این داستان تقدیم به شما
پروین هستم میخوام داستانم رو براتون تعریف کنم
منو رامین پونزده ساله ازدواج کردیم و دوتا بچه داریم و تو این مدت هیچی از عشق و دوست داشتن نفهمیدم از بس که شوهرم به فکر پول بود و کار
تا اینکه شش ماه پیش تصمیم گرفتیم یک مدت از هم جدا باشیم حتی طلاق هم گرفتیم
اون رفت برای خودش خونه گرفت من موندم پیش بچه هام و کارای خونه
تا اونموقع با هیچ کسی رابطه نداشتم و تو دوران مجردی هم اهل رفاقت با پسری نبودم
تو اینستا گرام خیلی ها پیام میدادن و درخواست دوستی میکردن اما هیچ وقت توجهی نمیکردم تا اینکه یک روز به خودم گفتم منم حق دارم تا از زندگی لذت ببرم من تازه چهل سال بیشتر ندارم چرا خودمو اسیر یک آدم بی فکر کنم که هیچ احساسی به من نداشته…. اگه بخوام بگم خیلی طولانی میشه….
خلاصه اینکه یک شب یک نفر به اسم حسین تو اینستا خیلی گیر داد به من تا بالاخره باهاش چت کردم
میگفت چهل و پنج سالشه و از همسرش جدا شده و بچه هم نداشتن و کارمنده و تنها زندگی میکنه و……
چند شب باهم چت کردیم دیدم آدم محترمیه
خیلی دوست داشت منو ببینه تا اینکه باهم قرار گذاشتیم و یه غروب پاییزی اومد دنبالم و سوار ماشینش شدم و رفتیم سمت جاده امامزاده داوود میگفت اونجا یک رستوران خوب میشناسه
خلاصه شام باهم بودیم و چند ساعت فقط صحبت میکردیم و تو این مدت کوتاه یک دل نه صد دل عاشق من شده بود
بعد از شام سوار ماشین شدیم که برگردیم تو راه همش بغلم کرده بود و دستم تو دستش بود منم خیلی احساس خوبی داشتم بهش، دیگه یه زن آزاد بودم باید لذت میبردم از زندگی
خلاصه بعد از اون قرار اول بیشتر بهش اعتماد کردم و اکثرا باهم بیرون بودیم تا اینکه کم کم حسین بحث رو کشوند به سکس و رابطه عمیق تر و منم میدونستم که هم اون به سکس نیاز داره هم من اما ته دلم هنوز به شوهرم وفادار بودم و برام سخت بود با کسی سکس داشته باشم
چند وقتی از بحث سکس در میرفتم و میدیدم حسین صبوری میکنه و خیلی باکلاس برخورد میکنه و میگه هر وقت تو خواستی انجام میدیم و منم ازش بخاطر درکش تشکر میکردم
یک شب که بچه ها رفته بودن پیش شوهرم تا اینکه باهم برن خرید و شام که دیر وقت شد و زنگ زدن اجازه گرفتن که پیش شوهرم بمونن منم اجازه دادم، بعد اینکه تلفن رو قطع کردم یه دفعه ای هوس کردم که به حسین بگم بیاد خونه من بهش زنگ زدم و صحبت کردیم که پرسید بچه ها کجان منم گفتم موندن پیش پدرشون که با یه شیطنتی گفت تنهایی نمیترسی منم گفتم چرا میترسم پاشو بیا پیشم اونم انگار دنیا رو بهش دادم گفت نیم ساعت دیگه میام، منم سریع رفتم دوش گرفتم و بعدش حسین اومد بلافاصله بغلم کرد و لب تو لب شدیم و حسابی لب و گردن همو داشتیم میخوردیم
گفت پروین جونم خیلی وقته منتظر این لحظه ام گفتم امشب مال تو هستم عزیزم
رفتیم روی تخت و همدیگرو لخت کردیم شروع کرد به خوردن سینه هام و بعدش کوسمو حسابی می لیسید و منم بعد از چند ماه داشتم به ارگاسم میرسیدم که گفتم حسین بسه نمیخوام به این زودی ارضا بشم اونم اومد بالاتر دوباره لب تو لب شدیم و کم کم کیرشو گرفتم تو دستم سفته سفت بود و خیلی کلفت، البته مال شوهرم گنده تر از این بود، ولی این لحظه بهترین کیر دنیا بود برام کمی براش خوردم بعدش پاهامو داد بالا خیلی آروم کیرشو وارد کوسم کرد
یه آهی از روی لذت کشیدم حسین شروع کرد به عقب جلو کردن و کم کم سرعتش زیاد شد و تو کوسم داشت میزد و لبامو حسابی میخورد
انقدر لذت بخش بود که نفهمیدم یک ساعته داره میکنه تو کوسم و منم فقط آه و ناله میکردم و مست شده بودم و داشتم حسابی حال میکردم… حسین گفت پروین برگرد از پشت بکنم تا ارضا بشم منم حالت سگی شدم از پشت کرد تو کوسم و چند دقیقه محکم کرد و آبشو خالی کرد تو کوسم، من بعد از بچه دومم لوله هامو بستم، خلاصه اینکه بعد از دو ساعت سکس لذت بخش افتادیم بغل هم تا صبح خوابیدیم صبح حسین رفت سرکار منم رفتم دنبال بچه هام
ممنون که وقت گذاشتید
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید