این داستان تقدیم به شما
این داستان برای کسانی که سکس #تریسام را دوست دارن و نمیدونند چکار باید بکنند خوندنش خالی از لطف نیست…
به یکسال نکشید که بساط عروسی احسان و منشی شرکت که از حالا بهش میگم #هاله راه افتاد. الان که دارم این مطلب را مینویسم هاله 5 ماهه حامله هست و خوشحالم که احسان زندگی خوبی پیدا کرده و دیگه دست از کارهاش برداشته. اون اوایل چند بار پیشنهاد داد تا دور از چشم ندا برنامه شمال را با هم تکرار کنیم اما راستش را بخواهید دیگه حاضر نبودم اون تجربه تکرار بشه و سرور و زینت را با کسی شریک بشم! برای همین خواستم هاله را راضی کنه ضربدری بریم که ترش کرد و دیگه حرفش را هم نزد!
یکسال وچند ماهی از زندگی سه نفره من میگذشت که سر و کله مهناز پیدا شد. این مصادف شد با خاطره من که براتون نوشته بودم .از قرار معلوم با غلام به مشکل خورده بود و دیگه از نشئه بازی ها و کس کشی اون خسته شده بود. روزی که اومدم خونه و دیدم تو سالن نشسته و با زینت خوش و بش میکنند حسابی شاکی شدم. دوست نداشتم پاش به زندگیمون باز بشه.اما سرور که تعریف کرد با غلام به مشکل خورده آروم شدم.
دختر و پسرش را هم آورده بود و برده بود خونه مادرش تو تهران و اومده بود با #سرور و #زینت مشورت کنه. نزدیک عید بود و میخواست برگرده بابلسر اما مدام گریه میکرد و از زندگی خودش خسته شده بود. تو اون یکسال غلام چنان اعتیادش بالا رفته بود که مجبورش میکرد تلفنی هم کار کنه و دیگه بقول خودش آبرویی براش تو شمال نذاشته بود.
من و زینت و سرور زندگی خوبی داشته و داریم واسه همین از سرور خواستم تو کارشون دخالت نکنه و راهیش کنه تا بره تهران. براش ماشین دربست گرفتم تا از کرج بره تهران و از زینت هم خواستم با اصرار به موندنش زندگیمون را خراب نکنه.
این مسئله گذشت تا عید امسال که با دوتا بچه هاش غلام را ول کرده بود و اومد تهران خونه پدر و مادرش. قرار بود برای یک هفته ای سه نفری بریم شیراز که با اومدن مهناز برنامه بهم ریخت. با دیدنش خیلی حالم گرفته شد چون دیگه اون لبخند چند ماه قبلش هم تو صورتش نبود.
مدام بغض میکرد و از بلاهایی که غلام سرش آورده بود تعریف میکرد و وقتی رسید به جایی که غلام دخترش را برای دو روز سپرده بود به یک مرد شصت ساله تا ببره چالوس و در قبالش یک تومن گرفته بود من شروع به فحش دادن بهش کردم.
برام قابل قبول نبود یک مادر بچشو حاضر بشه به جندگی وادار کنه. مدام میگفت من نمیتونستم حریف غلام بشم اما برام قابل قبول نبود. اون هم بچه ها را برداشته و اومده بود تهران خونه مادرش و درخواست طلاق داده بود.
غروب که شد سرور به مادرش زنگ زد و خواست تا مهناز شب را پیشش بمونه . با زینت رفتیم خرید و مسافرت هم بهم خورد. تو راه زینت مدام اصرار داشت که دروغ میگه و اومده اینجا بهت کس بده!
میدونستم خواهی نخواهی این کار را میکنیم اما روحیه خراب مهناز جوری نبود که به سکس فکر کنه. خودم هم تمایلی نداشتم چون با مهناز دو سال قبل خیلی تفاوت داشت. چشمهاش گود رفته تر از گذشته شده بود.
به خونه که رسیدیم سرور گفت که برادر بزرگش زنگ زده و خبرداده که پلیس ریخته تو خونه غلام و با دستبند بردنش. مهناز گریه میکرد و من سر در نمیاوردم که این ازش متنفره یا عاشقشه!
نشستم کنارش و به محض بغل کردنش آروم شد! حدس میزدم داره فیلم بازی میکنه و به سرور گفتم خودش غلام را لو داده! با چند تا بوسه و مالیدن کمرش وا داد و دستش را گرفتم و بردم تو اتاق خواب. سرور میخندید و زینت سر تکون میداد.
لختش که کردم موتورش روشن شد و انگار نه انگار که پنج دقیقه قبلش داشت گریه میکرد. چنان با ولع برام ساک میزد که حس میکردم تموم جونم داره از کیرم خارج میشه. میدونستم این حرارت و شهوت بی دلیل نیست و هدفش چیه.
رو تخت که خوابید از اتاق اومدم بیرون و زینت را صدا کردم و فرستادمش تو اتاق. سرور پرسید: جنده خانوم چه مرگشه؟ این که تا الان گریه میکرد! خندیدم و گفتم: این دیگه نمیخواد بره شمال و برنامش اینه که پیش ما بمونه.
سرور گفت: نمیشه که . خودش گفته؟ گفتم: نه ولی حدسم اینه. سرور بغلم کرد و گفت: اگه میخوای باهاش باشی اشکال نداره اما اگه فامیل بفهمن پیش ما مونده برامون دردسر میشه. بوسیدمش و گفتم: بذار سبک بشه و آبش بیاد خودش به حرف میفته.
تو اتاق که رفتم زینت مشغول شده بود و داشتن با هم عشقبازی میکردن. کاری که تو این سالها بهش علاقه وحشتناکی پیدا کرده بود و منم عادت داده بود تا وقتی با سرور مشغولن من تماشاشون کنم. وارد اتاق که شدم مهناز بلند شد و خجالت کشیده بود. زینت میخندید و گفت: آماده آمادست میتونی فرو کنی! دست که به کس #مهناز کشیدم چنان خیس بود که وقتی فرو کردم انگار تو تونل توحید فرو کردم! قبل کردن کاندوم که رو کیرم کشیدم حس کردم بهش برخورده. نگاهی بهم کرد و گفت: من سالم هستم و تو تاحالا با کاندوم منو نکردی!
نمیتونستم بهش اطمینان کنم چون تو اون دوسال میدونستم با خیلی ها رابطه داشته. اصلاً حس خوبی نداشتم و پشیمون شدم که خواستم خاطرات گذشته را زنده کنم. چند تا کمر که زدم مهناز هم فهمید و گفت: نمیخوام اگه دوست نداری بکنی.
دستش را گرفتم و بردمش سمت حموم. فکر میکردم با شستنش اون حس قدیم برام زنده میشه. نیم ساعت بود که تو وان بودیم و هیچ خبری نبود. زینت به ما اضافه شد و ادامه کار را با زینت رفتم. مهناز تماشا میکرد و فقط ناله میکرد. از حموم که بیرون اومدیم روی تخت ادامه دادم و بالاخره با مهناز ارضا شدم.
زینت از اتاق بیرون رفت و مهناز شروع به تعریف کرد. غلام را به جرم فروش مواد وقوادی(کسکشی) گرفته بودن و از قرار معلوم یکی از فامیلهای خودش لوش داده بود. دیگه سرور وزینت هم به ما اضافه شده و مشغول صحبت درباره غلام بودیم. ساعت از ده شب گذشته بود و در نهایت قرار شد براش وکیلی پیدا کنم تا کارهای طلاقش را انجام بده و با بچه هاش برن شمال و همون جا براش خونه ای تدارک ببینیم و زندگی کنه.
ده روز مونده بود تا تعطیلات تموم بشه و به پیشنهاد سرور قرار شد اون چند روز پیش ما بمونه و هر دوسه روز یکبار بره پیش مادرش تا بچه ها را ببینه. همون شب به احسان زنگ زدم چون مهناز میخواست اونو ببینه .
صبح فرداش احسان اومد خونه و تا ظهر با مهناز تو اتاق بودن. وقتی اومد بیرون گفت: این با کسش چکار کرده و چقدر آش و لاشش کرده؟ البته برای احسان سکس کردن با مهناز نوعی رفع تکلیف بود.چون بقول خودش یک تارموی هاله را با صدتا مهناز عوض نمیکرد.
تو ایام عید دو بار دیگه هم احسان اومد خونه ما و مهناز هم حس کرده بود تمایلی بهش ندارم اما شهوت دیوانه وارش من را هم به وجد میاورد. میدونست که من از جیغ هایی که موقع ارضا شدن میکشه خوشم میاد و برای همین سعی میکرد بیشتر جیغ بزنه. خونه هم که ویلایی بود و مشکلی نداشتیم و فقط حنجره خودش را میگایید!
یکماه بعد با وساطت برادر بزرگ غلام برگشت شمال و برای غلام جریمه و سه ماه زندان حکم داده بودند. اواخر بهار بعد از دوسال و اندی رفتیم خونه غلام. اولین بار بود که حس خوبی از اون خونه نداشتم. با دیدن ندا که حسابی آب زیر پوستش رفته بود و دیگه داشت میرفت کلاس هشتم حس خوبی بهم دست داد.
با اینکه قد کشیده و سینه های درشتی درآورده بود اما اصلاً برام جاذبه ای نداشت.برای من هنوز همون ندای #نازنین گذشته بود. زینت هم مثل من ندیده بودش و با دیدنش کلی ذوق کرد. چقدر من این بچه را دوست داشتم و دلم میخواست از اون محیط جداش کنم. گرچه با اون سن کم تجربه سکس را پیدا کرده بود اما اصلاً برام مهم نبود. با دور شدنش از اونجا میتونست زندگی راحتی داشته باشه.
راستش را بخواهید وقتی براشون خونه ای پیدا کردیم و از اون خونه لعنتی بیرونش آوردیم تنها دلیل اینکه #ساپورت مالیشون کردم فقط ندا بود. شاگرد اول مدرسه اش شده بود و برخلاف اون برادر کوچکش که حس میکردم حرومزادگی غلام تو وجودشه.
سرور هم تصمیم داشت دوتا خونه ای را که تو بابلسر داشت بفروشه و پولش را برای خودش سپرده کنه. خلاصه اینکه تابستون امسال فصل جارو کشیدن سرور و زینت و مهناز به زندگیشون بود. غلام امروز که دارم مینویسم برای بار دوم افتاده زندان و حداقل تا سه سال آینده رنگ بیرون را نمی بینه.
مهناز با بچه ها هم تو بابلسر خونه ای رهن کردن و زندگی آرومی دارن.تو بوتیکی مشغول کار شده و یکماه قبل حکم طلاقش هم صادر شد.
احسان با زن و دختر نازنینش زندگی خوبی دارن و من هم تو فکر افتادم با زینت رسماً ازدواج کنم. زینت تو این سه سال کوچکترین تفاوتی با روزهای اول نداره و چنان به زندگیش علاقه داره که آدم را به زندگی امیدوار میکنه.
گرچه وقتی به سرور گفتم که میخوام زینت را عقد رسمی کنم کمی جا خورد اما خیلی استقبال کرد. اول حس کرده بود میخوام ازش جدا بشم اما وقتی بیشتر صحبت کردیم قانع شد با هم زندگی کنیم.
تو این سه سال ذره ای حسادت و خاله زنک بازی از این دوتا #فرشته ندیدم و گرچه شک دارم که با عقد رسمی زینت ممکنه تغییر ذات بده و این را از خیلی از دوستان شنیدم که زنها وقتی پاشون تو زندگی مرد محکم بشه خوار و مادر طرف را جلوی چشمش میارن!
مهناز هم هر دوماهی یکبار میاد #کرج و شبی را با هم سپری میکنیم. هفته قبل که اومده بود پیشنهاد داد که بیاد کرج و با بچه هاش جایی را اجاره کنه. خودم هم میدونم میخواد بیشتر نزدیکمون باشه اما دوست ندارم زندگیم بهم بخوره.
اینکه گفتم راه تریسام را بهتون نشون بدم این بود که توقع نداشته باشید زن رسمیتون تن به این کار بده چون سایه این کار یک عمر تو زندگیتون میفته. اگه دوست دارین با دوتا زن همزمان سکس کنید باید بگم لذتی تو دنیا از این بالاتر نیست اما باید ظرفیت این را هم داشته باشید که زنتون هم دوست داشته باشه همین کار را با دوتا مرد انجام بده.
در آخر به دوستانی که میگن کس با کس فرقی نداره و نباید دنبال زنهای دیگه بود بگم که اتفاقاً خیلی هم فرق میکنه . مزه اش را نچشیدید که مهمل میبافید!
کیرتون همیشه تو کس و کس هاتون همیشه پر آب!
نوشته: وحید
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید