این داستان تقدیم به شما
یه #بوتیک تو خیابون #میرداماد داشتم. بخاطر نوع جنسی میاوردم، مشتریهام عمدتا زنها و دخترای پولدار بودن. عمدتا مانتوهای #مجلسی تو ویترین میگذاشتم، اما در کنار اونها لباسهای زنونه خارجی – عمدتا ترک – هم میاوردم. اینها معمولا جنس هایی مثل تی شرت، پیراهن یا شلوار و شلوارک های طرحدار، لباس زیر – بخصوص لباس زیرهایی #اروتیک – و امثال اینها بود که نمی شد توی ویترین گذاشت و اگر حتی تو انبار فروشگاه پیدا میشد باعث دردسر میشد. واسه همین اونها رو از ترس اداره اماکن و اتحادیه پوشاک تو مغازه نمیاوردم. بلکه آپارتمانم رو که نزدیک فروشگاه بود – بصورت آتلیه اینجور جنسها درآورده بودم. فقط مشتریهای خاصم رو با وقت قبلی می بردم.
#مهناز رو اولین بار یک سال قبل از اون حادثه دیدمش. 25 سالش بود و یک روز با یه دختر دیگه که بعدا فهمیدم دختر خاله اش بود اومدن مغازه من برای خرید مانتو. بعد از پروو چند تا مانتو بالاخره یکیش رو انتخاب کرد و شروع به چانه زدن کرد. من خودم دم صندوق نشسته بودم و داشت با زهرا یکی از کارمندای فروشگاه چونه میزد. دیگه زهرا حریفش نشد و بهش گفت با صاحب فروشگاه یعنی من صحبت کنه. از اون زنایی بود که خود بلد بودن با سر و زبون ریختن لاس بزنن و به خواسته شون برسن. من هم بدم نمیومد کمی باهاش لاس خشکه بزنم و باهاش همراهی می کردم و آخرش یه تخفیفی در حد 15 درصد بهش دادم و رفت. وقتی رفت زهرا اومد و گفت وای عجب عجوزه ای بود اگر شوهر نداشت می گفتم حتما جنده است. (علت اینکه زهرا اینقدر رک با من حرف میزنه اینه که من باهاش رابطه نزدیکی دارم و در ازای حقوق خوبی که بهش میدم هم حواسش به فروشگاه و بقیه کارمندا هست و گاهی سکس هم داریم. تو ساک زدن زهرا لنگه نداره. حدودا 5 سال قبل استخدامش کردم و بخاطر اون اصلا به فکر زن گرفتن نیافتادم یعنی اصلا نیاز به ازدواج حس نمی کنم.)
من: “تو از کجا فهمیدی شوهر داره؟”
زهرا: “از صحبتهاشون فهمیدم که داشت به اون یکی دختره از خسیسی شوهرش می گفت. مثل اینکه این مانتو رو برای مراسم نامزدی خواهرش میخواست بخره.”
حدودا یک ماه بعد، دوباره مهناز اومد اونجا. این بار همراه یک زن دیگه بود. مستقیم اومد سراغ من و گفت تو مهمونی ای که اون مانتو رو پوشیده بوده همه ازش می پرسیدن از کجا گرفته و اونهم آدرس من رو می داده. حالا با خواهر خودش اومده و ازم پرسید جنس جدید دارم یا نه. من هم به زهرا گفتم راهنماییشون کنه. دوباره همون بساط چونه زدن بود. خواهرش هم مثل خودش بود. خلاصه این بار هم تخفیف گرفت و رفت. زهرا اومد پیشم و گفت: “مثل اینکه تو هم بدت نمیاد باهات لاس بزنن و تخفیف بگیرن.”
خنده ای کردم و از کونش نیشگون گرفتم و گفتم “حسودی نکن. جای تو تو قلب من محفوظه.”
دیگه مهناز شده بود #مشتری دائمی فروشگاه من. تقریبا دو هفته یکبار میومد اونجا. یا برای خودش خرید می کرد یا همراه یک نفر دیگه بود. بعد از چند جلسه دیگه من رو به اسم کوچک صدا می کرد. منهم همینطور. یک بار که تنها اومد گفت که با یکی از فامیلهاش که صحبت می کرده از مشتریهای من بوده و براش گفته بود که جنس خارجی هم میارم. گفت که میخواد نگاهی به جنسهامون بندازه. اون روز سرمون خلوت بود. زهرا رو فرستادم باهاش رفت. حدودا یک ساعت و نیم دیگه برگشتن و چند تا تیکه لباس برداشته بود که حساب کرد. البته باز هم با چک و چونه و تخفیف.
وقتی رفت، زهرا گفت: “فکر کنم حسابی چشمش دنبال توئه.”
من: “چطور؟”
زهرا: “اونجا همش راجع به تو می پرسید. مثل اینکه زن یا دوست دختر داری یا نه. بعد هم خیلی دوست داشت به همه جای خونه سرکشی کنه. حواست باشه برات نقشه نکشیده باشه.”
اون روز پنجشنبه بود و سرمون حسابی شلوغ بود. واسه همین ما شنبه ها دیرتر فروشگاه رو باز می کنیم. شنبه ساعت 11 صبح، که تازه رفته بودم فروشگاه مهناز زنگ زد و با همون لحن لوندش احوال پرسی کرد و بعد گفت یکی از لباس زیرهایی که برده کمی ایراد داره و میخواست بدونه میتونه عوض کنه یا نه. راستش قبلا هم مشابهش پیش اومده بود و تعجب نکردم. گفتم هر وقت خواستی بیایی خبر بده که با یه نفر بفرستمش بره آپارتمان. بعد پرسید که فروشگاه تا چه ساعتی بازه که گفتم ما ساعت 10 می بندیم. ساعت یک ربع به ده زنگ زد که میتونه بیاد یانه. گفتم دیر شده ولی اصرار کرد که ممکنه بعدا فرصت نکنه بیاد. این کارش برام عجیب بود. گفتم که خودم نیم ساعت دیگه میرسم خونه. میتونه همون موقع بیاد. شماره تلفن خونه رو هم دادم که هر وقت رسید به اونجا زنگ بزنه (اون موقع هنوز موبایل زیاد رایج نبود) ته دلم حس می کردم ممکنه خبرایی باشه. وگرنه یه زن شوهردار اون موقع شب برای چی باید پاشه بره خونه یک مرد غریبه. البته خودم حس زیادی برای سکس نداشتم. روز قبلش (جمعه) حسابی زهرا رو گاییده بودم و انرژی چندانی برام نمونده بود.
در هر صورت 5 دقیقه بعد از اینکه رسیدم خونه، زنگ خونه به صدا دراومد. خودش بود. اومد بالا. آرایش غلیظی کرده بود. تا رسید تو روسریش رو باز کرد و باهام دست داد. یه ساک یک کیف دستی هم همراهش بود که ساک رو کنار در گذاشت. بعد عذرخواهی کرد که مزاحم شده. گفتم اشکالی نداره بعد تعارفش کردم بشینه رو مبل. رفتم شربت درست کردم آوردم. آخه تابستون بود و کولر رو تازه روشن کرده بودم و هنوز خونه گرم بود. وقتی شربت آوردم دیدم مانتوش رو دراورده. یه شلوار سفید تنگ با تاپ بندی زرد رنگ تنش بود. تا حالا هر وقت که می دیدمش با مانتوی گشاد اداری و مقنعه بود. (بعدا فهمیدم کارمند یه شرکت دولتی تو خیابون شریعتی بوده) اولین بار بود که با همچین لباسی می دیدمش. حالا هیکل خوشگلش به چشم میومد. هیکلش تو پر بود اما نمیشد گفت که چاقه. من خودم از زنای لاغر و مردنی خوشم نمیاد. بقول قدیمیها زن باید یه پره گوشت داشته باشه.
شربت رو ریختم و رو بروش نشستم. مشغول حرف زدن شد. با همون لحن همیشگیش داشت عملا لاس میزد و از خونه تعریف می کرد. وقتی گفتم که لباسی که خراب بوده رو بده عوض کنم، انگار تازه یادش اومده بود که برا چی اومده اونجا. وقتی خم شد کیفش رو از روی زمین برداره، شکاف سینه هاش کاملا معلوم بود. یه ست شورت و سوتین سرمه ای بود که ظاهرا سگک سوتینش خراب بود. البته خودم میتونستم درستش کنم اما گفتم میتونه جاش یکی دیگه برداره یا اینکه پولش رو بهش پس بدم.
گفت: “میدونید از این مدلش خیلی خوشم اومده. رنگش هم رنگ مورد علاقه شوهرمه. اگر عین همین داشته باشید خیلی عالی میشه. وگر نه یه چیزی تو همین سبک برمیدارم.” (شورتش مدل لامبادایی بود که اون زمان تازه مد شده بود. جنسش هم توری بود که وقتی تو تن می رفت عملا نوک پستون و شکاف کون رو نشون می داد فقط قسمت جلوی کس دولایه بود.)
وقتی دیدم خیلی راحت راجع به مدل لباس زیرش با یه مرد غریبه حرف می زنه پیش خودم فکر کردم اینکه ظاهرا یه جاییش میخاره. بذار من هم امتحان کنم ببینم چی میشه.
واسه همین گفتم: “خوب معلومه همسرتون خیلی خوش سلیقه است. منهم فکر می کنم که این مدل و رنگ به شما خیلی میاد. بخصوص که پوست سفیدی دارید و تضاد رنگ های تیره ای مثل سرمه ای، مشکی یا قرمز پررنگ تو تنتون خیلی باید قشنگ بشه.”
از حرفم نه تنها بدش نیومد، خیلی هم خوشش اومد. گفت: “مرسی.”
بهش گفتم لنگه همون رو دارم اما مدلهای دیگه هم هست که می تونه نگاه کنه. با هم رفتیم سر قفسه ای که لباس زیرها رو گذاشته بودم. یه کارتون جنس هم بود که همون روز برام رسیده بود. باز کردم و بهش نشون دادم. خیلی ذوق زده شده بود. نشسته بود کنار جعبه و دونه دونه بسته های شورت و سوتین ها رو درمیاورد و عکس های روی جلدشون رو نگاه می کرد. من هم نگاهم روی بدنش متمرکز بود. یک بار بند تاپش افتاد مهناز همون موقع برگشت سمت من متوجه شدم دارم به بدنش نگاه میکنم. لبخند ملیحی زد و بدون اینکه بند لباسش رو برگردونه سر جاش به کارش ادامه داد. دو تا ست لباس زیر رو برداشت و اینها بنظر قشنگ میاد. سایزشون رو چک کردم. بعد نگاهی به هیکلش انداختم و گفتم بنظرم کوچک باشه. بعد گشتم سایزی که بهش می خورد رو پیدا کردم و دادم بهش. گفتم “اگر بخوای میتونی امتحان کنی.”
چشماش از خوشحالی برقی زد. به اتاق خوابم راهنماییش کردم. گفتم: “البته معمولا ما معمولا برای این جنسها پروو نداریم. اما شما فرق میکنی. اینجا آینه تمام قد هم هست.” بعد خودم رفتم سمت پنجره که به ساختمان مجاور دید داشت، و پرده رو کشیدم. و اومدم بیرون.
حدودا 20 دقیقه اونجا بود. نمی دونستم چکار داره می کنه. تا اینکه خودش صدام زد. “آقا سعید. ممکنه یه لحظه بیایید اینجا.”
وقتی رفتم لای در رو باز کرد و گفت: “ببخشید. راستش نمیتونم تصمیم بگیرم کدومش رو انتخاب کنم. میتونم ازتون بخوام شما نظر بدید؟”
گیج شده بودم. تا حالا راجع به لباس زیر مشتریهام نظر نداده بودم. وقتی تردید من رو دید گفت: “آخه بنظرم میاد شما سلیقه تون خیلی خوبه.”
من: “اشکال نداره. ولی آخه شما مطمئنید که میخواید نظر یه مرد غریبه رو در مورد لباس زیرتون روبدونید؟”
مهناز: “فقط نظرتون رو میخوام. کار دیگه ای که نمیخوایم بکنیم.”
داشتم فکر میکردم که وقتی خودش صحبت از “کار دیگه” میکنه، حتما واقعا نظرش اینه که باید اون کار رو انجام بدیم. هنوز حرفی از دهنم درنیومده بود که در اتاق رو کامل باز کرد و روبروم وایساد در حالی که فقط شورت و سوتین تنش بود و بعد چرخی زد و برگشت و گفت “خوب بنظرت بهم میاد؟”
شوکه شده بودم. شورت لامبادایی فقط نصف لپای کونش رومیپوشوند. نصف بالای پستوناش هم از سوتین بیرون بود. عملا اون سوتین توری زرشکی رنگ چیز زیادی رو نمی پوشوند، حتی کمی از نوک پستون چپش بیرون اومده بود. دهنم خشک شده بود. نمی تونستم حرفی بزنم. کیرم شق شده بود، و مهناز هم متوجهش شده بود.
در حالی که به پستونش خیره شده بودم گفتم: “راستش چی بگم. سایزش کوچک نیست براتون؟”
از مسیر نگاهم متوجه نوک پستونش که بیرون اومده بود شد،
مهناز: “آهان این رو میگید؟ نه تنگ نیست.” بعد با دستش نوک پستونش رو کرد تو.
بعد گفت: “بذارید اون یکی رو هم بپوشم.”
در رو بست و من رفتم دوباره شربت درست کنم که مهناز همونطور با لباس زیر اومد تو آشپزخونه. اون یکی ست تنش بود. این یکی کمی پوشیده تر بود. اما باز هم حالت توری داشت و نوک پستونها و شکاف کونش از زیر پارچه معلوم بود. دوباره چرخی زد و هیکل خوشگلش رو به نمایش گذاشت.
گفتم:”راستش از نظر من هر دوشون قشنگه و بهت میاد. بستگی داره نظر شوهرت چی باشه و چی میپسنده.”
اومد جلوتر، سرش رو آورد جلوتر و در گوشم گفت: “تو به عنوان یه مرد نظرت چیه؟ اگر تو شوهرم بودی کدومش برات جذابتر بود؟”
لیوان شربت رو بهش دادم و گفتم: “اگر بخوام راستش رو بگم ممکنه ناراحت بشی.”
مهناز: “نترس. ناراحت نمیشم.”
من: “اگر نظر من رو بخوای، بنظر من هدف اینجور لباسها جلب توجه مردهاست. اگر مردی هست که تو رو جذب خودش کرده و هر شب پیش هم میخوابید، دیگه احتیاجی به این چیزها ندارید. اگر من شوهرت بودم، ترجیح میدادم هیچی تنت نباشه.”
لیوان شربت و گذاشت روی سکوی اپن آشپزخونه، بعد برگشت پشتش رو به من کرد و گفت: “خوب پس برام بازش کن.”
منظورش سگک سوئین بود. باز کردم. برگشت طرف من. سوتین رو با دست نگهداشته بود. لبخند میزد و شهوت و شیطنت رو میشد تو چشماش دید. بعد سوتین رو برداشت و پستونای لختش رو جلوی چشمای من تکون داد.
خودش نگاهی بهشون کرد، بعد ازم پرسید “حالا نظرت چیه؟”
بدون کلمه ای حرف اضافه، دستم رو انداختم دور کمرش، بغلش کردم و لبم رو گذاشتم رو لبش.
بقیه ماجرای اون شب معلومه چی شد. سکسمون نیم ساعت طول کشید. حسابی عرق هر دومون در اومده بود. وقتی کارمون تموم شد تازه یادم افتاد که اولین بار بود با یه زن شوهردار میخوابیدم. پرسیدم. “راستی شوهرت کجاست؟ چی بهش میگی که تا این ساعت بیرونی.”
مهناز: “خواهرش تو شهرستان زایمان داشته رفته اونجا، پس فردا میاد. منم بهش گفتم امشب میرم خونه یکی از دوستام.”
من: “پس از قبل نقشه کشیده بودی.”
مهناز: “خیلی وقته دلم میخواست از این شیطونیها بکنم. دختر خاله ام که روز اول اومدیم فروشگاهت ازت خوشش اومده بود. روز اول که ازت خرید کریم وقتی رفتیم خیلی ازت تعریف کرد و گفت کاش میتونسته باهات دوست بشه. بعد من پیش خودم گفتم چرا من این کار رو نکنم. تو هم که دوزاریت یه کم کجه. هر کس دیگه ای بود همون هفته اول ترتیب من رو داده بود.”
من: “حدس می زدم (بهش نگفتم که زهرا بهم گفته بود). اما جرات نمی کردم به یه زن شوهردار نزدیک بشم. خوب آخه خیلی خطرناکه.”
مهناز در حالی که همونطور لخت کنار هم دراز کشیده بودیم و داشت با کیرم بازی میکرد: “خوب حالا نظرت چیه. ارزشش رو داشت؟”
من: “آره. خیلی خوش گذشت.”
اون شب بدون شام کنار هم خوابیدیم و تا صبح یکبار دیگه سکس کردیم. صبح پاشدیم صبحانه مفصلی درست کردم و با هم خوردیم. وقتی داشت آماده میشد بره، تازه متوجه شدم که لباسهای اداریش تو همون ساکی بود که همراهش آورده بود.
قبل از اینکه از خونه بره بیرون، بوسش کردم. بعد خونه رو مرتب کردم و چیزی که نشونه حضورش تو خونه باشه باقی نذاشتم. آخه ممکن بود در طول روز زهرا رو با مشتری بفرستم اونجا و دلم نمیخواست زهرا از موضوع مطلع بشه.
این شروع رابطه من با مهناز بود. دیگه تقریبا هر دو هفته یه بار در طول روز، یا وقتی شوهرش نبود شبها با هم بودیم. مهناز خیلی شهوتی بود و ظاهرا شوهرش بهش خوب رسیدگی نمی کرد. همیشه ماجراهای سکس با شوهرش رو برام تعریف می کرد و من فهمیده بودم دقیقا چه کارهایی باید بکنم که حس شهوتش ارضا بشه. در عین حال من حسابی از نظر مالی هم ساپورتش می کردم، هر چند احتیاجی به پول نداشت، اما هر چند وقت یکبار کادوهای گرون قیمت مثل طلا و اینجور چیزا براش می گرفتم.
یه بار که وسط روز با مهناز تو خونه بودم، یکی از دوستام فرید زنگ زد باهام کار فوری داشت. من و مهناز سریع لباس پوشیدیم. فرید از رابطه ام با مهناز خبر داشت اما تا حالا همیدگه رو ندیده بودن.
اون روز فرید با من راجع به کار حرف میزد، اما حواسش فقط به مهناز بود. اون شب فرید زنگ زد: “دهنتو گاییدم سعید. عجب جیگری گیرت اومده. تنها خوری تو مرام ما نیستا.”
من: “نه بابا. این تک پره. با هیچکس نمیپره.”
فرید: “حالا تو بهش بگو که این رفیقم تو کفته. شاید قبول کرد.”
من: “آخه میترسم از دست خودمم بپره.”
اونقدر فرید اصرار کرد که بهش قول دادم یواش یواش موضوع رو با مهناز مطرح کنم ببینم عکس العملش چیه. مهناز خیلی دوست داشت موقع سکس خشن باشم و بهش فحش بدم. اینجوری بیشتر تحریک میشد. یه روز در حالی که داشت از پشت کسش رو میگاییدم، بهش گفتم: “جنده خانم خوشت میاد؟ دلت میخواست الان یه نفر دیگه هم اینجا بود و جلوی روی من تو رو میگایید؟”
سرش رو برگردوند طرفم و با چشمای خمار گفت: “وای نه! من فقط کیر تو رو میخام.”
من: “چرا نه عزیزم. منم از اون طرف کیرم رو میذارم تو دهنت و همزمان هر دو نفرمون آبمون رو تو کس و دهنت خالی می کنیم.”
مهناز: “وای دو تا کیر زیاده.”
من: “به نوبت چی؟ اول یه نفر رو میاریم که حسابی بکنه و راه کست رو باز کنه، بعد من دوباره میام میکنم و آبت رو میارم.”
همین که داشتم این حرفو میزدم مهناز ارگاسم شد و بیحال افتاد.”
کنارش دراز کشیدم و گفتم: “چیه؟ مثل اینکه بدت نیومد؟”
مهناز: “این فکر دیگه از کجا به سرت افتاد؟”
براش تعریف کردم که فرید چی گفته و گفتم که ازش خوشش اومده.
مهناز هم از فرید خوشش اومده بود اما مطمئن نبود دوستی و رابطه همزمان با چند نفر خطرناک نباشه. بهش گفتم “فرید آدم مطمئنیه. بعد هم اون به اندازه کافی برای خودش زید داره. فکر کنم یکی دو بار باهاش باشی ، براش کافی باشه. آدم تنوع طلبیه. همین که یه بار به مراد دلش برسه براش کافیه. مهناز اون روز گفت که باید روی این موضوع فکر کنه. من هم چند روز بعد که دوباره اومده بود پیشم باز موضوع رو مطرح کردم. اونقدر راجع به فرید گفتم که بالاخره رضایت داد یکبار باهاش بخوابه. قرار گذاشتیم برای دفعه بعد که اومد پیش من به فرید هم بگم بیاد اونجا. اون روز من و مهناز اول شروع کردیم رو مبل مشغول ماچ و بوسه بودیم که فرید رسید. اومد با مهناز دست داد. مشروب هم آورده بود اما مهناز گفت که اهل مشروب نیست. اما فرید یکی دو تا گیلاس خورد. بعد من رفتم فروشگاه و بهشون گفتم راحت باشن. حدودا 3 ساعت بعد فرید اومد فروشگاه و کلید آپارتمان رو برام آورد. خیلی از مهناز خوشش اومده بود.
فرید: “سعید جون این عجب جنده ایه. خیلی حشریه. تا حالا همچین جیگری رو نکرده بودم.”
من: “خوب حالا کوفت دلت خوابید؟”
فرید: “اتفاقا تازه شروع شده. خیلی ازش خوشم اومد. باید بیشتر ببینمش.”
من: “به خودش هم گفتی؟”
فرید: “آره. اونهم از من بدش نیومد.”
دفعه بعد که مهناز رو دیدم اون هم تایید کرد که از فرید خوشش اومده و بدش نمیاد باز هم باهاش باشه. حدودا 3 هفته بعد از اون قضیه، مهناز خبر داد که شوهرش برای ماموریت اداری چند روز میره اهواز. نمیدونم چی شد به ذهنم رسید پیشنهاد بدم بریم مسافرت. مهناز خیلی خوشحال شد و گفت اگر بشه با فرید سه نفری بریم. فرید تو کلاردشت ویلا داشت. بهش گفتم اون هم از خدا خواسته قبول کرد. فرید جداگانه با ماشین خودش رفت و من و مهناز هم با هم رفتیم. قرار بود سه شب اونجا بمونیم و قبل از برگشتن شوهر مهناز برگردیم. غروب رسیدیم اونجا. مهناز تا رسید رفت لباس عوض کرد و با یه تاپ بندی و شلوارک اومد پیش ما. از تکون خوردن پستون و همچنین برجستگی نوکش معلوم بود که زیر اون تاپ سوتین نبسته بود. من و فرید هم تی شرت و شلوارک تنمون بود.
وقتی که مهناز اومد، فرید بغلش کرد و باهاش لب تو لب شد.
فرید: “از اون روز که اومدم پیشت تا الان دارم روزشماری میکنم که دوباره بغلت کنم.”
بعد از تو ساکش یه جعبه کادویی دراورد داد بهش. مهناز خیلی ذوق کرد. یه زنجیر و گردنبند طلا بود. انداخت گردنش و بعد دوباره رفت بغل فرید.
من به شوخی گفتم: “پس دیگه معلومه این دو روزه من باید سماق بمکم.”
مهناز اومد بغل من و گفت: “تو که عشق منی. نگران نباش عزیزم، واسه تو هم کم نمیذارم.”
بعد دستش رو گذاشت رو کیرم و فشارش داد و گفت: “این دو سه روز حسابی با این سعید کوچولو کار دارم. باید حسابی حالم رو جا بیاره.”
اون شب شام جوجه کباب درست کردیم و با شرابی که فرید با خودش از تهران آورده بود خوردیم. بعد از شام من و مهناز رو مبل نشسته بودیم و سرش رو گذاشته بود روی پای من دراز کشیده بود. من داشتم با پستوناش بازی می کردم و کیرم که زیر سرش بود شق کرده بود. مهناز که متوجه شق شدن کیرم شده بود عمدا سرش رو روی کیرم عقب جلو می کرد. فرید یه لیوان شراب دستش بود و داشت ما رو نگاه می کرد. اومد جلوی ما کنار مهناز روی زمین نشست. دستش رو گذاشت روی پای مهناز و شروع به نوازش رون پاهاش کرد. بعد همینطور دستش رو برد بالا و از روی شلوارک گذاشت روی کسش و شروع به مالیدنش کرد. بعد سرش رو آورد جلو و لبش رو گذاشت رو لب مهناز. یکی دو دقیقه لبش رو بوسید. مهناز حسابی تحریک شده بود. آه میکشید. فرید سرش رو بلند کرد. مهناز گفت: “امشب میخوام دو نفری منو بکنید”. فرید بلند شد دست مهناز رو گرفت و بلندش کرد و گفت: “پس بریم تو اتاق خواب که جاش بهتره.”
بعد به من و مهناز گفت بریم تو اتاق تا خودش بره درهای ویلا رو قفل کنه و بیاد. ویلا دوبلکس بود و اتاق های خواب طبقه بالا بود. من و مهناز رفتیم تو اتاق و تاپ مهناز و تی شرت خودم رو دراوردم. بعد بغلش کردم و چسبوندم به خودم. یه دستم روی کمرش بود و دست دیگه ام رو کرده بودم تو شلوارکش و لمبرهای کونش رو میمالیدم. فشار پستونای لختش رو سینه ام خیلی تحریک کننده بود. فرید اومد با یه بطری شراب و سه تا لیوان.
برامون شراب ریخت و خوردیم. بعد فرید پیراهنش رو درآورد و مهناز رو خوابوند روی تخت و رفت وسط سینه هاش. پستوناش رو به نوبت میخورد و میمالید. بعد بلند شد شلوارک مهناز رو درآورد و شروع به لیس زدن کسش کرد. گویا کسش رو تازه شیو کرده بود. یک ذره مو نداشت و مثل کس دختربچه ها شده بود. فرید که حسابی مست شده بود گفت: “خاک تو سر شوهرت بی عرضه ات کنن که قدر همچین کسی رو نمی دونه. تو اگر زن من بودی اونقدر میگائیدمت که اصلا احتیاج نداشته باشی به غریبه ها کس بدی.”
مهناز: “حالا که اون قدر نمیدونه تو تلافی کن. اونقدر کسم رو بگا که سراغ کس دیگه ای نرم. کسم اونقدر داغ کرده که اگر شما دو تا من رو حال نیارید حاضرم برم تو خیابون به هر کی دم دستم بود کس بدم.”
بعد مهناز به من که داشتم نگاهشون میکردم اشاره کرد برم جلو. رفتم روی تخت زانو زدم جلوش. دستش رو گذاشت رو کیرم و از روی شلوارک فشارش داد و گفت: “درش بیار.”
شلوارکم رو کشیدم پایین. دستش رو دور کیرم حلقه کرد و گفت: “آره. کیرت مال منه. باید امشب حسابی منو بگاد. دراز بکش.”
روی تخت دراز کشیدم. مهناز به فرید گفت: “تو هم همین طور” فرید هم شلوارش رو دراورد و با کمی فاصله کنار من دراز کشید. مهناز اومد بین ما دو تا طوری که رو به ما بود کیرهای هر کدوم از ما رو با یک دستش گرفت و همزمان شروع به مالیدنشون کرد.
مهناز: “اولین باره که دو تا کیر رو همزمان تو دستم می گیرم. دختر خاله ام قبلا این کار رو کرده و قبلا برام تعریف کرده که چقدر حال میده.”
بعد به نوبت شروع به ساک زدن برای ما کرد. تو یک نوبت که داشت برای من ساک میزد، فرید بلند شد رفت پشت سر مهناز. کسش رو لمس کرد و گفت: “به این میگن کس. حسابی خیس شده.”
مهناز: “آره. کیر میخواد.”
فرید گفت: “به روی چشم.” بعد آروم کیرش رو فرو کرد و به مدل سگی شروع به گاییدنش کرد. همزمان مهناز داشت برای من ساک می زد.
چند نوب جاهامون رو عوض کردیم. مهناز دو سه بار ارگاسم شد. بعد فرید آبش رو تو کس مهناز خالی کرد. خوشبختانه مهناز قرص میخورد. من هم لاپستونی براش زدم و آبم رو اونجا خالی کردم. هر سه خسته بودیم و خودمون رو با دستمال کاغذی تمیز کردیم و همونطور خوابمون برد.
اون چند روز کاری بجز غذا خوردن و سکس نداشتیم. بهترین روزهای عمرم بود اما بعدا همه چی از دماغمون درومد.
روز سوم قرار شد بعد از ناهار برگردیم. ماشین فرید ایراد فنی پیدا کرده بود و قرار شد هر سه نفر با ماشین من بیاییم. صبح دوباره سکس کردیم. همراه ناهار من دو تا گیلاس شراب خوردم، اما مهناز و فرید مست و پاتیل بودن. من نشستم پشت ماشین و راه افتادیم. تو ماشین اون دوتا خیلی مسخره بازی درمیاوردن و سرو صدا می کردن. من هم کمی مست بودم و سرعتم زیاد بود. آخرین چیزی که یادمه این بود که یک دفعه یه کامیون سر راهمون سبز شد. برای اونکه بهش نزنم ناغافل پیچیدم به شونه خاکی سمت راست جاده اما چون سرعتم زیاد بود کنترلم رو از دست دادم و ماشین چپ شد و خورد به کوه. موقع تصادف فرید و مهناز هر دو صندلی عقب نشسته بودن و با هم ور میرفتن. کمربند ایمنی نبسته بودن واسه همین از پنجره پرت شدن بیرون و موقع چپ شدن ماشین، بدنشون زیر ماشین له شد. من خودم خیلی صدمه دیدم اما زنده موندم. تو بیمارستان که آزمایش گرفتن گزارش دادن که تو خون من الکل بوده. پزشکی قانونی هم وجود الکل تو خون مهناز و فرید رو تایید کرد. شوهر مهناز همون شب رسیده بود تهران. از روی مدارک کیف مهناز شماره اش رو پیدا کرده بودن و بهش زنگ زدن و فردا صبح خودش رو رسوند چالوس. وقتی دیده بود که زنش با دو تا مرد غریبه بوده علاوه بر دیه شکایت رابطه نامشروع کرد. واسه همین پزشکی قانونی از جسد مهناز آزمایش های بیشتری گرفتن و گزارش کردن که در چند ساعت قبل از حادثه رابطه جنسی داشته. نمونه اسپرم هم برداشته بودن. فرید خیلی دوست داشت که آبش رو تو کس مهناز خالی کنه، و با آزمایش دی ان ا مشخص شد که نمونه اسپرم متعلق به من نبوده.
نوشته: سعید
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید