این داستان تقدیم به شما
سلام داستانی که براتون مینویسم رابطه شیش ساله با زن شوهرداره.
اسم من میثمه و اسم خانومه عاطفه. سال نود و سه برنامه بیتالک بودکه خیلی ها یادشونه خوراک مخ زدن و وقت گذروندن بود. من تو شهری زندگی میکنم که خیلی کوچیکه و اکثرا همدیگه رو میشناسن. یادمه یک ماه بود روی #عاطفه قفل کرده بودم و هرروز بهش پیام میدادم و کلی براش اعتماد سازی میکردم که من میدونم شهر کوچیکه وچه داستانهایی داره. خلاصه بعد کلی صحبت راضیش کردم ایدی لاینش رو بده و اونجا باهم صحبت میکردیم . دیگه شروع کردم از همه چی گفتن واونم اروم اروم راه اومد ولی به نظر خیلی مذهبی میومد خلاصه اوایل ماه رمضون بود که با کلی اعتمادسازی راضی شدببینمش اونم تو مسجد . مسجد به شکلی بود که حیاد مشترک داشت باقسمت زنونه مردونه و قبل اینکه وارد بشم بهش پیام دادم اونم گفت بیا توورفتم داخل دیدم تو مسجد یه خانم چادری خیلی خوشگل واساده و گوشی تو دستشه داره نگاه میکنه اصلا باورم نمیشد که همچین خانمی شکار کردم. خیلی خوشگل چادری که حتی یک تار موش پیدا نبود و قد بلند.
نگاهم کرد و رفت منم سرتا پام استرس و اشوب بود. رفت و شروع کرد پیام دادن منم کلی ازش تعریف کردم و اونم پسندیده بود بعد ازظهر اونروز گفم اگه پایه باشی تنها قرار بزاریم اول امتناع کرد ولی بعدش گفت من جایی نمیام میترسم . منم گفتم خب باشه من میام حتی اگه خونت باشه.گفت شوهرم سحری میخوره و میره سر کار اونموقع میتونی بیا. منم گفتم باشه. تاسحر خوابم نمیبرد و ازاسترس بدنم میلرزید. بالاخره سحر رسید و منم سحری خوردم و گفتم دارم میرم مسجد. اومدم از خونه بیرون و با ماشین رفتم جلو خونه عاطفه و منتظر شدم شوهرش بیاد بیرون . بهم پیام داد داره میره منم دراز کشیدم روصندلی و اونم اومد بیرون و رفت. بعدچند دقیقه عاطفه پیام داد کجایی گفتم جلو خونتون و دیدم شوهرت رفت. گفت در رو بازمیکنم بیاتو و منم باکلی #استرس رفتم تو. عاطفه با چادر پشت در بود و در رو از پشت بست و رفتیم تو اتاق خواب. اونم مثل من استرس داشت دستش رو گرفتم و اروم شدیم چادرش روانداخت رو شونش و نگاهم میکرد منم صورتم رو بردم جلو و بوسیدمش وبعد که تازه معرفی کرد خودشو فهمیدم #خواهر دوستمه که زد زیر گریه منم سعی کردم ارومش کنم .
همونجور رو تخت بغلش کردم و چادرش رو باز کردم و شروع کردم لبهاش رو بخورم. بعد بلندش کردم گفتم وایسا و اونم وقتی واساد همونی بود ک من همیشه ارزوش رو داشتم بدنش بدون نقص بود و از پشت بغلش کردم دیگه کیرم راست شده بود واونم بیشتر خودش رو فشار میداد بهم رفت از کمد کنارتخت کاندوم اورد و شلوارم رو کشید پایین و کیرم رو دراورد اول بوسش کرد بعدم کاندوم رو گذاشت منم لختش کردم و حسابی ب هم میپیچیدیم از شهوت پر بودیم دیگه گفت میثم بزارتوش منم کیرم.رو گذاشتم انگار تموم لذت دنیارواورده بودن تو وجودم اونقد نرم و لذت بخش بود که واقعا انگار تو این دنیا نبودم پاهاش رو گذاشتم سرشونم و تا ته کردم توش و تلنبه میزدم اینقد مستش شده بودم که همزمان لبهاش رو میخوردم وزبونم تو دهنش بود اونم اب دهن منو میخورد بعد چند. دقیقه ابم اومد و اونم حسابی خیس بودش و ارضا شده بود بعدپاشد ودستمال بهم دادو خودم رو تمیز کردم اونم تمیز کرد خودشو شلوارش رو پوشید منم همینطور و همدیگه رو بغل کردیم ودیگه شده بود ساعت هفت #صبح منم اومدم بیرون از خونه. اولین سکس زندگیم بود که کامل بودش و زمانی که اومدم بیرون هنوز خودم باورم نمیشدکه عاطفه رو کرده باشم اون زن #چادری و #مذهبی.
نوشته: میثم
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید