این داستان تقدیم به شما
منو مهدی خیلی باهم راحت بودیم،تویه اکیپ بودیم ولی یجورایی همیشه باهم بودیم
یه روز با اکیپ قرار سفر گزاشتیم با ماشین من دو روز بریم شمال ۶ ۷ ساعتی تو راه بودیم
وسطای راه خواهر دوستم بهش زنگ زد که رسیدین یا نه همین که صداشو از تلفن شنیدم دلم لرزید دستم شل شد،
هر موقع میدیدمش صداشو میشنیدم این حالت بهم دست میداد (قیفاش بی نظیر بود چشمای آهویی لبای تپل وقرمز سینه های نسبتا بزرگ موهای بلوند قدشم فک میکنم حدودا ۱۶۰ سنشم ۲۰ یا ۲۲(دقیق یادم نیست)خواهر دوستم چند بار شمال رفته بود منم به همین بهانه گوشیو از دست دوستم قاپیدم و بهش گفتم میخوام بپرسم از کدوم مسیر باید بریم
از استرس همش تپق میزدم و صدام میلرزید دوستم یه چیزایی از شهوت من فهمیده بود و چند بار خواست گوشیو ازم بگیره ولی من میخواستم بیشتر باهاش صحبت کنم ولی از یه طرف دیگه خیلی ضایع بود جلو بقیه بچه ها
رسیدیم شمال دوتا اتاق اجاره کردیم سه به سه رفتیم تو یه اتاق
همه خوابیده بودن ولی من خوابم نمیبرد همش داشتم به مهسا(خواهر مهدی) فکر میکردم
خیلی زود صبح شد و من خمار بودم چون شب چشم روهم نزاشته بودم
بچه ها رفتن تو حیات به بدمینتون بازی کردن منم از شدت خستگی به زور راه میرفتم
خلاصه یهو دیدم گوشی دوستم روی میز ناهارخوریه
منم به فکرم زد که شمارشو بردارم از شانس خوب من رمزشو بلد بودم
رفتم تو مخاطبینش غیر مهسا اسم ۲/۳ تا دختر دیگه هم سیو داشت شماره مهسا خانومو گرفتم
راستش اولش اصلا به سکس فکر نمی کردم میخواستم شمارشو بردارم یکم حرف بزنیم تا با خانواده بیام خواستگاری ولی از ترس مهدی گفتم اول با خودش صحبت کنم
رفتم تو تلگرام واسه چت کردن
ولی یه چیزی دیدم که باورم نمیشد عکسای سکسی خودشو گذاشته بود اسم اکانتشو هم گذاشته بود خاله مهسا
هم خوشحال شدم هم ناراحت (حتما مهدی هم واسه آبروی خودش نمی خواست که من شماره خواهرشو داشته باشم چون همچین خواهری دیگه به این شدت غیرت داشتن نمی خواد)
بهش زنگ زدم و خودمو جای مشتری جا زدم اونم قبلا کلا ۴ ۵ بار بیشتر منو ندیده بود و اصلا حواسش نبود که من رفیق داداششم
آدرسو داد منم به بهانه اینکه بابام تو جیب کتم سیگار پیدا کرده و گفته سریع بیا خونه و حق سفر نداری از شمال اومدم رفتم به آدرس زنگو زدم رفتم بالا(خونه خونه ی خودشون نبود خونه مجردی بود) انقد ذوق زده بودم که نفهمیدم چجوری رفتم طبقه چهارم زنگو زدم درو باز کرد منو دید خیلی جا خورد و مات و مبهوت مونده بود خودم فکر میکنم بیشتر به خاطر این بود که تعجب كرد من از کجا آدرسو گرفتم)خیلی دوست داشتم بیام تو به خاطر همین با من و من گفتم ازم دعوت نمیکنی بیام تو؟
اونم گفت آره خوش اومدی بیا تو منم خیلی حس خوبی داشتم که تا اینجاش خوب پیشرفت
خیلی میخواست جلو من نجیب بازی در بیاره ولی نمیتونست انگار جندگی و شهوت تو خونش بود
رفتم تو میخواستم سر صحبتو باز کنم گفتم چه چهره زیبایی داری لبخند زد گفت ممنون
خمیازه کشید منم از همین فرصت استفاده کردم گفتم خیلی خسته ای ماساژ میخوای؟
گفت مگه بلدی؟ گفتم آره رفت روی تخت دمر دراز کشید شروع کردم ماساژ دادن از روی لباسش
خیلی حشری شده بودم لباسشو دادم بالا پوستش خیلی سفید و نرم بود بهش گفتم روغن زیتون داری؟ میگن خیلی واسه پوست مفیده همه با روغن زیتون ماساژ میدن
گفت آره برو از کابینت سومی بردار مثل برق روغنو برداشتم مالیدم به کمرش خیلی همه چیز خوب جلو میرفت یعنی از این بهتر نمیشد دستمو از بالا تا پایین میکشیدم رنگ صورتی سوتینش دیوونم میکرد دیگه بهش نگفتم مهسا خانوم یواش یواش داشتم باهاش صمیمی میشدم بهش گفتم مهسا جون این سوتینت اذیت میکنه نمیزاره خوب ماساژ بدم میخواست اونقد صمیمی نشه ولی شهوتش نمیزاشت
گفت من نمیتونم دکمه های سوتین پشته که یکی دیگه بازش کنه خودت باز کن باورم نمیشد شروع کردم به باز کردن دکمه هاش از زیر سینه هاش تا پشت رون پاش ماساژش میدادم خیلی خوشش اومد بود دست زدم به شرتش آبش اومده بود شرتشو از پاش در آوردم کیر۱۷سانتیمو میکردم تو کس گوشتی تو تپلش و در می آوردم هیچی نگفت و دستمو بردم زیر سینه هاش نوک سینه شو فشار دادم خیلی صورتی میکیدنی بود داشتم گردنشو میخوردم اونم داشت نفس نفس میزد گفت بکنتم من مال خودتم پاهاشو انداختم رو شونه هام و کردم تو کون چربش و نرمش گفت نه تروخدا به کونم کاری نداشته باش نمیتونم راه برم بابام شک میکنه ولی من گوشم بدهکار نبود و فقط کون بزرگ و کردنیشو میدیدم فک کنم تاحالا کسی از کون نکرده بودتش چون خیلی تنگ بود و تا کردم تو کونش جیغ زد وقتی کامل ارضا شده بودم کیرمو از کونش در آوردم خواستم بپاشم تو صورتش که کیرمو گرفت کرد تو دهنش و آبمو تو دهنش خالی کرد و گفت چه آب خوشمزه ای گفتم همش مال خودت عشقم کیرم شل شده بود ولی دلم نمیومد که از کس و کونش دل بِکَنم تا صبح ساعت ۶ و نیم چن بار کردمش دیگه واسم کمر نمونده بود شب قبلشم نخوابیده بودم انقد خسته ضده بودیم که تا ساعت ۳ بعد از ظهر تو بغل هم لخت خوابیده بودیم گوشیش زنگ خورد داداشش سراغشو میگرفت تند تند لباسشو پوشید خواست بره ولی من از رو نرفتم خیلی میخواستم برام ساک بزنه چون دیشب وقت نشد اما ساعت ۴ بود و باید میرفت خونه
از اون روز به بعد تقریبا هر هفته یبار میرفتم میکردمش الان با خودش بیشتر از داداشش رفیقم.
نوشته: علی
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید