این داستان تقدیم به شما

من و #سیمین دختر داییم ازبچگی باهم بزرگ شدیم. ورازدار همیم
از وقتی سیزده 14 ساله شدیم سیمین همش دنبال دوس پسر بازی بود و با خیلی از پسرها و مردها رو هم ریخته بود پیش من تعریف می کرد که چطوری اونا رو تیغ میزنه و ازشون پول و کادو میگیره
همیشه هم می گفت نمیذارم رابطمون به سکس برسه ولی #دروغ می گفت
بعضی وقتاکه تلفنی با دوستاش حرف میزد گوشی رو میداد که منم باهاشون حرف بزنم
ی بار یکیشون که صدای خیلی قشنگی داشت بهم گفت بیا فقط همدیگرو ببینیم و خیلی اصرار کرد تا راضی شدم باسیمین بریم ولی از بس می ترسیدم وارد مغازه نشدم اون اومد بیرون و گفت واوو. بامن باشی بهتر از سیمین بهت می رسم
از ترس زبونم بند اومده بود هیچی نگفتم و رفتم اونورتر منتظر سیمین موندم
گاهی وقتها باسیمین می رفتیم سرقرار
بعضیاشون به من هم پیشنهاد دوستی میدادن سیمین هم خیلی اصرار میکرد باهاشون دوست بشم ولی قبول نکردم
خلاصه گذشت وگذشت تا من و سیمین به فاصله چن ماه ازدواج کردیم
شوهر او راننده ماشین سنگین بود و #شوهر من هم مغازه داره
بعد ازدواج من وسیمین کم وبیش با هم در ارتباط بودیم ولی نه مث دوران مجردی
بیشتر وقتا که تلفنی با هم صحبت می کردیم می گفت آرزو شوهرت که صبح تا شب توی مغازه مشغوله و خودت تنهای تنها چطور حوصلت سرنمیره برای وقت گذرانی هم که شده لااقل با یکی که زن وبچه داره دوست شو تا از تنهایی دربیای باهاش. برو بیرون
پارک رستوران و……
گفتم مگه تو هنوزم داری؟
گفت بعضی از دوستای قدیمیم نمی دونن #ازدواج کردمو باهاشون در ارتباطم
 
چن تای دیگه هم تازه گیر آوردم
هرچی بهش میگفتم تو دیگه شوهر داری و باید دس از این کارا بکشی این پسرا آبروتو می برن
می گفت کاری نمی کنم که فقط اونا رو تیغ میزنم و ازشون پول و کادو میگیرم و. …….
گاهی وقتها خیلی به پیشنهاد سیمین فکر میکردم واقعا از توی نشستن هم خسته شده بودم
میخواستم با مردی دوست بشم و فقط در حد تلفنی جلو برم اما بازم نمی تونستم به خودم اجازه انجامشو بدم ولی ته دلم دوس داشتم مردی در کنارم باشه و بتونم بهش اعتماد داشته باشم که آبرومو نبره و دردساز نشه
گذشت وگذشت. تا
ی روز سیمین زنگ زد وگفت اگه وقت داری بیا با هم بریم بازار میخام مانتو بخرم
منم که توی خونه حوصلم سررفته بود قبول کردم و با هم رفتیم بازار
حدود ساعت 12 بود که به مانتو فروشی رسیدیم
توی راه سیمین
گفت که صاحبش ی مرد زن وبچه داریه که چن ساله باهاش دوس شدم
گفتم کاری هم کردین منظورم سکس بود
با خنده گفت هنوز توی کف منه و کلی هم پول ازش گرفتم تا حالا
وارد مغازه که شدیم فقط صاحب بوتیک بود و مشتری نداشت
جوون شیک و خوش تیپ وجذابی بوذ
تا ما رو دید جلو اومد وبا سیمین دس داد و احوالپرسی کردن
بعد دستشو بطرف من دراز کرد و گفت من آرشم افتخار آشنایی با کدوم حوری بهشتی رو دارم
از این حرفش خیلی بدم اومد باخودم گفتم حتما خیال کرده منم مث سیمینم
من هم بی محلی کردم و گفتم خجالت بکش من شوهر دارم
 
 
این چه طرز صحبت کردنه و رو به سیمین گفتم خوبومانتو رو انتخاب کن من باید زود برگردم کار دارم
آرش گفت خانم به این خوشگلی و زیبایی و باوقاری نباید همچی برخوردی داشته باشه حتی اگه من اشتباه کرده باشم
ببخشید اگه ناراحتتون کردم
گفتم ببینید اقا من از #اوناش نیستم شوهردارم و اهل #خیانت هم نیستم
با خنده گفت خوب منم زن وبچه دارم
سیمین جونم شوهر داره این که مهم نیس
قبل از اینکه من حرفی بزنم سیمین دستمو گرفت و کشید سمت در و درگوشی گفت خنگ خدا چرا خرابش کردی میخاستم واست ی مانتوی مجانی بگیرم
باعصبانیت گفتم مانتو بخوره تو سرت میخای به شوهرم خیانت کنم
گفت خیانت چیه فقط کافی بود کمی باهاش گرم بگیری و بعدش دیگه اینطرفا آفتابی نمی شدی
حالا هم بیا نظر بده ببین کدوم مانتو بیشتر بهم میاد و بالبخند گفت آرش جون ی مانتوی شیک مجلسی میخام که ….
آرش گفت الان مانتویی واست میارم که وقتی بپوشی گل سرسبد مجلس بشی
هرچن خودت گلی و هرجا بری دل همه رو می بری
سیمین بالبخند گفت مرسی عزیزم فدات بشم که همیشه منو شرمنده میکنی
ومانتویی که آرش آورده بود رو رفت پوشید و از اتاق پرو بیرون اومد
انصافا مانتوی قشنگی بود

 
 
آرش جلو رفت دستی به باسن سیمین کشید و گفت از توی آینه ببین چقدر بهت میاد قشنگ به باسنت چسبیده و کمر باریکت بیشتر به چشم میاد بعد سینه های سیمین رو مالید و چنگ زد و گفت سینه هاتم خوب خودشونو نشون میدن توی این مانتو جیگرم
من سرمو پایین انداخته بودم ولی تمام حرکاتشونو زیرچشمی میدیدم
سیمین هم چرخی زد و رو به من گفت چطوره
گفتم عالیه گفت تو هم بیا یکی از اینا وردار گفتم نه فعلا لازم ندارم
آرش گفت خانمی تعارف نکن بیا تو هم یکی از همینا وردار کادوی من به شما
گفتم ممنونم لازم ندارم …….
خلاصه اومدیم بیرون
به سیمین گفتم آفرین به انتخابت
گفت آرش انتخاب کرد
گفتم مانتو نه
آرش رو میگم
چن وقته باهاشی؟جلو چشم من خوب تورو دسمالی کرد و تو هم هیچی نگفتی تنها بیای چیکار میکنی
راستشو بگو باهاش سکس هم داشتی
سیمین خنده ای کرد و گفت اون دسمالی پول مانتوی 450 هزار تومانیش بود
گفتم ولی داری به شوهرت خیانت میکنی
گفت فرض کن توی مترو شلوغه و چن نفر بهت می مالن و انگولکت می کنن و …… گفتم فرق داره قضیه این آقا تو رو واسه سکس میخاد نه اینکه تو بیای تیغش بزنی
و از توبعید نیس که تاحالا بهش پا داده باشی
باخنده گفت برو خوش باش که دنیا ارزشی نداره
 
 
خیلی باهاش حرف زدم تا دیگه از این کارا نکنه ولی گوشش بدهکار نبود و برعکس انگار کارا و حرفای او رو من تأثیر گذاشته بود
وقتی برگشتم خونه تمام اون صحنه ها جلو چشمم رژه می رفت
آرش مرد جذاب و خوش تیپی بود وغیرممکن بود که سیمین بهش نداده باشه
عصر همان روز سیمین بهم زنگ زد و گفت #آرش از تو خیلی خوشش اومده
گفتم غلط کرده دیگه اسمشو پیش من نیار و خودتم دیگه این جلف بازی هاتو ترک کن
ولی او ول کن نبود
گفت تلفنی به آرش گفتم آرزو . توی رابطه از من هم هات تر و گرمتره ولی بخاطر مشکل مالی که داره امروز اون برخورد رو داشت
به آرش گفتم که تو پنج میلیون پول لازم داری و بخاطر همین فکرت مشغوله و برخورد سرد امروز به همین خاطر بوده
آرش هم گفت فردا بیارش تا مشکلشو حل کنم
حالا هم بجای این سرکوفتایی که میزنی به این فکر کن که فردا پنج میلیون گیرت میاِد با ی مانتوی شیک
گفتم یعنی میگی به شوهرم خیانت کنم
گفت ول کن بابا با ی دس دادن که خیانت کار نمیشی
اصلا بیا بهش بگو بهت دست نمیدم فقط تلفنی باهم دوست باشیم
و گفت و گفت و گفت تا کم کم خام شدم

 
 
انصافا #آرش خیلی جذاب و دوست داشتنیه مشکل اینجاس نمیخام خیانت کنم و گفتم بذار فکرامو بکنم بهت خبر میدم
خیلی فکر کردم از طرفی وقتی اون صحنه ها رو مرور میکردم که آرش سیمین رو دسمالی میکرد و باهاش حال میکرد حالی به حالی میشدم و باخودم گفتم بذار برای یک بار هم که شده به ی نامحرم دس بدم و کمی باهاش حرف بزنم.
فرداش سیمین زنگ زد و گفت خانم خوشکله در چه حاله ؟
فکراتو کردی؟ میخای با آرش دوست بشی
گفتم باید بیشتر فکر کنم ولی باهات میام
راستشو بخاین دوس داشتم دوباره ببینمش اما به سیمین
گفتم فقط همین ی بار اونم بخاطر تو که میخای ازش پول بگیری
ولی ی وقت واسم دردسر درست نکنی ها
خندید وگفت اونجا که رسیدیم
سنگ تموم بذار تاخیال کنه واقعا میخای باهاش باشی
باهاش خیلی گرم بگیر.
حالا هم حاضر شو تا نیم ساعت دیگه با آژانس میام دنبالت
مث روز قبل حدود ساعت 12 رسیدیم

 
آرش اول با سیمین دس داد و بعد دستشو بطرفم دراز کرد و گفت سلام خوشکل خانم
امروز که دیگه افتخارشو میدی باهم آشنا بشیم نفسم؟ من آرشم
من هم که اولین بارم بود با مرد نامحرمی که قرار بود عاشق و معشوق هم بشیم در جایی خلوت و باقرار قبلی روبرو شده بودم و میدانستم این آشنایی اگه ادامه پیدا کنه به سکس هم کشیده میشه خیلی معذب بودم و خجالت می کشیدم تو چشم آرش نیگا کنم
سرمو پایین انداخته بودم. آهسته سلام کردم وگفتم آرزو هستم و از آشنایی با شما خیلی خوشحالمو
دستمو بطرفش دراز کردم و بهش دس دادم
به نرمی دستمو توی دستش گرفت و کمی فشار داد بدنم مور مور شد
در همان حال گفت نگران مشکلت نباش سیمین جون واسم گفته مشکلت چیه حلش میکنم عزیزم
تا منو داری غصه هیچی رو نخور. و
با اون یکی دستش چونمو بالا گرفت و در حالی که میخاست منو ببوسه گفت بااون چشای نازت به من نیگا کن تا از چشام بخونی چقدر میخامت و هلاکتم عشقم
انگار مسخ شده بودم توان هیچ عکس العملی نداشتم
آرش وسیمین خیال کردن رفتارم عادیه و تسلیم شدم
آرش همونطورکه دستمو گرفته بود
لب رو لبم گذاشت و خیلی رومانتیک وعاشقانه لبمو بوسید
بعد روبه سیمین گفت چرا این جواهر رو زودتر از اینا نیاورده بودی اینجا ؟
حال خودمو نفهمیدم
من که تاحالا به غیر از شوهرم اجازه نداده بودم. کسی به من دس بزنه و رابطه عاشقانه ای بامن داشته باشه حالا. بدون هیچ مقاومتی با پای خودم پیش مردی اومده بودم که می گفت هلاکتم وبه من ابراز عشق میکرد
دستم توی دست مردی بود که به من نظر داشت و…… برای یک لحظه احساس کردم نجابت و پاکی خودمو از دست دادم
احساس کردم پاهام توان ایستادن نداره به سیمین وآرش نگاهی کزدمو کنترل خودمو از دس دادم و نزدیک بود بیفتم که خودمو توی آغوش آرش انداختم او هم منو کاملا بغل کرد. ناخودآگاه دستمو محکم دور آرش گرفتم که سفتی کیرشو روی نافم حس کردم او هم که خیال میکرد عمدا خودمو توی آغوشش انداختم کیرشو روی شکمم می مالید و بعدکمی بلندم کرد روی رون و وسط پاهام فشار میداد
خدایا چه بلایی سرم اومده بود
من توی آغوش آرش بودم
گرمای لذتبخش وجودش حشریم میکرد
کیر سفت و سیخ شده اش شهوتیم کرد

 
 
صدای آه و اوهم دراومده بود و همان وقت بدنم چند تکان شدید خورد و با چند آه کوتاه وبلند و توی آغوش آرش ارضا شدم و محکم کمرشو به خودم چسبوندم تاکیرشو بیشتر حس کنم
سرمو روی سینش گذاشتم و با گریه گفتم بامن چکار کردی آرش
به شوهرم خیانت کردم
.و …….
آرش و سیمین هم فهمیدند ارضا شدم
آرش محکمتر بغلم کرد و گردنم را می مکید و می بوسید
من که بخاطر دس دادن با آرش به اون حال و روز افتاده بودم حالا دیگه توی بغلش بودم. و او توی بغل من و. توان اینکه خودم رو از آغوشش بیرون بیارم نداشتم
سیمین چارپایه ای رو آورد و باکمک آرش منو روی اون نشوندن
آرش هم کنار من وایساد و شروع کرد به مالوندن شونه ها و پشتم
دستشو روی صورتم گذاشت و سرمو بطرف خودش چرخوند ودر حالی که نوازشم میکرد گفت
عزیز دلم حالش چطوره
زبونم بند اومده بود و نمی تونستم حرفی بزنم
حال عجیبی داشتم
لذتی وصف نشدنی آمیخته با احساس گناه بود
 
سیمین به من چشمکی زد و به آرش گفت عزیزم بهت تبریک میگم
گفته بودم که آرزو تاحالا دست هیچ پسر وو یا مردی بهش نخورده
هیچ مردی نتونسته بوسش کنه
ولی ببین تو چقدر واسش عزیزی که در اولین جلسه آشنایی دستشو توی دست توگذاشت
لب و گردنشو تقدیمت کرد
سرشو روی سینت گذاشت
خودشو توی آغوشت انداخت
دستاشو دور کمرت گرفت
و
در آغوش تو اوج لذت رو تجربه کرد
آرش گفت من هم واسش تلافی می کنم
خلاصه اونروز با ارضا شدنم در آغوش آرش حس عجیبی بهم دس داد…

***
 
یه ساعت بعد در حالیکه پنج میلیون تراول چک توی کیفم بود در خانه دراز کشیده بودم و هنوز داغی و کلفتی کیر آرش رو توی کوسم حس میکردم. من جنده شده بودم…

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *