این داستان تقدیم به شما
من امید هستم ۲۶ سالمه داستانی که میخوام تعریف کنم مربوط میشه به تابستون امسال که یه سکس لذت بخش برام اتفاق افتاد
من یه پسردایی دارم که بهش میگم دایی چون سنش زیاده و یه عروس دایی دارم که بهش میگم زندایی
با همون اسمی که صداش میکنم براتون تعریف میکنم که اشتباه نکنم
ما ساکن تهران هستیم ماجرا از اونجا شروع شد که ما رفت و امد زیادی با بچه های داییم داشتیم و پسر داییم که دایی صداش میکنم یه زن فوق سکسی داره که معرکست و چشم کل فامیل مخصوصا جوونای فامیل دنبال این شاه کص بود .. اسم زنداییم #مهسا هست و از قیافش معلومه از اون حشریای روزگاره علاوه بر قیافش ما که ندیدیم ولی میگن گاها شیطونی میکنه یسری اختلاف هم با دایی ما داره ولی هر دفعه رفع و رجوع میکنن و دوباره برمیگردن بخاطر پسرشون سر زندگیشون .. بگذریم ما چون فاصله خونمون تا خونه زنداییم مسافت زیادی داره هر وقت ما یا اونا میریم خونه هم شب رو اونجا میمونیم چون مادرم با زنداییم خیلی راحته و بابام با داییم و بخاطر همین تا پاسی از شب با هم صحبت میکنن .. من عاشق دید زدن زنداییمم چون یه قد بلند بدن توپر یه باسن فوق سکسی و سینه های شقی داره اصلا نمیشه نگاهشون نکرد زنداییم هم از اونجایی که یه ادم راحتیه همیشه در معرض دید عموم مردم قرار میده خودشو و لباس راحت میپوشه و مارو #دیوونه میکنه
یکی ازین شبایی که مهمون داشتیم که چند تا خانواده علاوه بر داییم اینا خونه ما مهمون بودن
بعد کلی سر صدا و مغز مارو خوردن مهمونا رفتنو داییم اینا طبق روال همیشه موندن خونه ما زنداییم که داشت تو اشپزخونه ظرفای شسته شدرو با مادرم جابجا میکردن منم از پذیرایی حواسم به بدن زنداییم بود و دید میزدم…
چشام دیگه سنگین شده بود ساعت یک اینطورا بود ولی خانوم ها هنوز #انرژی فک زدن داشتن انقدر فک زدن که مغزمونو خوردن
بابام به داییم گفت بریم خونه شما (اینا گاهی ماهی یکی دوبار با هم تفریحی شیطونی میکنن پای بساط تریاک) که داییم هم قبول کرد بمنم گفتن بریم که من گفتم خوابم میاد شما برید اونا هم پاشدن رفتن چهارتایی منم رفتم اتاقم خوابیدم درم بستم ساعت سه اینطورا بود از خواب پریدم دیدم خیس عرقم چون اتاقمم دریچه کولر نداره و پنجرشم سمت حیاط خلوته که حیاط خلوت یه حالت روشنایی دراوردن و فقط نور میاد و هوایی جریان نداره پاشدم یه پتو و بالشت بردم وسط حال چراغ شب روشن بود جلو کولر دراز کشیدم و مادرم هم جلوی مبل با چند متر فاصله خوابیده بود و زنداییم اتاق مامان بابام رو تخت خوابیده بود چون عادت داشت ما خوابیدیمو راستی اینم بگم من پنجشنبه بعضی از هفته ها با رفیقام میشینیم تو کارگاهشون پای شیره و یه حالی میکنیم اونروزم من توپ کشیده بودم و وقتی بیدار شدم حالتشو هنوز داشتم خلاصه کویر ی لیتر اب خوردمو خوابیدم سر رو بالشت نرفته تا اینکه یهو یکی پاشو گذاشت رو پامو از خواب پریدم خواستم کسشعر بگم فکر کردم داداشمه که یادم افتاد با نوه داییم رفتن خونه داییم که فوتبال بازی کنن کامپیوتر
نور چراغ شب تاب افتاده بود روش که دیدم اوووف چه صحنه ای زنداییم بود اروم گفتم شمایی گفت ببخشید امید جان خوابالو بودم شرمنده گفتم خواهش میکنم رو به اشپزخونه سرمو گذاشتم رو بالشت چشام نیمه باز بود وااای توی بلیز دامن بدنش غوقایی بود عجب بدنی دااشت یعنی کوفتش بشه داییم اب خوردو رفت سمت اتاق یه ملافه هم برا من اورد گفت سرما نخوری منم خودمو زدم به خواب که مثلا نفهمیدم رفتو خوابید منم همش بدنش جلو چشام بود دیگه جق بهم حال نمیداد گاهی یه کصی تور میکنیمو میزنیم زمین چن وقتم بود کسی دورو ورم نبود بد تو کف بودم و خون جلو چشامو گرفته بود یه نیم ساعتی بهش فکر کردمو دیدم نه خوابم نمیبره یه فکرایی هم اومد تو سرم که اصلا پذیرایی تاریک نبود نکنه از قصد اینکارو کرده و یهو میگفتم اوسگول طرف عروس داییته خجالت بکش بکپ ولی شهوتم اجازه خواب نمیداد بهم
یه فکری زد به سرم گفتم برم بالا سرش یکم دید بزنمش ولی جراتشو نداشتم میگفتم یموقع مثل خودم بد خواب شده باشه بفهمه ابروم میره ولی این کیر لامصب ما این چیزا حالیش نبود بعد حدود یساعت بعد بیداریم دیگه دلو زدم به دریا برم یکم دید بزنم هوا دیگه میخواست روشن بشه از نزدیک خیلللی اروم طوری که کسی متوجه نشه رفتم سمت اتاقش قبلشم چک کردم دیدم خوابه رفتم سمت اتاقشو در کامل باز بود به بغل خوابیده بودو روش به من بود سینه هاش اویزون شده بودن زنداییم متولد ۶۴ و اصلا بهش نمیخوره حتی بعد بچشم بدنش تکون نخورده بود داشتم همینجوری دید میزدم کیرمم راسته راست بود دست بهش میزدم به اماده ترین حالت ممکن خودش میرسید و میخواست شرتمو جر بده برجستگی کونش از نیم رخ هم معلوم بود کمرش لاغرتر از کون گندش بود چن دیقه ای نگاش کردم حسم میگفت حاجی بیداره الان بگات میده اخه نفسای معمولیی میکشید و اصلا شبیه اونایی که بخواب بخوره نبود مخصوصا همیشه دمر میخوابه ولی به پهلو خوابیده بود ولی بخودم دلداری میدادم که خوابه یهو مغز معیوبم که هیچ اراده ای انگار بخودم نداشته باشم دستور داد لمسش کنم اروم با کلی دقت رفتم سمتش کیرم جلوی دهنش بود انقدر حشری بودم که میخواستم کیرمو بمالم به لباش اروم دستمو گذاشتم رو پهلوش هیچ عکس العملی نشون نداد دیگه تو باور خودم خواب بود یهو یه صحنه دیدم کیرم دیگه میخواست خودشو بکوبه به درو دیوار دیدم شورتو سوتینشو دراورده گذاشته زیر ملافه ..ملافه هم رفته بود کنار یگوشش و معلوم بود یه شورت و سوتین قرمز جیگری ست بود که خیلی قشنگ بود شرتشو برداشتم بو کردم بوی کص میداد وای خیلی حشری شده بودم تصمیم گرفتم کنارش دراز بکشم شاید پنج دیقه طول کشید دراز کشیدمو یه نفس عمیق تو بالشت کشیدم که صداش نیاد تعجبم تو این بود که اگه خواب بود چرا اصلا تکون نمیخوره و اون روی پهلوش نمیخوابه ولی باز میگفتم خوابه دستمو گذاشتم رو کونش که وااای قلبم میخواست از دهنم بیاد بیرون یکم مالیدمو خیلی حال داد کیرمم از شلوارم دراوردم بیچاره داشت له له #کص میزد یکم بی عقلیم بهم کمک کردو دستمو گذاشتم رو سینش یکم فشار دادم تو مشتم دیگه کیرم میخواست بترکه کلش بسکه خون جریان پیدا کرده بود یکم فشارو بیشتر کردم حس کردم نفسش ریتمش عوض شد و بریده بریده اومد بیرون خشکم زد ولی اصلا مانعم نمیشد از پشت کیرمو چسبوندم به کونش اوووف ابم میخواست بیاد و همینجوری سراب ازش میریخت یکم کیرمو رو کونش بالا پایین کردم
دیدم فایده نداره دلش بدجوری هوس کص داره دامنش که از این نرم ها بود بیشتر حشریم میکرد دامنشو تصمیم گرفتم یکم بدم بالا سانت به سانت دادم بالا رسید به زانوش که اجازه نمیداد بیشتر بالا بره یهو یه تکونی خورد که قلبم وایساد دامنشو داد بالا و شروع کرد رونشو خاروندن و تو همون حالت ولش کرد نمیدونستم بیداره خوابه عکس العملش چیه واقعا و کلی هیجان داشت و ترس وای داشتم چی میدیدم یه لاپای فوق سکسی که چقدر قشنگ تراشیده شده بود انگار .. کیرمو گذاشتم بینشون اوووف گرماش داشت دیوونم میکرد دلو زدم به دریا و یه توف زدم ب کله کیرم گذاشتم لاپاش و اندفعه فشار دادم لاپاش واااای خیلی صحنه قشنگی بود کیرم تو ابرا بود یه وجبی از سوراخش پایینتر بود و یکم از زانوش بالاتر چند تا تلنبه با کمال پرویی زدم سینشم گرفتم تودستم انگار بهم الهام شد بیداره و خوشش میاد سینشو محکمتر فشارمیدادم و با عوض شدن ریتم نفساش دیگه مطمئن شدم بیداره و داره حال میکنه وای چه حالی میداد نفسام بلند شده بودو خودمو قشنگ تکون میدادم و خیلی ملو عقب جلو میکردم دیگه دیدم همچی رواله دامنشو با کمال پرویی دادم بالا و اوووف حالا کص و کونشو میدیدم کوصش که از پشت تهش زدن بود بیرونو کونش سوراخش معلوم نبود لمبراش به هم چسبیده بود انگشتمو کردم لاپاش میمالیدم رو کصش و با یه حالت سخت یکم انگشتمو کردم تو کصش یه تکون خوردو خودشو جمع کرد دوباره شل شد کصش خیسسه خیس بود و ابش راه افتاده بود دست انداختم سمت زانوش و پاشو دادم بالا اونم همکاری کرد دیگه گفتم باید کردت همین الان کیرمو از همون زاویه مالیدم به لبه های کصش میخواستم بکنم تو کصش که خیلی سخت بود این پوزیشن و تو نمیرفت گفتم دیگه راه داده بزار درست بکنمش کونشم یکاره نمیشد بکنی توش ممکن بود صداش بالا بره و بگا بریم نشستم روتختو دستمو گذاشتم رو شونش برش گردوندم به کمر رو تخت خوابید یهو پشمام ریخت دیدم داره نگام میکنه با چشمای نیمه باز با یکم اخم یه علامت هیس با کلی التماس تو چشام بهش نشون دادم و اونم چشاشو بستو روشو کرد اونور و هنوز اخم داشت منم دیگه #طاقت نداشتم اومدم پایینو پاهاشو از هم باز کردم و خودمو دراز کردم روش صورتش به بغل جلوصورتم بود در گوشش گفتم بین خودمون میمونه قشنگم با دستم صورتشو تنظیم کردمو لبامو کذاشتم رو لباش کیرمو رو به بالا کردم از تو شلوار روی کصش بازی میدادم و خودمو بالا پایین میکردم وای دوسداشتم زود بکنم تو کصش ولی باید خوب امادش میکردم که اخمش بره لاقل اول همکاری نمیکرد یکم که مالیدم دیدم نفساش بلند شدو اونم لبامو میخورد یکم ازش جدا شدم لباسشو بزورو بدبختی در اوردم خودمم توی چند ثانیه لخت شدم ولی هنوز دامنش تنش بودو کشیده بودم رو شکش و دوباره افتادم روش اووف چه سینه هایی داشت دودستی چنگ میزدم ومیمالیدم اصلا دست خودم نبود کارام بعد چن ثانیه دستشو گذاشت رو کیرمو خواست بکنه توش اونم مثل من بی طاقت شده بود خودمو جدا کردمو سرشو گذاشتم رو کصش و با خیسی اب خودش اروووم کردم توش اووووف. عجب کص داغی داشت یه نفس عمیق با هم دادیم تو و رها کردیم وای باورم نمیشد کیرم تو کص ارزوهام بود اروم شروع کردم به تلنبه زدن هر از چند گاهی یه ضربه محکم میزدم توش که کمرشو تکون میداد سمت بالا و یه نفس میزد که قطعی تو صداش بود منم چون شبش خودمو ساخته بودم و اصلا فکرشو نمیکردم بکار بیاد کمرم توپه توپ بود خیلی ملو تلمبه میزدم و گاهی لباشو میبوسیدم که نفسام نمیزاشت ادامه بدم
داشتم عرق میکردم ضربه هامو با ریتم خاص عوض میکردم و سرعتشو کم و زیاد میکردم یهو انبقاض کصش بازو بسته میشد دیدم بخودش یکم پیچیدو داشت ارضا میشد سرشو تکون میداد و منم ادامه میدادم و همینجوری میکردمش انقدر کردمش که چند بار ارضا شد در گوشم گفت دیگه نمیتونم ببخشید درش بیار و منم گوش نمیدادم و مثل مار بخودش میپیچید میگفت بسه و من بیشتر تحریک میشدم سرمو گذاشتم رو گردنش تو بالشت نفسامو میدادم تو بالشت و نفس زدناش زیر گوشم داشت دیوونم میکرد گرمای بدنش و داغی کصش داشت منو میبرد رو اسمونا و پرواز میکردم و گاهی یه ااه بلند میکشید نیم ساعتی طول کشید و اونم همش هر چند دیقه یبار کصش از تو یه تکونی میخوردوحسش میکردم که ارضا شده و نفسشو حبس میکردو یهو یه نفس غیر ممتد میکشید حس کردم داره ابم میاد ضربه هامو بیشتر کردم و تند تر در گوشش گفتم دارم میام اونم دستشو گذاشت رو کونمو با کمکش ضربه هام محکمتر میشد وای کصی که ارزشو داشتم داشتم میکردمش باورش سخت بود هنوز برام انقدر محکم زدم که اونم دوباره کصش منبصط شدو دیگه کامل تحریک شدو با یه نفس عمیق اوووووف ابم اومد ومیزیختمش تووووش و نفسمو دادم تو بالشت و توش نگه داشتم و اروم تکون می دادمو تا اخرش خالی کردم توش مثل جنازه روش افتاده بودمو نای بلند شدن نداشتم یکی دو دیقه بعد دیدم داره خفه میشه صورتمو بلند کردم لباشو بوسیدم که سرشو کرد اونور ولی دیگه #کارشو ساخته بودم پاشدم یواشی لباسمو پوشیدم و رفتم مثل خرس افتادم تو جام اونم بعد ده دیقه رفت دستشویی و کلی طولش داد و اومد خوابید باورم نمیشد کرده بودمش و صبح پاشدم رفتم دوش گرفتم وقتی برگشتم دیدم داره لباس میپوشه بره و یه اخم تو صورتش بود گفتم بزار برسونمت که خیلی رسمی گفت نه #اژانس زنگ زدم جنگی لباسامو پوشیدم رفتم بدرقش تو #اسانسور خواستم چیزی بگم که گفت هیسسس هیچی نگو و برگرد دنبال من نیا
بعد اون قضیه دیگه بروی هم نیاوردیم ولی خیلی بد تابلو بود تو جمع باهام عجیب رفتار میکرد یبار دیگه هم خودش بهم زنگ زد گفت بیا کارت دارم و رفتم کسی نبود و بی مقدمه کردمش ولی سی ثانیه ای ابم اومد و اندازه اونشب بهم حال نداد دیگه بهم زنگ نزد البته تا الان مطمئنم باز میکنمش .
نوشته: ا م ی د
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید