این داستان تقدیم به شما

سلام میخوام از داستانی که واسم اتفاق افتاده براتون بگم و داستان ماال زمان دبیرستان منه. اول از خودم بگم که 24 سالمه قدم 176 قیافه معمولی رو به بالا و عمم که اسمش سحر بود که سنشم 34 بود ولی مجرد بود و من حسابی تو کفش بودم سینه های معمولی ولی رون و باسن بزرگ و خوش فرم داشت و لب های خیلی زیبا. من یه چند وقتی بود که تو کف سحر بدوم ولی هیچ وقت اون زمینه فراهم نشده بود تا این که تعطیلات عید بود با خانواده رفتیم خونه ی مادربزرگم خونه مادر بزرگم تا خونه ی ما دوساعتی فاصله داشت رسیدم خونه مادربزرگ اولین نفر من وارد خونه شدم و اول مادربزرگم به استقبالمون اومد این رو هم بکم که ( سحر با مادر بزرگم تنها تو یه خونه زندگی میکرد ) بعد از روبوسی با مادر بزرگ رفتم به سمت عمه سحر که حسابی به خودش رسیده بوده و با لباس تنگی که پوشیده بود پاها و باسن بزرگش بزرگتر به چش میومد رفتم سمتش دست دادمو و بعدش رفتم به سمت بصورتش صورتشو بوس کردم و همزمان یه دستمم بردم پشت کمرش و رفتم واسه بوس دوم دستممو بردم پایین تر روی باسن نرمش انقدر نرم بود که اصن دلم نمیخواست دستم رو بردارم خلاصه به هر نحوی بود دستم رو برداشتم و از باسن نرم و خوش فرم عمم دل کندم چون تعطیلات بود چند روزی قرار بود اونجا بمونیم
 
روز اول گذشت و شب موقع خواب شدن شد خونشون یه اتاق خواب بیشتر نداشت که باباومامانم رفتم منو مامان بزرگمو عمه سحر تو حال خوابیدیم جای منو انداخت وسط خودشو مامان بزرگم یه چند دقیقه ای سه نفری صحبت کردیم و بعد خوابیدیم منم خوابم برد و نصف شب یهو بیدار شدم ساعت گوشیو نگاه کردم دیدم ساعت 3:10 صبحه میخواستم بخوابم که چشمم افتاد به عمه سحر که پشتش به من بود و فاصله یه متری باهاش داشتم پاشدم و جامو کشیدم نزدیک تر و یه نگاه به مامان بزرگم انداختم که خواب بود و خیالم راحت شد رفتم نزدیک تر و خیلی اروم یه انگشت با هزار تا ترس خیلی اروم زدم بهش بعد سریع دستمو کشیدم دیدم هیج واکنشی نشون نداد دوباره دستمو اروم از زیر پتو رد کردم رسوندم به باسن نرمش قلبم داشت از ترس از سینم میمومد بیرون اروم دستمو گذاشتن روی باسنش دیدم حرکتی نکرد کم کم ترسم ریخت و دستمو نگه داشتم انگار بهن دنیا رو داده بودن یه ده دقیقه ای تو همو حالت بودم تصمیم گرفتم یه کار دیگه کنم و شروع کردگ به نوازش کردن دیدم بازم واکنشی نداد و از نظم نفس کشیدنش فهمیدم خوابه دستم رو بردم سمت رون پاس و تا اینجا به ارزوی چند سالم رسیده بوده بودم دستنو بردم پایین تر دیدم باز هم واکنش نداره رفتم تزدیک تر و چسبیدم بهش شلوارمو در اوردم و کیرمو خیلی اروم ار زوی شلوارش زدم بهش خیلی حال میداد دستمو برم سمت لاپاش وگذاشتم لاپاش وای که چقدر گرم بود و نرم اینقدر حال میداد که ابم داشت میمومد

 
خواستم یه مرحله برم جلوتر و ترسمم که کاملا ریخته بود دستمو بردم روی بند شلوارش میخواستم شلوارشو دربیارم که یهو یه نفسی بلند کشید و سریع چرخید سمتم منم از ترس چشامو بستم و خودمو به خواب زدم بعد از چند دقیقه دو باره رفتم سمتش دستمو گذاشتم روی بازوی دستش و دستم دیگم اروم سوراخ کونشو فشار میدادم فشار رو یکم بیشتر کردم واکنشی نداد با کیرم یه فشاری تقریبا زیاد وارد کردم دیدم نه انگار خوش هم دلش میخواد صدای نفسش تند شده بود دوباره دستنو بردم و شلوارو یکم دادم پایین به طوری که کونش نصفه بیرون بود یه کوت سفید شروع کردم به لیس زدن میک زدن دیدم داره تکون میخوره و بااعتماد به نفس بیشتری کارمو دادمه دادم دستم بردم رو کصش دیدم خیس خیسه و البته داغ شلوارشو کامل دادم پایین و ارووم یه فشار کیرمو کردم تو کونش ابم داشت میمود که کشیدم بیرون چرخوندمش یه لب محکم ازش گرفتم و همزمان یه انگشتمم تو کصش بود بعد دو انگشت به سه انگشتم و در ازاخر سه انگشتم رو کردم تو کصش بهم گفت بکن تو منم از خداخواسته سریع پاشم کیرمو کردم داخل و باچند تا تلمبه ابم اومد و ریختم تو کونش…

 
نوشته: تام کت

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *