این داستان تقدیم به شما
۲۷ سالمه و ساکن شیراز .خاطره ای که میگم مربوط به دوسال پیشه .دختر داییم دانشجوی یاسوج بود و تو یاسوج با یه پسری اشنا شد و کارشون به ازدواج کشید .بعد عقد و مراسماش تابستون شد و عروسیشون تو یاسوج .همه رو دعوت کردن و ماهم اماده شدیم که بریم عروسی .دو تا ماشین شدیم که منو مامان بابا و پدربزرگ و مادربزرگ و دوتا خالم و دخترخاله و داییم با زنشو بچه کوچیکشون راه افتادیم. .قبل رفتن قرار شد بعد عروسی و به پیشنهاد داییم بریم ابشار مارگون . وسایلو جمع کردیم رفتیم عروسی .خالم ۴۱ سالشه و تو پر با یه کون قلمبه که دل هرکسیو میبره دوسالی بود از شوهرش طلاق گرفته بود و با دخترش پیش پدربزرگم زندگی میکردن .خلاصه کنم رفتیم عروسی و فردای عروسی رفتیم سمت ابشار .تا رسیدیم و تونستیم جا پیدا کنیم غروب شده بود و نتونستیم بریم ابشارو ببینیم و عکس بگیریم .داییم گفت شب همین جا میمونیم و صبح میریم ابشارو میبینیم .با داییم رفتیم چوب پیدا کردیم و اومدیم اتیش درست کردیم نشستیم .بعد شام داییم گفت شراب بیارم بخوریم .نشستیم پای شراب خوردن با دایی و خاله و دخترخاله .بقیه هم چادر زدن و گفتن ما خسته ایم و میریم بخابیم .
داییم واسه زنش و بچش یه چادر اورده بود که کوچیک بود و بچش کوچیک بود زنداییم گفت میرم بهش شیر بدم و بخابونمش .منم گفتم تو ماشین میخابمو و بقیه هم تو اون چادر بخابن .یکی دوساعت نشستیم و حسابی مست شده بودیم .کلی از عروسی و این کس شرا تعریف کردیم و و پاشدیم که بریم بخابیم .دخترخالم مدام سرش تو گوشیش بود و با دوست پسرش چت میکرد گفت گوشیم داره خاموش میشه چیکار کنم .گفتم شارژر فندکی تو ماشین دارم بیا شارژ کن .باهم اومدیم تو ماشین و نشستیم .یکم گوشیشو شارز کرد یهو گفت میشه من تو ماشین بخابم میخامگوشیم شارژ بشه .مخالفتی نکردم و گفتم میرم تو چادر بخابم .برگشتم دیدم داییم اتیشو خاموش کرد و رفت بخابه .ازم سوال پرسید زهره ( دخترخالم ) کو . گفتم زهره میخاس گوشیش شارز کنه موند تو ماشین و من میرم تو چادر بخابم .چادر ما بزرگ بود اروم اومدم زیپ چادرو باز کردم که برم پیش بابام بخابم .دیدم بابام اون سمت چادر خابیده کنارش پدربزرگم بعدش مادر بزرگ بعد مامانم و بعد خالم .خالمم واسه دخترش اون اخر جا گزاشته بود .یه لحظه موندم چیکار کنم که خالم گفت پس زهره کو گفتم تو ماشین موند گوشیشو شارژ کنه من اومدم اینجا .یه مکثی کرد و یکم فکر کرد و اروم گفت پس بیا اینجا بخاب .تا اون لحظه اصلا فکر چیزی نبودم و اروم و بی سروصدا رفتم کنارش دراز کشیدم . با این که کلا تو خونواده خیلی باهم راحت بودیم ولی یه یکم خجالت میکشیدم .پشتمو کردم سمتش و تا میتونستم فاصله گرفتم .یکم گذشت و فکرای وسوسه انگیز اومد سراغم و داشتم به این فک میکردم خالم دوساله طلاق گرفته و نیاز جنسیشو چیکار میکنه .از طرفی کون گنده خاله داشت وسوسم میکرد .کلی با خودم کلنجار رفتم و کم کم کیرم داشت شق میشد .خالم با این که کلی خاستگار داشت پدربزرگم نمیزاشت ازدواج کنه و گفتم حتما تو کف کیره .گفتم شانسمو امتحان میکنم هرچی باداباد .مستی شراب بهم جسارت داده بود .چرخیدم سمتش دیدم اونم پشتش به سمت منه و یه پتو نازک کشیده رو خودش .پاهاشو جمع کرده بود و گردی کونشو از رو پتو میدیدم.
یه حس ترس و شهوت تو وجودم بود و باخودم گفتم یواش پیش برم .یه جوری که تابلو نباشه .انگشتامو زدم به ساق پاش .نرمی بدنشو حس میکردم .یکم تو همین حالت موندم تا ببینم عکس العملش چیه .یکم صدای نفسم تند شده بود ولی پدربزرگم صدای خروپفش بلند بود و من خیالم یکم راحت شده بود .دیدم خالم یه جوری بدنشو تکون میده .مطمئن شدم که بیداره پس صبر کردم ببینم چیکار میکنه .یکم گذشت و من چن بار پامو کشیدم رو ساق پاش .حس کردم داره تکون میخوره و یواش داره میاد به سمت من .دهنم خشک شده بود از ترس ولی دلم نمیخاس این فرصتو از دست بدم .منم خودمو یواش کشیدم سمتش .کیرم از ترس خابیده بود که دیدم کونش رسید بهم .از تکون خوردن بدنش میدونستم اونم فهمیده چخبره .تقریبا از پشت چسبیده بود بهم و نفس زدنش که تند شده رو بود حس میکردم .حدود ده دقیقه تو همون حالت بودیم و هرکدوممون منتظر حرکت بعدی بودیم .کیرم کم کم دوباره داشت راست میشد و خالمم یه جوری کونشو فشار میداد به من .دیگه نمیتونستم طاقت بیارم .دستمو گذاشتم رو کونش .اووف که چه نرم بود .دیگه کیرم کاملا شق شده بود .خالم یه ساپورت پوشیده بود و روش یه دامن .دیدم پتو رو یواش کشید کنار و داشت دامنشو میداد بالا .خیلی حشری شده بودم .کیرمو فشار میدادم رو کونش که دیدم دستشو اورد سمت کیرمو یه فشارش داد .یواش کیرمو در اوردم .صدای نفسای جفتمون در اومده بود .یواش ساپورتشو کشید پایین .کیرم داشت میترکید .خیلی اروم کیرمو فشار دادم رفت وسط پاش .شرتشو پایین نکشیده بود .وقتی رفت لای پاش دیدم شرتش خیس شده.داغی کسشو یادم نمیره .یواش شروع کردم به تلمبه زدن .مستی شراب جفتمونو بیخیال هر اتفاقی کرده بود .دستشو از جلو اورد تو شرتشو دادش کنار .کیرم کشیده میشد به کسش.از لرزش بدن خالم فهمیدم ارضا شده .داغ شده بودم و اصلا تو یه عالم دیگه بودم چن بار تلاش کردم بکنمش داخل کسش ولی نشد .داشتم یواش تلمبه میزدم که دیدم ابم داره میاد .دستمو گزاشتم جلو دهنم و ابم ریخت رو کسش .ترس بدی وجودمو گرفته بود .سریع چرخیدم به پشتش و اصلا به رو خودم نیاوردم .قلبم داشت کنده میشد .صدای قلبمو بلند میشنیدم .تا میتونستم ازش فاصله گرفتم که دیدم بلند شد و از چادر رفت بیرون و بعد یکم برگشت …
ادامه دارد …
نوشته: فرهاد
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید