این داستان تقدیم به شما
سلام دوستان
من الان بیست و دو سالمه و
این ماجرا ماجرای دو بار کون دادن من به پسر خاله ام است که اولین بار برمی گرده به سیزده سالگیم و اون موقع پسر خالم بیست و شش سالش بود و در روستا زندگی می کردند.
تابستان بود من و خانواده ام برای دیدن خالم اینا و اینگه یه هوایی هم به کلمون بخوره راهی روستا شدیم و به خونه ی روستاییمون رفتیم و ظهر را به خونه ی خاله دعوت شدیم . بعد از ناهار بود که پسر خالم می خواست بره باغشون و یه سری هم به گوسفند هاشون بزنه من هم که تنها بودم از من خواست که باهاش برم هم سرگرم میشم هم گوسفند ها را می بینم.
دوتایی سوار موتورش شدیم و رفتیم. به باغشون که رسیدیم من رفتم سراغ گوسفند ها بازی کردن یه مدت که گذشت پسر خالم گفت اینجوری اصلا وقت نمیگذره باید یجوری خودمونو سرگرم کنیم. گفتم چجوری .
گفت یچیزی بهت می گم باید قول بدی اگه قبول کردی یا نکردی اصلا نباید به کسی چیزی بگی اصلا اصلا.
گفتم باشه حالا چی هست
گفت قول دادیا
گفتم قبوله دیگه بگو
گفت بیا با هم حال کنیم
گفتم پایه ام چکار کنیم . گفت شلوارتو درمیاری می خوابی منم روت میخوابم و با هم حال می کنیم. دو هزاریم افتاد که می خواد منو بکنه. منم عصبانی شدم که خجالت نمی کشی و این کار بدی و اگه کسی بفهمه آبرومون میره و …
گفت داد و بیداد نکن همه فهمیدن آبرومون رفت
ببین قرار نیست که کسی بفهمه من و تو فقط اینجاییم اینجا هم باغه دورش دیواره سگ ها را هم ول می کنیم که کسی اگه از دیوار هم بالا اومد خایه نکنه بیاد تو اگر هم بیاد سگ ها پارس می کنند میفهمیم خودمونو جمع می کنیم. نگران این چیزها نباش. اگه هم دوست نداری این حرفها بین خودمون بمونه و…
اینقدر گفت تا من هم به شک افتادم اگه بدم کونی میشم که خیلی بده. و اگر هم دادم کسی هم نمی فهمه این هم نمیره به کسی بگه اگه بگه به گوش خانوادش برسه دمار از روزگارش در میارن. شک و تردید بودم که یهو گفتم قبوله ولی به کسی چیزی نگی که آبرومون میره
گفت بچه شدی آبروی خودم هم میره.
یه جایی را آلاچیق مانندی را درست کرده بودن برای استراحت گفت برو تو خودت را آماده کن من هم گوسفندها را میبرم آغل بعد سگ ها را هم باز کنم بیام
من هم رفتم منتظر شدم وقتی اومد گفت چرا آماده نشدی گفتم چکار کنم. گفت شلوارتو دربیار بخواب دیگه. راستشو بخواهید یکم خجالت کشیدم آخه چند سالی میشد به غیر از آمپول زدن جلو کسی شلوارم را باز نکرده بودم چه برسد به اینکه دربیارم. گفت بیار اینجا جای خجالت نیست، من هم شلوار و شرت را پایین کشیدم و کلا در آوردم و رو شکم خوابیدم اون هم که شلوار کردی تنش بود یکم شلوارشو پایین کشید کیر شو بیرون آورد کیر بزرگی داشت البته سیزده سال از من بزرگتر بود به نظرم ایطوری می رسید یه خورده پشیمون شدم ولی دیگه کار از کار گذشته بود شلوارم را در آورده بودم. رو پاهام نشت رو کیرش تف کرد و روم خوابید لاغر به نظر میرسید اما به اصطلاح استخوان سنگین بود کیرش به خایم خورد دستشو برد به طرف کیرش گفت هر وقت رو سوراخت بود بگو بعد از اینکه این ور اون ور کرد کیرش افتاد رو سوراخم. احساس خاصی نداشت همانطور که در داستان ها می نویسند. دوباره بلند شد دوباره رو کیرش تف انداخت با دست باسنمو کنار کشید با دست دیگش کیرشو محکم گرفت گذاشت رو سوراخم.
کیذشو طوری گرفته بود که به اصطلاح نشکنه. یکم رو سوراخم اینور اون ور کرد بعد فشار داد یک لحظه احساس کردم که پاره شدم خیلی درد داشت گفتم پاره شدم درش بیار. گفت وحشی بازی درنیار فقط سرش رفته تو من دیگه نمی تونستم تحمل کنم شروع کردم به تکون خوردن که کیرش دراومد گفتم دیگه نمی خوام خیلی درد داره . گفت خیلی خوب دادو بیداد نکن . شلوارم را که پوشیدم گفت شروع کردیم حالا بیا تمومش کنیم اینو دیگه بلندش کردی ادامه بدیمو… نمیدونم چرا دوباره خر شدم و شلاوارم را در آوردم دوباره رو پاهام نشت و دوباره کیرشو تف کرد ایندفعه با یه دستش کیرشو گرفت با دست دیگش دستامو انگار دیگه واردتر شده بود کیرشو گذاشت رو سوراخم و فشار داد دوباره بد جور دردم اومد طوری هیکلشو روم انداخته بود که دیگه نتونم تکون بخورم اون یکی دستش را هم آورد با دو دست دستهامو گرفت. بد جوری درد داشتم از زیرش هم نمی تونستم تکون بخورم اون هم سعی می کرد کیرش از کونم بیرون نیاد حالا بماند که فقط سر کیرش تو رفته بود دیگه نمی تونستم تحمل کنم گفتم در بیار بیار دیگه پاره شدم میخوای داد بزنم. گفت وحشی بازی درنیار الان تموم میشه چند لحظه ی بعد گفت صبر کن صبر کن آبم اومد. اومد دیگه تموم شد بیا تموم شد بعد کیرشو در آورد از روم بلند شد زیر چشمی یه نگاه به کیرش انداختم یه قطره چیز سفید رنگ رو کیرش مونده بود بعد ها فهمیدم منی بوده. بعد از اینکه تموم شد زود شلوارم را پوشیدم بد جوری کونم درد می کرد اومد گفت برو خودتو تخلیه کن دیگه نکنه می خواهی ابنه شی راستشو بخواهید تا حالا نفهمیدم موندن منی در کون چه ربطی به ابنه شدن داره رفتم توالت کنار باغ که در چوبی داشت از پشت در را بستم پسر خالم اومد پشت در گفت چرا درو بستی میخوای کونتو نبینم همین الان کردمش که. بلاخره شب شد سوار موتورش شدم و برگشتیم خونه ی خودمون . بد جوری کونم درد می کرد رفتم اتاقم در را از پشت بستم یه ملافه رو تختم انداختم شلوار و شورتم را در آودم رو شکم خوابیدم صبح که بیدار شدم از اون درد خبری نبود.
اگه دوست داشتین ادامه ی داستان را در پست بعدی براتون میذارم
نوشته: آرمان کونی
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید