این داستان تقدیم به شما
تقدیم به ملکه دنیای اصیل زاده ها و مشنگ زاده ها؛ جی کی رولینگ
.
.
.
اول صبح سرد زمستونی توی اتاقم نشسته بودم و داشتم شهوتناک رو چک میکردم و زیر داستانها مشغول نصیحت بودم که آقا ول کنید این کونی بازی ها و…. ولی قلباً میدونستم جماعت شهوتناک درست بشو نیستن. واسه همین آهی کشیدم و از خونه زدم بیرون که قدم بزنم.
سرم پایین بود و بی توجه به اطراف… تو این دل مشغولی هام فقط یه آرزو داشتم؛ رسیدن یک منجی!F
صدای “عو عو” از افکار مشوشی که داشتم یهو انداختتم بیرون…
یه جغد سفید، اول صبح، اونم با فاصله یه متری من و همینجور خیره به در.
جغد بهم نزدیک شد و حقیقتش یه لحظه خیلی ترسیدم. با خودم گفتم الان میپره چشممو از کاسه در میاره.
ولی تنها کاری کرد کاغذ لوله شده به پاهاشو جدا کرد و گذاشت جلو پام و پرواز کرد و رفت.
با تعجبی همراه با ترس نامه رو باز کردم:
” آلت تناسلی عزیز؛
سلام علیکم.
احتراماً به استحضار میرساند پیرو رویای دیرینه شما ، شما برای دوره تحصیلات تکمیلی به مرکز آموزش بزرگسالان #هاگوارتز دعوت شده اید.
امید است با پذیرش این دعوتنامه گامی بزرگ در راستای این رویای مهم برداشته شود.
در صورت تمایل می توانید با کارشناسان ما تماس بگیرید.
ارادتمند شما؛
مقام عالی نهضت سوادآموزی هاگوارتز، پروفسور مک #گوناگل”
از شوق زدگی خیس عرق شدم و سریع رفتم بساطم رو جمع کردم و از خونواده خداحافظی کردم.
بابام کمربند رو در آورد و سیاه و کبودم کرد. اهل بیت خیلی سعی کردن جلوش رو بگیرن ولی همونطور که منو زیر پاش له میکرد، نعره میکشید: باز چی زدی؟ چی زدی تخم سگ؟ ها؟ کی بهت داده؟ کار اون مصطفی پفیوزه؟ و….
منم که با این حجم از احساسات روبرو شدم فرار رو بر قرار ترجیح دادم و به محلی که توی پی نوشت دعوتنامه
ذکر شده بود، یعنی جایی مابین فیروزکوه و دماوند که آسمونش لاجوردی میشه رسیدم.
اونجا برخلاف انتظار کسی منتظرم نبود. به یه درخت تکیه دادم و زیر سایش نشستم. پشه هم پر نمیزد.
با خودم گفتم حالا که کسی نیست بذار یه جق بزنم.
بشکنه این دست که بدبختی ما از همین دسته… خلاصه جق رو زدیم و تتمه حساب رو ریختیم تو طبیعت.
یهو زمین به لرزه افتاد، نعره کشید و باز شد.
منو بلعید و بسته شد. چند متر سقوط کردم و داشتم به اعماق زمین میرسیدم که یه صدای زنونه داد زد:
[ارستو ممنتوم= ضربه گیری] و من ده سانتی زمین معلق موندم. یک لحظه بعد خیلی یواش افتادم زمین.
بلند شدم و خودمو تکوندم. شلوارم تو سقوط آزاد از پام افتاده بود و با شومبولی آویزون دور و برم رو ورانداز میکردم.
خودش بود… « #هرماینی گرنجر »… بازم ذوق زده شدم و داد زدم: خانوم گرنجرررررر!
هرماینی: یواش تر! این گابلین ها اعصاب ندارن. در ضمن شلوارتون رو هم بپوشید.
از خجالت آب شدم و با یه دست شرمگاه و دست دیگه نشیمنگاهم رو پوشوندم و دنبال شلوار گشتم. پیداش کردم و پوشیدمش.
هرماینی: از این ور تشریف بیارید. من راهنماییتون میکنم.
آلت: اینجا همون گریگوتز هست؟ [بانک به شدت امنی که توسط گابلین (جن) ها اداره میشود]
هرماینی: آره. ولی بعد حمله ولدمورت، سازمان مستضعفین بازسازیش کرد.
آلت: جالبه. ولی قبلا فقط گابلین ها میچرخوندنش.
هرماینی: الانم همونجوریه. فقط رییس بانک و مسؤل حراستش رو هاگوارتز مشخص میکنه.
تا رسیدیم دم در، همه واسمون دست به سینه وایستاده بودن. از بانک خارج شدیم و هرماینی چوب دستیش رو تکون داد: [ایرِکتو پرایدو]….
یه پراید صورتی جلومون ظاهر شد و هرماینی گفت: برو پشت رول.
منم با حسرت تو دلم گفتم اینجام پراید؟!
هرماینی: این پرایده فرق داره.
آلت: [لِه جی لی مِنِس= طلسم خواندن ذهن] زدی روم؟
هرماینی: بلدیاااا!
آلت لبخند رضایت و موفقیت میزند.
در حالیکه آلت 180 تا پر کرده است، هرماینی ترمز دستی را بالا میکشد و پراید پرواز میکند….
توی آسمون یه پورشه پانامورا داشت مستقیم میومد که شاخ به شاخمون بشه.
هرماینی: [کانفریگو]
پورش به کلی نابود میشود.
آلت: شما هر چیزی که باب میلتون نباشه این کارو باش میکنید؟
هرماینی: اول تذکر میدیم، بعد تحریم میکنیم، بعد تبلیغات منفی و ایجاد جو روانی منفی. اینم میشه مرحله آخرش که ما اسمشو گذاشتیم بلولایتنیگ (آذرخش کبود).
آلت: ولی الآن یهو رفتی رو مرحله آخر. من تا اونجایی که یادمه این کارا ناقض حقوق بشر بود و طرف رو میفرستادن « #آزکابان ».
هرماینی با لبخند عصبی: اینا واسه شما قانونه. واس ما خاطرس! ببین “آلت” جان! نصف این قوانین رو خود من نوشتم پس زر نزن.
آلت: بالاخره که بالادستیات میفهمن و میفرستنت آزکابان آب خنک بخوری!
هرماینی: بالادستی کیلو چند؟! من خودم وزیر سحر و جادو هستم. بالاتر از من اصن نیست!
آلت در ذهن خود: خدا خرو میشناخت که شاخ بهش نداد….
هرماینی: [کروشیو= طلسم نابخشودنی شکنجه]
آلت: آییی. آیییییی مامانننن. واییییی. نکن نامرد!
هرماینی با لبخند شیطانی: حقته! تا تو باشی تو کار وزرا دخالت نکنی!
آلت: خدابیامزه دامبلدور رو. تا زنده بود هوای ما مشنگ ها رو داشت…
هرماینی: احمق. من خودمم مشنگ زاده ام، ولی مث تو یه چیزایی تو خودم دارم!
آلت: منظورت چیه؟
هرماینی: تو جادوگری!
آلت: کس نگو! اصن اگه جادوگرم چرا الان دعوت شدم به هاگوارتز؟
هرماینی: ایران تحریمه. واسه همین نمیتونستیم دعوتت کنیم.
آلت: خب الان که تحریما بیشتر شدن.
هرماینی: آره ولی قضیه تو فرق داره. از بالا سفارشت رو کردن.
آلت [حیران]: از بالا؟ بیشتر توضیح بده.
هرماینی [با ذوق و حالتی که خیلی چیز بارش هست]: شورای عالی امنیت ملی ایران، تو رو بعنوان منجی انتخاب کردن تا انتقام خون سپهبد رو از آمریکا بگیره.
آلت: خب من جوابمو هنوز نگرفتم. چطور تحریم رو دور زدید؟ با کمک روسیه و چکمه (پوتین)؟
هرماینی: نه بابا! اونکه تا منفعتش نباشه نمیاد وسط. قضیه یکی از گروهک های وابسته به ایران هست که هنوز #کاتیوشا مالش نکردن و به دلایل امنیتی از لو دادنش معذورم.
آلت: که اینطور…. عه رسیدیم! اینم هاگوارتز شما!
هرماینی: هاگوارتز ما…. حالا تو هم یکی از مایی.
فقط قبل از ورود باید یه سکس خوشامد انجام بدیم.
آلت هم که داشت از این همه هیجان جر میخورد داد زد: جووون؟؟؟! سکس خوشامد از چیه دیگه؟ از کی این رسم اومده؟
هرماینی: از زمان قبل دامبلدور بود واسه آکادمی بزرگسالان.
آلت: حالا سکس خوشامد بین واسه کی و کی؟
هرماینی: واسه منو تو! نکنه از من خوشت نمیاد؟!
آلت: چی می گی؟! بابا من از بچگی تو کف شما بودم خانوم گرنجر! ولی … آخه… مگه شما با اون رون ویزلی کسخله ازدواج نکرده بودید؟
هرماینی: از خودت کسخل تر نیست. بعدشم این سکس خوشامد جریانش فرق داره و ثواب هم داره.
آلت: خب حالا باید کجا بکنمت؟
هرماینی: ایششش درست صحبت کن چندش حشری! کجا بکنمت چیه دیگه؟
آلت: حالت خوبه؟! همین الان پیشنهاد سکس رو خودت به من دادی و گفتی ثواب داره!
هرماینی: خب؟
آلت: خب! وقتی زن پیشنهاد بده خوبه ولی تا ما بگیم میشه متلک و بده و ایش و چندش؟
هرماینی [که از این منطق زنانه به فکر می رود]: ببین الان حق با تو هست. ولی دیدی اینایی که میان عکس کیرشون رو میذارن تو پروفایل و امضاشون؟ آدم عوق میزنه.
آلت [بعنوان نماینده حامیان حقوق مردان بی سرپرست و له شده زیر بار فمینیسم]: و همچنین اینا که عکس کس پشمالوشون رو میذارن رو امضا و پروفایل.
هرماینی: اینا همشون همون کیردار های سرخورده هستن که دختر نما وگاهاً زنپوش شدن.
آلت که متوجه نکته جدیدی شده، بیشتر تو فکر فرو میکند…
هرماینی: بیا بریم تو بخش مدیریت به یاد اون قدیما….
منم متعجب از “یاد اون قدیما” دنبالش کردم.
هرماینی: خودشه این دیوارشه. [بمباردا ماکسیما] و دیوار رو به گای سگ داد.
آلت: خب اسکل از اینجا که در داره. از در میومدیم بهتر نبود؟
هرماینی: نه اسکل! بهتر نبود! درش روبروی حراست هست. میخوای جلو حراست بگی چی؟
آلت: خب مگه نمیگی این یه رسم همیشگی هاگوارتزه.
هرماینی: ولی معنیش این نیست که همه بفهمن منو تو میخوایم چیکار کنیم.
آلت: پس دقیقا کی قراره بفهمه؟
هرماینی: هیچکس به جز من و تو!
هرماینی دست آلت رو گرفت و وارد اتاق شدند. گوشه و کنار اتاق عکس های پروفسور #دامبلدور بود که با لبخند نظاره گر آنها بود.
هرماینی متوجه شرم حضور من شد که یه جوری منو دامبلدور به همدیگه نگاه میکنیم.
دو دستی صورتمو گرفت و لباشو چسبوند رو لبام. گفت: قربون اون شرم ایرانی گونت بشم که حتی تو خارج هم انقد مقروض به حیا هستی!
[پ.ن امیدوارم که این تغیر ضمیر از اول شخص به سوم شخص و بالعکس رو ندید بگیرید و همچنین اگه خدای نکرده غلط املایی دیدید تا جای ممکن ببخشید!]
منم لبخند زدم و همراهیش کردم… واقعا جانانه و حرفه ای میبوسید. به سرعت لخت شدیم و نشوندمش روی میز کار دامبلدور. عکس دامبلدور داشت با تاسف نگام میکرد که منم برای کاهش عذاب وجدانم عکس رو انداختم گوشه اتاق.
همونجور که تند و تند سینه های هرماینی رو میک میزدم با بقیه لب هام [پ.ن اولا که تو دنیای فانتزی هستیم و همه چی ممکنه. در ثانی، من داستان هایی تو همین سایت خوندم که آدمهای الاستیک صفتی وجود دارن که این چیزا واسشون عادیه] کارهای دیگه ای میکردم از جمله: ماچ لب هاش و لیس کس و گردن و این چیزاش.
بر خلاف تصورم کسش اصلا خیس نشد و مزه ترش رو به کپکی میداد.
هرماینی کیرم رو گرفت دستش و بعد چند دقیقه ساک زدن دید به اندازه دلخواهش نرسیده هنوز…
[انگورجیو] وردی بود که با گفتنش یهو آلتم به اندازه خیره کننده ای رسید. یه چیزی تو مایه های شیلنگ آتش نشانی و در عین حال سفت.
با خودم گفتم: آخیییی! بیچاره هرمیون! لابد شوهرش سرد مزاجه و تو الانم مدتهاست تو شرکت نفت برنت دریای شمال مشغول کار و کاسبیه…
واسه همینه که انقد دلش کیر میخواست. کیر یه ابرقهرمان…
هرماینی هم که کلاً حریم شخصی افکار منو به نوک چوچولش هم نمیگرفت، گفت: زیاد فکر نکن طلسمش میپره.
منم کیر رو انداختم توش و در کمال تعجب کیرم از شدت اصطکاک زخم شد.
هرماینی خندید و با تکون دادن چوب دستیش: [آگوامنتی= فراخواندن آب]
آلت: این ورد که مال آب کس نیست. واسه آب آشامیدنیه.
هرماینی: والا خوب میدونی. من که کلا این چیزا یادم رفته.
آلت: اصن چرا اینقد خشکی تو که هنوز سی سالت هم نشده.
هرماینی [که سعی دارد بحث را عوض کند]: توف بزن روش بعد بکن توش.
آلت: این حجم کیری که تو برای من ساختی، کل مخاط لوله گوارشم رو هم بزنم روش سطحش رو نمیپوشونه.
هرماینی: خب کمکت میکنم.
و هر دو مشغول تف مالی کیرم شدیم…
هرماینی یه ورد خوند که تولید تفمون دو برابر شد. واسه همین توف زیاد اومد و بقیش رو واسه خیس کردن کس هرمیون استفاده کردیم.
[توضیح: هرمیون همون لفظی هست که اکثر ما ایرانیا بر اساس فنوتیپ نوشته شدن هرماینی به کار میبردیم… خیلی سخت نگیرید…!]
حالا هر دوتامون خیسِ خیس بودیم.
اونقد قهرمانانه تلمبه میزدم که هرمیون به کرات ارضا شد. ولی هر بار که ارضا میشد، زمین میلرزید…
هرمیون رو دولا کردم روی میز و از پشت هدایت میکردم تو کسش و به شدت آه و ناله میکرد…
هرمیون در همون حال که نهایت لذت رو داشت هی قربون صدقه خودم و آلتم میرفت و بارها تکرار میکرد حواست باشه نریزی توش….
آبم اومد و یهو انگار همه چی رو فراموش کرده بودم و بهشت برین رو به چشمام میدیدم، آبم رو تمام و کمال ریختم توش و افتادم روی زمین….
منم ازش نپرسیدم کی اوپنت کرده. آخه لازم نبود هم بپرسم. ما بعد از اون خیلی سکس داشتیم با هم و اون روز هفت بار دیگه به عشق کریس آقا، رونالدو کردمش و اونم میگفت وای چه کیری داری.
چی شد اصن؟ وایی ببخشید یهو حواسم پرت شد و زدم جاده خاکی.
ها داشتم میگفتم… افتادم روی زمین و یهو هرمیون از اعماق وجودش جیغ کشید.
یه لحظه خوشحال شدم که آخ جون! جوری بهش حال دادم که زندانی ابدی کیرم کردمش…. ولی این خوشحالی دیری نپایید….
تو خماری بعد سکس بودم که با صدایی آروم و لرزان گفت:
حالا چیکار کنم؟
تو حال خودم بودم و جواب دادم:
گاج مارکت رو جست و جو کن…. [پارازیت و روشنگری: متاسفانه دوستان خارج نشین این جمله و امثال این رو درک نخواهند کرد و با ذکر چندین ناسزا، داستان رو بدرقه میکنن]
ساکت بود و منم منتظر جوابش و این که بفهمم چیو میگه، چشمامو باز کردم…
وقتی نگام کرد به خودم ریدم… چشماش سرخ شده بود و صورتش پر از چروک…
دندوناشو با خشم به هم فشار میداد و یه زوزه ریزی میکشید….
به سرعت موهاش شروع کردن به سفید و وز شدن….
هرمیون زیبای من تبدیل به یه پیرزن زشت و ترسناک شده بود.
بلند شدم که فرار کنم… به سمت در رفتم…
چوب دستیش رو برداشت و [کولوپورتوس].
در به شکل عجیبی قفل شد. یه قفل پیچیده که دستگیرش سر مار افعی بود……
نوشته: آلت تناسلی
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید