این داستان تقدیم به شما

گرگِ پفیوزی در ایّامِ قدیم
بود در اطرافِ یک جنگل مُقیم
هیچ‌کس آسایش از دستش نداشت
بس که کونِ ماده و نَر می‌گذاشت!
تویِ هر سوراخ سیخی کرده بود
حُفره‌داران را به تنگ آورده بود!
شِکوِه می‌کردند از این گرگِ پیر
جانورها گاه‌گاهی پیشِ شیر
شیر دائم شِکوِه‌ها را می‌شنود
منتها اصلا به تخمش هم نبود!
چونکه این تندیسِ مادرجندگی
خایه مالِ شیر بود از بچگی!
یادم آمد گفته‌ی پیرِ خُجند:
خایه‌مالان در امانند از گزند!
جانورها عاجز از آزارِ گرگ
از جوان تا پیر، کوچک تا بزرگ
نا امید و پاره‌ کون و بی هدف
گِردِ روباه آمدند از هر طرف
تا مگر روباه دفعِ شَر کند
چارچرخِ گرگ را پنچر کند!
الغرض روباه فکری کرد و تیز
چید یک برنامه‌ی خوب و تمیز
توله‌ی سلطانِ جنگل را رُبود
بُرد در یک غارِ تاریک و نمود!
وقتِ کردن زیرِ گوشِ توله شیر
گفت ای کونی! منم آن گرگِ پیر
شادمان هستم که خُفتی زیرِ من
رفته تا نزدیکِ حلقت ‌کیرِ من
مادرت را نیز من گاییده‌ام
خواهرت را نیز من ساییده‌ام!
توله‌شیر آن زیر هی گردن کشید
جز سیاهی پشتِ سَر چیزی ندید
مطمئن شد آنکه کیرش توی اوست
گرگِ پیرِ جاکشِ بی آبروست!
غار تاریک و فضا همرنگِ قیر
توله‌شیرِ بی‌نوا دربندِ کیر!
خَرزه‌ی روباه تا تَه توش رفت
توله زیرِ این فشار از هوش رفت!
صبحِ فردا توله شیر از جا پرید
کون دریده پیش بابایش دوید
گفت بابا! گرگ در سر نقشه داشت
شب مرا دزدید و ‌کونم هم گذاشت!
کرد در ماتحتِ من کیری کلفت
چیزهایی هم به من آهسته گفت
گفت مامانِ مرا گاییده است
خواهرم را گفت که ساییده است!
چون شنید این قصه را شیرِ دلیر
دید که از گرگِ جاکش خورده ‌کیر!
نعره ای جانانه زد از فرطِ خشم
کَند از بالا و پایین یال و پشم!
زود گرگِ پیر را احضار کرد
گرگ اما قصه را انکار کرد
گفت روحم هم خبر از این نداشت
من نبودم آنکه کونِ این گذاشت
می‌خورم سوگند،جانِ شیرشاه
بی‌گناهم بی‌گناهم بی‌گناه..
قبل از این روباه با یک رهنمود
جانورها را مهیّا کرده بود
گفت یک‌یک رد شوید از نزد شیر
تُف بیندازید روی گرگ پیر!
شیر اگر پرسید این رفتار چیست
پس بگویید این سزای گُه‌خوری‌ست!
ما همه دیدیم این‌گرگِ پلید
صبحِ زود از غار بیرون می‌دوید
با خودش می‌گفت: آس آورده‌ام!
توله‌ی سلطانِ خود را کرده‌ام!
بخت اگر یاری کند با این حقیر
کیرِ خود را می‌کنم در کونِ شیر!
بیعتم با هیچکس محکم نبود
هیچ‌گاه این شیر کیرم هم نبود!
شیر این کُسشعرها را تا ‌شنید
ناگهان کُسخل شد و از جا پرید
کَلّه اش مثل پلوپَز داغ کرد
حکمِ مرگِ گرگ را ابلاغ کرد!
ناگهان غُرّید چون گاهِ نبَرد
هر‌که آنجا بود درجا ‌خایه کرد!
گرگ از این ماجرا مبهوت بود
مثل ‌کیرِ مُرده در تابوت بود!
شیر جَستی زد به‌روی گرگِ پیر
تا بگیرد جانِ او را ناگزیر
ناگهان روباه پیش آمد فجیع!
گفت ای سلطان! نکُش او را سریع
زود بردار از گلویش دست را
زجرکُش باید نمود این‌پَست را
شیر گفتا: این که گفتی بد نبود
از به سرعت کشتنش ما را چه سود؟!
باید او را داد دستِ نَرّه خر
تا گذارد کونش از شب تا سحر
بلکه از تأثیرِ آن کیرِ بزرگ
دَر رَوَد با زجر، جان از کونِ گرگ!
بعدِ مرگش چوب در چاکَش کنم
زیرِ ریدن‌گاهِمان خاکش کنم!
می‌نویسم روی قبرش مختصر:
خُفته‌ی این خاک، مُرد از ‌کیرِخر!
گفت روباه ایده‌ی سلطان نکوست
لیک بیش از حدّ این بی‌آبروست
او اگر باشد به دستِ خر اسیر
خر کند در مقعدش کیری کبیر
گر رَوَد تا بیخ در او کیرِ خر
می‌درانَد روده‌اش را تا جگر!
کمتر از ده ثانیه جان می‌دهد
اینچنین تاوانی آسان می‌دهد
حضرتا! بسپار او را دستِ من
تا کنم او را مجازاتی خفن!
شیر فکری کرد و با چشمی گشاد
گرگ را کَت بسته به روباه داد
گفت این‌ملعونِ کونی را ببَر
خشک‌خشک او را بکن، کونش بِدَر!
تا شنید این جمله را روباه، جَست
گرگ را بُرد و درونِ غار بست!
پوستری زد سر‌درِ جنگل بزرگ
روی آن انداخت عکسِ کونِ گرگ
زیرِ آن با فونتِ اِسلیمی نوشت:
کونِ مُفتی! کونِ مَشتی! کونِ زشت!
جانورهایِ عموماً توی کف
ایستادند از تَهِ جنگل به صف
هر که از او کینه‌ای در سینه داشت
می‌رسید از راه و کونش می‌گذاشت!
هر که در کف بود و ‌کیرش راست بود
گرگ‌را در دَه پوزیشِن می‌نمود!
آخرِ سر نوبتِ روباه شد
وقتِ آن گاییدنِ دلخواه شد!
چون به کونِ گرگ کیرش را تپاند
گرگ زیر لب دو مصرع شعر خواند:
‌کیرِ صد‌تا خر رَوَد گر تویِ من
بهتر از اینکه تو باشی روی من!
گفت روباه احترامت واجب است
لیک بشنو صحبتم را جالب است:
کار این دنیا گُلم! گایندگی‌ست
کیرها زیرِ لحافِ زندگی‌ست!
هرکه مانندِ تو باشد زورگو
زندگی می‌گایدش از پشت و رو
شیر هم با کیر گردد مجتمع
بر تو هم نوبت رسید ‌ای پر طمع

زر نزن دیگر که مردم در کف‌اند
وقت تنگ است و خلایق در صف‌اند!
 

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *