داستان سکسی تقدیم به شما

> بابام که رفته بود دم در برای استقبال صداشون میومد.
> عمو-به به سلام زنداداش سلام اقا علیرضا چه عجب ما شما رو زیارت کردیم
> -سلام عمو خوش اومدین کم سعادتی من بوده دیگه سلام زن عمو
> -سلام علیرضا چطوری تو قربونت برم
> -مرسی زن عمو شما خوب باشین ما هم خوبیم
> با آناهیتا هم روبوسی و سلام احوال پرسی کردم
> که یدفعه سارا رو دیدم.چقد عوض شده بود.خیلی خوشگل شده بود
> سارا-الو پسر عمو هنگ کردی چرا
> -آخ ببخشید حواسم پرت شد یه دفعه.بیا تو
> همه رفتیم تو خونه و حرفای عادی و تکراری که اینجور موقع ها میگن رو
> گفتیم که عموشون رفتن تو اتاق تا لباساشونو عوض کنن و ساکاشونو جابجا
> کنن.
> چقدر سارا زیبا تر شد.نه اینکه دختر خوشگل ندیده باشم اما نمیدونم…بیخیال
> عمو-خب علیرضا خان بگو ببینم چطوری دیگه مردیا شدیا
> -مرسی عمو ما هم خوبیم.خب دیگه دانشجو داریم میشیم خیر سرمون
> عمو-میدونم.منم اومدم تا کارای سارا رو درست کنم
> بابام-اینجا;!
> عمو-آره حمید سارا دانشگاه آزاد اینجا قبول شده اومدیم دختر گلمونو بسپریم دست
> شما
> یه لحضه کلم صوت کشید.یعنی منو سارا هم دانشگاهی شدیم!
> یه حس خیلی خوبی پیدا کرده بودم.اما نمیخواستم زیاد به این حسم توجه کنم.
> آناهیتا از اتاق اومد بیرون یه تاپ مشکی با شلوار مشکی پوشیده بود که
> خوشگلش میکردم.واقعا اندازه خواهر ی که نداشتم دوستش داشتم.
> آناهیتا-خب پسر عمو بگو بینم چی کارا میکنی;!
> -ما که کار خاصی نداریم آنا.علافی,ولگردی
> آنا-حتما دختر بازیم جزوشونه
> تا رفتم جواب بدم دیدم سارا اومده
> سارا-مگه میشه این جزوش نباشه آخه
> -ای بابا شما تام که خودتون میبرین میدوزین .منو چه به این کارا.اصن به
> قیافم میخوره;!
> آنا-نه پس به قیافه مادربزرگم میخوره
> -خوشبحال مادربزرگت ما که این کاره نیستیم
> سارا-عجب رویی داره
> -قابل شما رو نداره سارا خانوم
> سارا-نمیخواد نگه دار لازمت میشه
> -اینم حرفیه.آنا الان کجا کار میکنی;
> آنا-من که ماهی هست تو اداره پست کار میکنم
> -به سلامتی,حقوقش چطوره;
> آنا-خوبه;برا من نفر بسه
> -خب پس خدا رو شکر
> آنا-من برم ببینم مامانو زن عمو چیکار میکنن تو آشپزخونه
> آنا رفتو منو سارا هم یکم درمورد حرف زدیم.خیلی خانومتر شده بود.شاید تا
> سال پیش اخلاقشو ازم میپرسیدن زیاد تعریفی نداشت اما الان خیلی خوب شده
> بود
> سارا-علی اینترنت داری;
> -آره کامپیوتر تو اتاقمه برو خودت روشن کن
> سارا-برم فیسبوکمو چک کنم.دستتم درد نکنه
> لپمو کشیدو رفت سمت اتاقم
> ناهارم دیگه آماده شده بود.سفره رو انداختیم غدا ها رو هم که تا تهش
> خوردیم بعد ناهار هرکسی یه گوشه ای افتاده بود و چرت میزد.منم رفتم
> هندزفریمو گرفتمو رو کاناپه دراز کشیدم…
> پایان قسمت
> agh..با تشکر از نویسنده عزیز aghنازنین ..
 . .

نوشته های مرتبط:
ناقوس فراموشی (۳)
ناقوس فراموشی (۲)
ناقوس فراموشی (۱)
باغ فراموشی
مجالی برای فراموشی تن ها (۱)
سکس و فراموشی
سکس با مریم برای فراموشی گذشته
فراموشی 4
فراموشی 2
فراموشی 3
فراموشی 1
فراموشی 10
فراموشی 38
فراموشی 26
فراموشی 32
فراموشی 14
فراموشی 15
فراموشی 20
فراموشی 7
فراموشی 46
فراموشی 39
فراموشی 34
فراموشی 51
فراموشی 25
فراموشی 28
فراموشی 40
فراموشی 47
فراموشی 30
فراموشی 45
فراموشی 21
فراموشی 43
فراموشی 50
فراموشی 5
فراموشی 17
فراموشی 33
فراموشی 44
فراموشی 18
فراموشی 41
فراموشی 27
فراموشی 42
فراموشی 24
فراموشی 6
فراموشی 36
فراموشی 13
فراموشی 37
فراموشی 31
فراموشی 48
فراموشی 12
فراموشی 29
فراموشی 49
فراموشی 22
فراموشی 35
فراموشی 19
فراموشی 16
فراموشی 8
فراموشی 23
فراموشی 9

اگر خوشتون اومد نظر یادتون نره


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *