار شوهرم دراز کشیده بودم به حرفای سیمین فکر میکردم که وقت خداحافظی میگفت انگار آرش از تو خوشش اومده بود خیلی تو نخد بود تو هم بیا باهاش مثلا دوس شو تا باهم اون و مردای دیگه رو تیغ بزنیم
ی لب دادن ارزششو داره
تازه ی لذت خاصی هم داره از مرد غریبه ای لب بگیری
نمیخای که باهاش سکس کنی فقط اونا رو سرکار میذاریم. و ِ…….
وقتی صحنه لب گرفتن آرش از سیمین جلو چشام می اومد که دستشون توی دست همدیگه بود و سیمین میگفت بعدا حساب میکنیم و آرش بالبخند گفت پس منتظرتم
خودمو جای سیمین میذاشتم حالی به حالی میشدم
دست شوهرمو گرفتم و لب رو لبش گذاشتم بدنم داغ شد
احساس کردم لب آرشه
با خودم گفتم یعنی سیمین تا همین حد پیش رفته پس آرش چرا گفت منتظرتم؟ خیلی بهش فکر کردم ولی دلم نمیخاست به حرف سیمین گوش بدم
صبح که از خواب ببدار شدم متوجه شدم سیمین چندبار بهم زنگ زده
باهاش تماس گرفتم
باخنده گفت تو دیگه کی هستی
گفتم چطور مگه
گفت آرش از دیروز تا الان پدرمو درآورده از بس پیام داده
گفتم واسه چی
گفت اگه. میدونستم تو واسه مردا چقدر باارزشی تا حالا میلیاردر شده بودیم و ادامه دادراست میگن نو که بیاد به بازار
کهنه میشه دل آزار
گفتم متوجه نمیشم چی میخای بگی
گفت راستشو بخای آرش از تو خوشش اومده
گفتم غلط کرده
گفت زود عصبانی نشو ببین چی میگم
گفتم بگو
گفت آرش میگه اگه باهاش دوست بشی هم پول مانتوی منو نمیگیره هم برای کادوی دوستی پنج میلیون بهت میده به اضافه اینکه …..
گفتم خودت که میدونی من از خیانت متنفرم
گفت کی از خیانت حرف زده بیا سرکارش بذاریم و گفت و گفت وگفت تا کمی نرم شدم و راضیم کرد فقط یکبار بریم پیشش تا اون پنج میلیون رو ازش بگیریم وولش کنیم
بعدهم گفت خودم ی خط تلفن بهت میدم که شمارشو بهش بدی و بعدا اونو دور بنداز
خلاصه اینکه قرار شد باهم بریم پیشش
نیم ساعت بعد با #آژانس اومد دنبالم و رفتیم مغازه آرش
قبل اینکه وارد مغازه بشیم سیمین بهم گفت چی بگم و چکار کنم
وارد که شدیم سیمین مث دیروز رفت ته مغازه که کسی از بیرونن ما رو نبینه و باهاش دس داد و لب گرفتن
بعدش گفت آرش جان همونطور که بهت گفتم معصومه جان هم مث خودم خیلی هات و اجتماعیه ولی مدتیه مشکل مالی داره واسه همین کمی ناراحت بود و دیروز بد جواب شما رو داد
آرش هم جلوتر اومد و دستمو گرفت. و گفت هرمشکلی راه حلی داره و کافیه معصومه جون لب تر کنه تا هرچی دارم به پاش بریزم
گرمی دست آرش تا مغز استخونم رفت
احساس کردم زنی هرزه و هرجایی شدم و قلبم داره از جاکنده میشه و میخاستم از شدت هیجان و ترس بیفتم
آرش وسیمین متوجه شدن و منو بغل کردن که نیفتم
آرش دستشو انداخت دور کمرم وروی سینه ام گذاشت و به خودش چسبوند ودر همان حال منو بوسید و گفت الهی من فدات بشم چی شد
سیمین که میدونست قضیه چیه با زرنگی گفت بخاطر برخورد دیروزش با شما و اظهار محبت شما امروز شما. اینجوری شد
من که تا حالا دست مرد نامحرمی بهم نخورده بود و حالا توی آغوش مردی بودم که بهم نظر داشت و مرتب منو نوازش میکرد و می بوسید هم از خودم بدم میامد و هم هیجان عجیبی داشتم در دل خودمو نفرین میکردم که وارد این بازی شدم و نمیدونستم باید چکار کنم
آرش هم با اون یکی دستش چونمو گرفته بود و بانگاه شهوتبارش شعله های هوس رو تو وجودم میریخت و با بوسه هاش داغونم میکرد
سیمین هم رفت و صندلی گوشه مغازه رو آورد تا بشیینم
زبونم بند اومده بود
آرش به آرامی منو روی صندلی نشوند و شروع کرد به مالوندن شونه هام و چند بوسه داغ و آبدار از گونه و لبهام گرفت
حسابی داغ شده بودم
آرش جلوی سیمین داشت با من حال میکرد و من هیچ مقاومتی نکردم
سیمین به آرش گفت برو آبمیوه بیار شاید فشارش افتاده
آرش گفت من حواسم بهش هست از توی کشو قندبیار آب قند واسش درست کن
ودوباره مشغول من شد
روبروی من وایساد
بازوانم را گرفت وفشار داد
موهامو که حالا. روسری از سرم افتاده بود #نوازش کرد
لبمو می مکید
روی رونم دست می کشید و می گفت تو هدیه ای از طرف خدایی هرچی بخای بپاد می ریزم جیگرم
و من احساس کردم ارضا شدم
به سینه اش. میزدم و با گریه گفتم تو با من چککار کردی لعنتی
آرش هم خیال میکرد عاشقانه این حرفارو میزنم بغلم کرد و محکم منو توی آغوشش فشار میداد و گفت فعلا هیچی عزیزم ولی هرچی بخای واست میکنم فرشته ملوس من
سیمین اومد آرشو کنار زد و لیوان آب قند رو جلو گرفت تا بخورم
با گریه گفتم دیدی چی شد سیمین؟
سیمین پدرسوخته هم از فرصت استفاده کرد و گفت چه آغاز لذتبخشی داشت این دوستی شما و لبشو گاز گرفت یعنی اینکه چیزی نگو
من هم ساکت شدم
سیمین گفت خوب آرش جان واسه مشکل معصومه جونت میخای چیکار کنی؟
آرش گفت شماره کارتشو بده همین الان حلش میکنم
سیمین در کیفمو باز کرد و کارتم رو درآورد به آرش داد اونم شماره رو نوشت و گفت تا #عصری رو حسابته خوشگلم
بعدهم منو سیمین به خونه برگشتیم
حال عجیبی داشتم
برای اولین بار درآغوش مردی غیر از همسرم ارضا شده بودم
احساس خیانت همه وجودمو گرفته بود
اما سیمین همنش منو دلداری میداد
گفت تو که کاری نکردی
ناخواسته بود هرچی بود
قرار نیس که بری پیشش بخابی
پنج میلیون رو بگیر و حالشو ببر
بعد هم خودتو واسه کیس های بعدی آماده کن که حالا حالاها کلی کار داریم
برای اولین بار
***
صبح با صدای زنگ تلفن بیدار شدم
شماره ناآشنا بود جواب دادم گفتم بفرمایید
اونم سلام و احوالپرسی کرد گفت چطوری نفسم؟
آرش بود بهش گفتم بخدا از دیروز عذاب وجدان پدرمو درآورده
دیشب وقتی شوهرم خوابیده بود توی صورتش نیگا کردم از خودم خجالت کشیدم که بهش خیانت کردم
گفت: این حرفا چیه آرزو جان اتفاقا دیشب من وهمسرم بهترین سکس رو داشتیم
صحنه های درآغوش کشیدن تو رو تصور میکردم و با یاد تو چنان سکس لذتبخشی داشتم که نگو
گفتم: توروخدا دور منو خط بکش سیمین به اون زیبایی باهاته دیگه منو میخای چیکار؟
گفت هرگلی رنگ و بوی خاص خودشو داره
آره سیمین زیباست ولی تو هم معرکه ای
با اون چشای خمار و بدن سکسی که داری هوش از سرم بردی
گفتم ولی من دیگه نیستم
پولتو میدم سیمین واست بیاره
گفت بحث پول نیس
ده برابرشو هم اگه بخای تا ظهر بهت میدم
اصلا بوتیکم مال تو
گفتم ممنونم ولی من دوس ندارم به شوهرم خیانت کنم
گفت حالا کی گفته خیانت بکنی فقط دلم میخاد مث دوتا دوست با هم باشیم
گفتم بازم خیانته
گفت این حرفا چیه با این حساب همه بازیگرا خیانت کارن
گفتم چه ربطی. داره
گفت وقتی ی بازیگر امروز زن یکیه فردا توی فیلم دیگه ای زن یکی دیگه میشه با این حساب همه خیانت کارن
گفتم اونا فیلم بازی میکنن سکس که ندارن
گفت خوب تو هم بیا مث اونا ما هم فیلم بازی کنیم حالا هم فرض کن نامزدیم و داریم با هم حرف میزنیم
گفتم نه. معذرت میخام
گفت دلمو نشکن چی میشه بعضی وقتا مث الان تلفنی کمی با هم درد دل کنیم
گفتم ولی…
گفت دیگه ولی نداره تلفنی حرف زدن که مشکلی نداره ; داره بنظرت؟
گفتم آخه ما میدونیم هوفمون از این حرف زدنا چیه
گفت نه اصلا اینطور نیس
و خلاصه کلی صحبت کردیم و آخرش گفت اون لبای قشنگ و شیرینتو بخورم الهی تا بعد و خداحافظی کرد
دورغ نگم از همصحبتی با آرش خوشم اومد
و تمام مدت با یاد آغوش او دستم روی کسم بود و خودمو خیس کردم
عصری سیمین زنگ زد و گفت چطوری خوشکل خانم گفتم هی بد نیستم
گفت میای بریم بازار خرید کنیم
گفتم باز چه خوابی واسم دیدی
نکنه بازم میخای بری پیش یکی دیگه از دوستات
گفت آی قربون آدم چیز فهم
ولی این یکی پیرمردیه که میشه حسابی تیغش بزنیم
گفتم ولی من تیغ زن نیستم
گفت حالا بیا ببینش ببین چقد هیزه با اون سنش
گفتم بشرطی که منو درگیر نکنی
باخنده گفت حاضر شو با آژانس میام دنبالت
وقتی وارد مغازه لوکس فروشی پیرمرده که حدود هفتاد سال سن داشت شدیم سیمین بطرفش رفت و دس انداخت دور گردنش و باخنده گفت چطوری بابابزرگ
اونم لپ سیمین رو گرفت و گفت وقتی تورو می بینم ده سال جوونتر میشم
مشتری ها خیال میکردن واقعا فامیلن و توجهی نکردن
بعد منو بهش معرفی کرد و آهسته گفت چطوره می پسندیش؟
پیرمرده هم نگاهی به من انداخت و گفت هرکی این هلو رو نپسنده ی تختش کمه و خندید
با سیمین مشغول تماشای اجناس مغازه شدیم
سیمین گفت باهاش گرم بگیر و هرچی میخای وردار بگو قسطی پولشو میددم
خلاصه کمی ظرف و ظروف استیل و چینی انتخاب کردیم که حدود دو میلیون میشد
سیمین گفت دوستم میخاد قسطی پولشو بده مشکلی که نداره
در عوض هواتو داره حسابی
پیرمرده که اسمش حاج اکبر بود دستشو روی ویترینی که پشتش نشسته بود گذاشت و به من گفت دستاتو بده ببینم چقد گرمی
میخاستم هرچی از دهنم میاد بارش کنم که سیمین دست حاج اکبر رو گرفت و گفت گرمی اینم مث گرمی خودمه و دستشو گرفت و مالید
بعدشم یواشکی و خیلی آهسته گفت سر فرصت میایم تا امتحان کنی گرمی بدنش چقده و با هم خندیدن
وسایل را برداشتیم و برگشتیم خونه ما
توی راه به سیمین گفتم من خر رو ببین میخاستم تو رو آدمت کنم ولی تو داری منو مث خودت میکنی
گفت مگه بده هرچی دلت میخاد به راحتی بدست میاری و از تنها تو خونه نشستن خلاص میشی
گفتم ولی داریم با آبرومون بازی میکنیم
گفت نترس خره’ اینایی که من می شناسم از من وتو بیشتر می ترسن که ی وقت آبروشون نره
اینا زن و بچه دارن
مث جوونای ول و آس وپاس تو خیابونا نیستن که بخان ت. رو تلکه هم بکنن و ازت حق سکوت بخان
گفتم مگه واست پیش اومده
گفت اون اوایل آره با یکی دوس بودم می گفت اگه بعد ازدواج هم باهام نباشی آبروتو می برم
گفتم چیکار کردی باهاش حق سکوت بهش دادی؟
گفت چاره ای نداشتم تا پارسال که زن گرفت هرچی میخاست باید بهش میدادم
گفتم حالا چی میخاست
باخنده گفت معلومه دیگه تنمو میخاست
سکس میخاست منم بهش میدادم
حالا راحت شدی
گفتم خاک عالم توی سرت کنن دختره خیانتکار
گفت ولی خدارو شکر از وقتی زن گرفته او از من می ترسه که ی وقت نرم پیش زنش و آبروشو ببرم
حالا من دارم اون. تلکه می کنم
گفتم چطوری
گفت فروشگاه موبایل داره اگه خاستی میبرمت پیشش
گفتم به اندازه کافی بد شدم دیگه اینو بهش اضافه نکن
گفت با آرش به کجا رسوندی صبح زنگ زد شماره تو رو ازم گرفت
گفتم هیچی جوابش کردم ولی اصرار داره حداقل تلفنی باهاش باشم
گفت اینکه خیلی خوبه تو هم از تنهایی درمیای
گفتم ولی ایار شما یاور شما:
حساس می کنم در حق شوهرم بد می کنم
گفت ی مکالمه تلفنی که این همه ناراحتی نداره
خودت که می بینی من باهاشون چطورم
هم لذت می برم هم تفریح می کنم
تو هم بهتره دس از این ننه من غریبم بازیا برداری و عشق و حالتو بکنی
شوهرت صبح میره شب میاد اصلا ی ذره به فکر تو هست که تنها توی خونه چطور تحمل می کنی؟
تازه از کجا معلوم اونم با ده تا مث من وتو نباشه
گفتم خواهشن منو قاطی نکن که من از اونا نیستم
با خنده و تمسخر گفت نگران نباش کوچولوی مامانی تو هم از اونا میشی
خلاصه اون روز هم گذشت
روز بعد بازم با صدای تلفن آرش بیدار شدم و حدود یک ساعت باهم حرف زدیم و کلی قربون صدقم رفت و ازم تعریف کرد
روزهای بعد هم همینطور
کم کم بهش عادت کرده بودم
توی این مدت یکبار هم نگفت بیا پیشم
حالا دیگه من هم بهش عزیزم می گفتم و. اونم بعضی وقتا به شوخی می گفت امان از دست خانواده هامون که نمیذارن با هم بریم بیرون و چرخی بزنیم
راستشو بخاین دلم هواشو کرده بود
تخم سگ میدونست چطوری باید رامم کنه که رام شده بودم
ی روز به هوای خرید شلوار بهش گفتم میخام واسه خواهرم کادو ببرم شلوار خوب چی داری
گفت هرچی نفسم بخاد دارم
نداشته باشمم واست جور میکنم
گفتم پس میام خدمتتون
گوشی رو که قطع کردم حالی به حالی شدم
چون میخاستم برم پیش مردی که ی بار توی آغوشش ارضا شده بودم
نمیدونستم این بار تا کجا پیش می ریم
باخودم گفتم نهایتش با بوسه و مالشی تموم میشه ولی توی دلم آشوبی بود
اگه نتونم مقاومت کنم چی؟
گفتم عصر ساعت چار و پنج میام که گفت اون موقع سرم شلوغه و چون دس تنهام نمی تونم حسابی از تماشای اون چشای خمارت مست بشم سرظهر بیا که خلوته من هم قبول کردم چون میخاستم اینبار برخلاف دفعه قبل که ناخواسته بود با رضایت خودم منو توی آغوشش بگیره و ……..
با هزار فکروخیال راهی شدم
وارد بوتیک که شدم آرش از پشت ویترین بیرون اومد و با اشاره سر گفت برم نزدیک اتاق پرو که از بیرون کسی ما رو نبینه
من رفتم سمت اتاق پرو ولی آرش رفت سمت در و بیرون رو نیگا کرد و در شیشه ای رو بست و قفلش کرد
بی اختیار ترسیدم
گفتم نکنه میخاد به زور بهم تجاوز کنه
ولی خودمو دلداری دادم که آرش همچی آدمی نیس حتما نمیخاد کسی منو اونجا ببینه
توی فکرو خیالات خودم بودم که آرش اومد و مودبانه دستشو جلو آورد
باهم دس دادیم و روبوسی کردیم در واقع لبامون به هم قفل شد
دستشو دور کمرم انداخت و منو به خودش چسبوند
بازم فکر خیانت به سراغم اومد و عذابم میداد
ولی اهمیتی ندادم و دستمو دور کمرش حلقه زدم وفشارش دادم
شالمو از سرم برداشت و با موهام بازی می کرد
گفت خیلی دلم هواتو کرده بود بی معرفت چرا زودتر نیومدی
الان دو هفته س منتظرتم
گفتم فکر وخیال نمیذاشت ولی حالا که پیشتم عزیزم
گفت دلم میخاد ی گوشه بشینیم با اون چشای نازت نیگام کنی و بهم انرژی بدی
البته اگه افتخار بدی
گفتم باشه عزیزم هرچی تو بگی
دوباره منو بوسید و رفت از روی اتاق پرو زیرانداز و پتویی آورد و پهن کرد
دستمو گرفت و باهم رفتیم نشستیم
گفت اجازه میدی کفشاتو دربیارم راحت باشی و بدون اینکه منتظر جواب بمونه ساق پامو گرفت کمی بلند کرد و کفشا رو درآورد
به دیوار تکیه داد منو وسط پاهاش گذاشت از پشتم دستشو آورد روی سینم گذاشت و کمی منو خوابوند تا سرم روی رونش باشه و در همون حال نیگاهامون به هم گره خورد
به نرمی سینمو می مالید و با چشاش آتیش شهوت رو به من منتقل می کرد
دیگه هیچ کدوم حرفی نمیزدیم
با اون یکی دستشم رونمو می مالید
کمی که گذشت سرشو به صورت نزدیک کرد و آهی کشید و گفت خدایا ممنونم که امروز این فرشته رو آوردی اینجا و بعد شروع کرد به لب گرفتن و خوردن گردن و لاله گوشم
کیرش سفت و سیخ شده بود و اونو روی پهلوم حس میکرد
داشتم خودمو پیچ وتاب میدادم و غرق لذت بودم
کم کم کنارم دراز کشید و هچنان گردنمو لیس میزد
زبونشو توی دهنم میکرد و دستش روی کوسم بود
منو چرخوند و از پشت بغلم کرد
کیرشو تنظیم کرد تا توی چاک کونم قرار گرفت و با حرکت مارپیچی کیرشو به کونم می مالید
حسابی حشری شده بودم با صدایی شهوتناک گفت آرزو جان اجازه میدی مانتوتو دربیارم راحت باشیم
با صدای شهرتناکم گفتم آررررره عزیزم درش بیارم راحت ترم و با هم شروع کردیم دکمه های مانتو را باز کردن
زیر مانتو ی تاب. نازک وکوتاه تنم بود مانتو رو درآورد از تنم ولی به تاب دس نزد
دوباره دراز کشیدیم بازم از پشت بغلم کرد
این بار نوبت من بود که کونمو عقب میدادم تا بیشتر کیرشو حس کنم
از زیر تاب دستشو روی شکمم می کشید و به نرمی نوازشم میکرد
انگار خیلی حرفه ای بود لامصب میخاست کاری کنه خودم واسه سکس پیشنهاد بدم
ولی روم نمی شد با زبون بهش بگم ولی
با بدنم و کش وقوس هایی که به کمرم میدادم با زبون بی زبونی بهش می گفتم بیا شروع کن لختم کن منو بکن
ولی او اهمیتی نمیداد
انگار میخاست شهوتم به اوج برسه
کمی بعد با دست کیرشو از روی شلوار به کونم مالید منم خودمو عقب میدادیار شما یاور شما:
م تابیشتر بچسبه
دستمو گرفت و روی کیرش گذاشت
کیرشو محکم گرفتم و مالیدم
گفت اجازه میدی شلوارمو دربیارم
خیلی حشری شده بودم و آب از کوسم سرازیر شده بود
با صدای شهوتناکم گفتم در هرکاری میخای بکنی بکن
مگه نمی بینی من در اختیارتم
مگه نمی گفتی فرض کن نامزدیم
حالا فرض کن توی حجله ایم
لاله گوشم رو گاز زد و باشهوت گفت به حجله خوش اومدی عروسکم
و بلافاصله زیپ شلوارشو کشید پایین و درش آورد
در همون حالت که پشتم بهش بود شلوار و شرت منو هم در آورد
و از پشت کیرشو به کون و کوسم می مالید
بعد پای زیریمو عقب کشید و اون یکی پامو آورد به شکمم چسبوند و سر کیرشو فرستاد توی کوسم که آهم دراومد
ولی دوباره درش آورد و فقط اونو به کونم می مالید
بدجوری حشریم کرده بود
با آه و ناله گفتم بکن دیگه بیشتر این عذابم نده
گفت مطمئنی
گفتم آره
گفت پشیمون نمیشی
کیرشو گرفته بودم وفشارش میدادم و
گفتم بکن تورو خدا دارم میمیرم
گفت اگه بکنم زنم میشی مال من میشی
گفتم باشه باشه زنت میشم
تمام وجودم مال تو
وکیرشو رو کوسم گذاشتم
با ی حرکت محکم تمامشو داد تو و خیلی تند. تلمبه میزد
دوباره درش آورد منو به پشت خابوند و سریع دوباره کیرشو فرستاد توی کوسم چند تلمبه زد و بازم وایساددس انداخت پشت گردنم و منو داد جلو تاب و کرستمو درآورد
شروع کرد به خوردن سینه و تلمبه زدن
برای بار دوم ارضا شدم و جیغی کشیدم که نشونه اوج لذتم بود
آرش هم محکم بهم چسبید و با چند تکان شدید تموم آبشو توی کوسم خالی کرد و هر دو بی حال کنار هم افتادیم
احساس کردم آرش رو خیلی بیشتر از قبل دوست دارم
دس انداختم رو بازش و لبمو رو لبش گذاشتم
و گفتم خسته نباشی شوهر گلم
و این شروعی بود برای زندگی جدید من که سیمین برام رقم زد…
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید