داستان سکسی تقدیم به شما

هر وقت که به خونه و لحظه های تلخی که انتظارمو می کشید فکر می کردم یه نگاه به بیتا دردهامو تا حدود زیادی تسکین می داد اما می دونستم هنوز خیلی راهه تا من بتونم از دنیای غم و اندوه خودم فاصله ها بگیرم . شاید گاه به نظرم میاد که اون دنیا رو فراموش کرده باشم اما گذشته مثل یک نفس با منه .. عذابی که رهام نمی کنه . پنجه هایی که داره گلومو می فشره .. پنجه های یک شیطان . شیطان هیچوقت مستقیما آدمو نمی کشه ولی شیطان زندگی من نفسهای منو بند آورده بود . بیتا به خوبی می دونست که من مث یه مرغ پر کنده ام .. مرغی که اگه نمی تونه بپره دوست داره فرار کنه و زود تر خودشو برسونه به اونجایی که یه روزی نبض زندگیش در اونجا می زد . بره و نبرد مرگ و زندگی رو ببینه . شاید به جایی رسیده بودم که می خواستم مرگو باور کنم . و شاید نگرانی این بارم به این خاطر بود که مرگ رو به معنای زندگی می دونستم . مرگ رو رهایی می دونستم . اما نه رهایی از چنگال زندگی . بلکه حرکتی که منو به آغوش زندگی مینداخت . منو از گذشته ای تلخ دورم می کرد . بیتا با خنده های من می خندید و با غم من می رفت توفکر .  وقتی که  خودمو در فضای با اون بودن قرار می دادم لحظه ها مثل برق و باد می گذشتند و وقتی به این می اندیشیدم که اگه برم خونه و شاهد چه چیزی خواهم بود درد به تمام وجودم رخنه می کرد . حالا می دونستم حس اونو . یه حس قشنگی که نه تنها می خواست منو به آینده امید وارم کنه و از رنجهای گذشته نجاتم بده بلکه  دوست داشت که خودشم از عذاب گذشته و درد های اون رها شه .. ولی می دونستم همه اینا در زیر چتری قرار داره که بهش میگن عشق .. بهش می گن یه احساسی که دلها و جانها رو به هم نزدیک می کنه . اون رو یه قانون ریاضی عاشقم نشده بود . می گفت هنوزم حس می کنه که واسه عشق قانونی وجود نداره . همین بی قانونی هاست که عشقو زیبا می کنه . ولی اینو هم می گفت که گل بوته های عشق با محبت و وفا و بی ریایی رشد می کنن خودشونو نشون میدن . درسته که  نمیشه تپش دلها رو با هیچ قانونی سنجید و پیش بینی کرد ولی از حرکت ایستادن اونو میشه .. میشه با بدیها قلب عاشقو لرزوند .. وقتی که اون حرف می زد دو تا جمله شو گوش می کردم و بعد می رفتم توی حس آهنگ صداش .. یه بار رفتم به سمتش . می خواستم بغلش کنم ولی درجا خودمو عقب کشیدم  که از دید اون پنهون نموند .
-فرهاد چته .. به همین زودی ازم فاصله می گیری ; برات عادی شدم ; چه زود ;
-متوجه نمیشم بیتا!
 -ولی من متوجه شدم .
 -بیتا تو هم خوب می دونی که من چقدر بهت علاقه دارم .
-معلومه از این حرکاتت مشخصه ..
-خیلی زود داری قضاوت  می کنی .. گاهی  مسائلو طوری حلاجی می کنی که حس می کنم یه فیلسوف و یه روان شناس داره حرف می زنه وگاهی هم طوری قضاوت و کارشناسی می کنی که من فکر می کنم یه بچه داره این حرفا رو می زنه .
– حالا اون وقتیه که به نظر تو من یه بچه شدم و چیزی نمی دونم ;
دستمو دورسرش قرار داده و از پهلوهمون دستو رو صورتش گذاشتم .
 -بیتا بین من و تو و احساس ما تفاوتهایی هست ..
-می دونستم من خودم می دونستم که تو دوستم نداری و من بی جهت دارم خودمو امید وار می کنم . می دونستم که نباید احساسات درونی خودمو بهت بگم . .. می دونستم که نباید کارو به جایی برسونم که خودمو به زمین بزنم ولی عیبی نداره . من همونی هستم که حالا می بینی .
-می دونی حالا تو رو به چی تشبیه می کنم ;
-بگو تو که هرچی دلت خواست بهم گفتی و هرچی که از دهنت در اومد عنوانش کردی .
 -تو از یه نوزاد هم بد ترشدی ..
این بار بغلش کردم ولی دیگه نبوسیدمش . سرمو گذاشتم رو شونه اش .
 -من آدمی هستم که وقتی یه حرفی از زبونم اومد بیرون ..همون حرفیه که ازدلم خارج شده .. گاهی  نمیشه حرف دلو بر زبون آورد . وقتی که اونو بیانش کنی مسئولیتت زیاد میشه . به یکی امید میدی . یکی رو به این باور می رسونی که باهاش هم فکر و هم دلی ولی نمی تونی همراهش باشی . همراه بودن شاید بعضی وقتا خیلی مهم تر و بالاتر و زیبا تر از هم دلی باشه . هر چند دو تایی اگه در کنار هم باشن خیلی بهتره و این اوج عشقو و همبستگی و دلبستگی آدما رو به هم نشون بده ..راستش می ترسم .. می ترسم که همه اون چیزی رو که توی دلمه بهت بگم . چون هنوز یه سایه به دنبالمه . سایه ای که صاحبش ازم گریخته . شایدم اون سایه سیاه  اون سایه   شوم ندونه که داره تعقیبم می کنه . شاید اون سایه خود من باشم . انعکاسی از من وجودی خودم . شخصیت درونم .. کودک درونم ..  فرق هست فاصله هست بین اون چیزی که ما دوست داریم باشیم و اون چیزی که هستیم . من وقتی بغلت می زنم وقتی می بوسمت وقتی بوی موها و نفسهای تو رو حسش می کنم احساس آدمی رو دارم که طوفان اونو از کنار مرداب و لجنزاری پرتش کرده و به کنار یه جویی آورده  که عطر گلها و گیاهان زندگی مستش می کنه . به یک سر زمین رویایی . سرزمینی که شاید حس می کرد چقدر تنهاست . سر زمینی که می دونم دوست داره یکی از زیبایی هاش بگه .. یکی بهش بگه چقدر خوش عطر و زندگی بخشی .. یکی بهش بگه که اگه تو نباشی دنیا قشنگی نداره ..
-اون سر زمین نمی خواد این حرفا رو از هر کی بشنوه . اون دوست داره فقط  یکی باشه که این حرفا رو بهش میگه . نه هرکی ..  یکی که در رویاهاش اونو می بینه .. یک رویای واقعی که اونو می شناسه .
-مهم همین جاست . فرقه بین  کسی که از زندان فرار می کنه و یکی که از زندان آزاد میشه .
-گاهی آدم باید برای آزادی خودش بجنگه ..
-منم حالا دارم همین کارو می کنم بیتا! فکر می کنم اگه غرق تو شم اگه اون چیزی که دروجودمه در خون رگهای منه در نفسهای احساس منه به تو منتقل شه ظلم بزرگی درحقت کردم .عذابت دادم ..
-فرهاد تو همین حالاش داری عذابم میدی همین حالا که می خوای خیلی چیزا رو ازم پنهون کنی . می خوای نشون بدی که یکی دیگه هستی .. -وقتی که از رازهام واست گفتم دیگه پنهونی وجود نداره . ولی اگه نتونم اگه شرایط طوری بشه که نتونم در کنار تو باشم .. -درست میگی . ولی آدما گاهی دوست دارن از زبون اونی که دوستش دارن دوستت دارم ها رو بشنون . عیبی نداره ولی دوست دارم که تو یک مرد باشی . تو که نمی تونی و واقعا نمی تونی برگردی پیش زنی که هم تو رو سیاه کرده هم زندگی تو رو . خیلی از آدما بد جنس نیستن . نمی خوان بد باشن . نمی خوان یکی دیگه رو عذاب بدن . ممکنه فتانه هم همین باشه .. وقتی پاش بیاد خیلی هم مهربون شه . وقتی یکی رو ببینه که افتاده توی خیابون پاش پیچ خورده دستشو بگیره و از زمین بلندش کنه .. اگه سنگی  رو سر راه ببینه اونو برداره تا اونایی که از اونجا رد میشن راحت باشن . شاید کارای نیکی هم انجام بده که من و تو ازش بی خبریم . ولی نقطه کوری هم در زندگی خیلی آدما وجود داره . اونجایی که به خودشون فکر می کنند و جایگاه خودشونو از یاد می برن . یه ابر سیاهی یه قسمت از زندگی اونا رو می گیره . جزیی از وجودشون فرشته گونه و جزیی هم شیطان صفت میشه . اونا نمی خوان بد باشن ولی میشن چون خود خواهن چون فراموشکارن . چون احساس و اندیشه خودشونو مهم تر از هر چیزی می دونن . قبلا هم بهت گفتم و به همون عشقی که در سینه ام وجود داره , برای من خود تو مهم تر از اون عشقی هستی که در سینه ام وجود داره  -ولی بیتا تو به خاطر همون عشقه که دوستم داری ..
-نه فرهاد اشتباه تو همین جاست . من به خاطر توست که عشقو دوست دارم . من تو رو دوست دارم . حتی اگه منو نخوای .. حتی اگه بگی که هنوزم می تونی خیانت های زنتو تحمل کنی و کنارش بمونی .
-هیچوقت این کارو نمی کنم و اگه این دیوونگی رو یک بار دیگه انجام بدم می دونم که اون نمی تونه در کنار من بمونه . شاید این فرصتی که بهش دادم در ضمیر پنهانم واسه این بود که به خودم ثابت کنم که اون نمی تونه بهم وفا دار بمونه که شاید عذاب وجدان نداشته باشم ..
-شاید واسه اینا هم بوده باشه ولی تو دوستش هم داشتی . اگه اون اصلاح می شد چی ; تحملش نمی کردی ;ولی علتش هرچی بوده این گذشت از شخصیت پاک و بزرگ منشی تو بوده .. اگه اون بر می گشت تو قبولش نمی کردی ;
 -این واسم یه خواب و رویا بود .
-حالا به چی فکر می کنی ;
-به فردا که چی میشه . به عصیانی که نمی دونم منو به کجا می رسونه .. بوی شونه  اش .. موهای افشون شده اش وحتی بوی پیرا هنش بازم یه سایه ای رو غمهام کشیده بود .
-نترس من در کنارتم حتی اگه پیشم نباشی .حتی اگه پیشم نمونی .
 اون با حرفاش داشت بهم می گفت که منو به خاطر خودم دوست داره .  فقط یه روز مونده بود تا احتمالا ببینم جنایتها و خیانتهای جدید فتانه رو . لحظات مرگ فرهاد گذشته و گذشته فرهاد رو با چشای خودم ببینم تا  درد رو با تمام وجودم و به امید درمان تحمل کنم . …. ادامه دارد … نویسنده …. ایرانی

نوشته های مرتبط:
با با تقسیم بر سه 101 (قسمت آخر )
نادر و نازنین 101
زنی عاشق آنال سکس 101
مامان بخش بر چهار 101
ماجراهای مامان زبل 101 (قسمت آخر )
هرکی به هرکی 101
هوس اینترنتی 101
مردان مجرد , زنان متاهل 101
نامردی بسه رفیق 101
پسران طلایی 101
خارِ تو , گلِ دیگران 101
خانواده خوش خیال 101
یک سر و هزار سودا 101
گناه عشق 101
شیدای شی میل 101
به دادم برس شیطان 101
زن نامرئی 101
فقط یک مرد 101
آبی عشق 101
هرجایی 101
لبخند سیاه 217
لبخند سیاه 103
لبخند سیاه 99
لبخند سیاه 105
لبخند سیاه 102
لبخند سیاه 104
لبخند سیاه 187
لبخند سیاه 191
لبخند سیاه 106
لبخند سیاه 108
لبخند سیاه 162
لبخند سیاه 93
لبخند سیاه 192
لبخند سیاه 207
لبخند سیاه 98
لبخند سیاه 178
لبخند سیاه 184
لبخند سیاه 14
لبخند سیاه 190
لبخند سیاه 127
لبخند سیاه 131
لبخند سیاه 155
لبخند سیاه 221
لبخند سیاه 194
لبخند سیاه 198
لبخند سیاه 10
لبخند سیاه 160
لبخند سیاه 193
لبخند سیاه 209
لبخند سیاه 161
لبخند سیاه 189
لبخند سیاه 214
لبخند سیاه 173
لبخند سیاه 134
لبخند سیاه 89
لبخند سیاه 15
لبخند سیاه 90
لبخند سیاه 139
لبخند سیاه 142
لبخند سیاه 16
لبخند سیاه 168
لبخند سیاه 196
لبخند سیاه 40
لبخند سیاه 182
لبخند سیاه 156
لبخند سیاه 9
لبخند سیاه 140
لبخند سیاه 204
لبخند سیاه 150
لبخند سیاه 110
لبخند سیاه 8
لبخند سیاه 154
لبخند سیاه 125
لبخند سیاه 26
نقدی برداستان لبخند سیاه
لبخند سیاه 121
لبخند سیاه 137
لبخند سیاه 211
لبخند سیاه 151
لبخند سیاه 153
لبخند سیاه 128
لبخند سیاه 124
لبخند سیاه 202
لبخند سیاه 159
لبخند سیاه 179
لبخند سیاه 122
لبخند سیاه 6
لبخند سیاه 138
لبخند سیاه 114
لبخند سیاه 116
لبخند سیاه 132
لبخند سیاه 36
لبخند سیاه 158
لبخند سیاه 136
لبخند سیاه 216
لبخند سیاه 174
لبخند سیاه 80
لبخند سیاه 176
لبخند سیاه 70
لبخند سیاه 215
لبخند سیاه 171
لبخند سیاه 218
لبخند سیاه 74
لبخند سیاه 78
لبخند سیاه 117
لبخند سیاه 20
لبخند سیاه 50
لبخند سیاه 43
لبخند سیاه 119
لبخند سیاه 52
لبخند سیاه 44
لبخند سیاه 28
لبخند سیاه 81
لبخند سیاه 115
لبخند سیاه 149
لبخند سیاه 175
لبخند سیاه 143
لبخند سیاه 22
لبخند سیاه 172
لبخند سیاه 220
لبخند سیاه 23
لبخند سیاه 86
لبخند سیاه 76
لبخند سیاه 71
لبخند سیاه 144
لبخند سیاه 57
لبخند سیاه 113
لبخند سیاه 31
لبخند سیاه 126
لبخند سیاه 27
لبخند سیاه 35
لبخند سیاه 82
لبخند سیاه 68
لبخند سیاه 2
لبخند سیاه 59
لبخند سیاه 111
لبخند سیاه 84
لبخند سیاه 67
لبخند سیاه 63
لبخند سیاه 30
لبخند سیاه 11
لبخند سیاه 7
لبخند سیاه 12
لبخند سیاه 75
لبخند سیاه 3
لبخند سیاه 21
لبخند سیاه 1
لبخند سیاه 55
لبخند سیاه 49
لبخند سیاه 34

اگر خوشتون اومد نظر یادتون نره


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *