این داستان تقدیم به شما

سلام
داستان سکس من با خاله مهری برمیگرده به دورانی که من چند ماهی بود که سربازیم تموم شده بود و تو #بازار شاگرد بازار بودم یه خاله داشتم به اسم مهری که خیلی سکسی بود و من از دوران نوجوونی تو کف رون کون تپلش بودم کمر باریکی داشت و فیس زیبایی داشت تنها ضعف بدنش سینه های معمولیش بود که خیلی با رون کون جذابش ست نبود تا اونجا که همیشه یادمه موهاشو بلوند میکرد وخیلی جذابترش میکرد بدن سفیدی داشتو وقتی راه میرفت کونش یه جوری بالاو پایین میشد که آدم یه جوری میشد و بی اختیار یاد فیلمای پورن میوفتادم چون یکی از فانتزیای من دیدن فیلمای پورن بود و همیشه به خودم میگفتم حیف این خاله گیر چه آدم داغونی افتاد شوهرش احمد آقا یکی از بازاریای پول دار بود ولی خیلی به خانوادش بها نمیداد همش یا سر کار بود یا با دوستاش تفریح و عشق و حال به خاطر همینم خاله بیشتر اوقات که احمدآقا نبود میومد خونه ما یه پسرم داشت که یه چندسالی از من کوچیکتر بود که خیلی باهاش جور نبودم یعنی ازش خوشم نمیومد یه جورایی اخلاقش به باباش رفته بود و خودشم فهمیده بود که ازش خوشم نمیاد زیاد دوروبرم نمیومد به خاطر همین بیشتر وقتا خاله تنها میومد خونمون
 
خالم زن گرم و صمیمی بود و با هم رابطمون خوب بود چون شوهرش خیلی به خانواده اهمیت نمیداد بیشتر #کاراشونو من میکردم و یه جورایی مثل پسر دومشون بودم تا جایی که یه وقتایی خود احمد آقا بهم زنگ میزد میگفت مثلا خالت میخواد بره جایی میتونی ببریش منم قبول میکردم نه به خاطر اون به خاطر رابطه خوبی که با خالم داشتم احمد آقا هر چند شوهر بیخیالی بود ولی رو این موضوع که زنش تنها جایی بره خیلی حساس بود چون اونم میدونست اگه تنها بره بیرون با تنو بدن و زیبایی که داشت امکان نداشت کسی مزاحمش نشه و از طرفی خالمم زن بروزی بود و به ظاهرش خیلی میرسید و منم با این موضوع خیلی حال میکردم و یه وقتایی که باهاش بیرون میرفتم تیریپ اینکه مثلا دوس دخترمه به خودم میگرفتم مثلا از خیابون که رد میشدیم دست مینداختم دور کمرش که مثلا حواتو دارم یا یه وقتایی که تو یه جای شلوغ بودیم میرفتم پشتش دستمو میذاشتم رو شونهاش که مثلا کسی از پشت بهش نچسبه یه وقتاییم شیطون میرفت تو جلدم خودمو از پشت میچسبوندم به کونش که قلمبه و پنبه ای بود وای که چه حالی میداد و بی اختیار کیرم یه نمیم خیزی میشد ولی خالم یه جورایی براش عادی بودو چیزی نمیگفت این قضایا گذشت تا زمانی که پسرش داود سرباز شد و بعد دوران آموزشی یگان خدمتیش افتاد شهر اراک چون تنها بچه خالم بود علی رغم جثسش خیلی پسر لوس و ناز نازی بود و خالم از اینکه رفته #سربازی خیلی نگران بود که اتفاقی براش نیوفته یه روز سر کار بودم که خالم بهم زنگ زدو گفت میتونی بیای یه سر بریم اراک داود زنگ زده پشت تلفن گریه کرده یه چیزاییم گفته بود که خالم نفهمیده بوده و بعدشم #تلفن و قطع کرده راستش خودمم نگران شدم ولی از اونجایی که میدونستم بچه تیتیش مامانیی مطمین بودم خیلی چیز مهمی نیست و فقط به عشق اینکه با خالم باشم قبول کردم که برم بعد از #ظهر همون روز تو ترمینال قرار گذاشتیم که با تاکسی سواریای اراک بریم تا قبل شب به پادگان داود برسیم وقتی رسیدم ترمینال خاله مهری رسیده بود انقدر نگران داود بود که نیم ساعت زودتر از ساعت #قرارمون رسیده بود و یه تاکسیم دربست کرده بود که خیلی معطل نشیم و راننده تاکسیم که از ظاهر خاله مهری خوشش اومده بود قیمتو کمتر گفته بود که از دستش نره

 
قبل از اینکه من برسم شمارشم به خاله داده بود که مثلا اگه یه وقتی تاکسی دربستی خواست بهش زنگ بزنه خاله اون روز یه شلوار جین جذب پوشیده بود با یه بوت بلند قهوه ای با یه کاپشن مثلا بلند که زوری تا روی باسنش میومد و به جای شال کلاه بافت پوشیده بود و خلاصه تیپش مثل همیشه عالی بود موقعی که میخواستیم راه بیوفتیم یه آقایی که خیلی عجله داشت و نمیتونست منتظر بشه تا ماشین بعدی پر بشه با اصرار اون و موافقت خاله سوار ماشین دربستی ما شد اون آقا جلو نشست و منو خاله عقب و راه افتادیم تو راه خاله مهری همش از داود و از اینکه عجب غلطی کردم گذاشتم بره سربازی صحبت میکردو راننده ام که یه جورایی به خاله مهری نظر داشت یه وقتایی میپرید تو صحبتای خاله و نظر میداد که یه جواریی میخواست با خاله صمیمی بشه که مثلا مخشو بزنه و منم بهش اهمیتی نمیدادم خلاصه بعد از چند ساعتی رسیدیم جلوی در پادگانو دوادو پیج کردن و بعد از چند دقیقه ای داود آقای دراز و مامانی نمایان شدو بعد صحبت و گریه خاله مهری و داود معلوم شد که فرماندشون حالشو گرفته و از این داستانا منم یکم باهاش حرف زدمو دلداریش دادم که به هر حال سربازی این چیزارو داره و بلاخره تمومدمیشه و بعدا برا خودت مردی میشی و این حرفا متقاعد شد و با بوس و بغل خاله رفت و خالمم دیگه استرس و نگرانیش برطرف شد شب شده بود و به خاله گفتم خاله مهری بهتره بریم تا دیر وقت نشده ممکنه ماشین گیرمون نیاد تا تهران منم فردا باید برم سر کار خاله مهری گفت خدا عمرت بده خاله جون تورم تو زحمت انداختم نمیدونم چه جوری محبتاتو جبران کنم منم ناخواسته از روی شیطنت گفتم خب مثلا یه زن چه جوری میتونه جبران محبت یه مردو بکنه! خاله یه نیم نگاهی بهم کرد انگار انتظار نداشت که از من یه همچین حرفی بشنوه ولی ظاهرا انگار بدشم نیومده باشه گفت خب معلومه با یه شام مفصل که مثلا حرفو پیچوند گفتم چرا که نه یه شام دو نفره عشقولانه یه لبخندی زدو با یه حالتی خاص گفت حالا بریم تا دیر نشده اونم چشم که من واقعا نفهمیدن منظورش از اون چی بود ولی اینو فهمیدم که رابطمون داره وارد مرحله جدیدی میشه که ظاهرا هر دو موافقش بودیم خلاصه تا به ترمینال برسیم دیروقت شده بود و ماشین برای تهران نبود و فقط یه اتوبوس برای ساوه بود که با پیشنهاد راننده که از #ساوه #ماشین راحتتر گیر میاد رفتیم ساوه و اونجام ماشین نبود و با کلی بدبختی یه سواری دربست کردیم به لطف فیس خاله که حاضر شد مارو ببره تهران به خاله مهری گفتم من خیلی خوابم میاد میخوام عقب دراز بکشم بخوابم میخوای تو جلو بشین
 
خاله گفت نه عزیزم من از رانندگی تو شب میترسم منم عقب میشینم که تو دلم گفتم آخ جون خاله نشست پشت راننده منم کنارش و خودمو زدم به خواب و کم کم انگار که مثلا خوابم برده سرمو گذاشتم رو شونهاش که البته چیز عجیبی برا خاله نبود ولی من این حسو که اولین بار بود تجربه میکردم خیلی دوس داشتم و یه عطری به خودش زده بود که خیلی دوس داشتمو این حسسمو تشدید میکرد یکم که گذشت خاله گفت نوین جان میخوای سرتو بزاری رو پاهام راحتتر بخوابی که انگار با این حرف یه چیزی تو دلم تکون خورد با خجالت گفتم نه خاله اذیت میشی خاله گفت نه بابا بیا اذیت نمیشم و سرمو گرفت و آورد روی رونش گذاشت انگار که سرم روی یه پالشت پر بود رونای بزرگ و نرم خاله واقعا عالی بود تو تکون تکونای ماشین روناش میلرزید که کیرمو قلقلک میداد راست بشه انگار خاله ام یه جورایی خودشم با این موضوع حال میکرد یکم که گذشت یکم پر رو تر شدم و پاهامو رو صندلی جمع کردم و صورتمم رو به شیکم خاله تقریبا وسط پای خاله تنظیم کردم مثلا #پوزیشن خواب گرفتم یه نیم نگاهی از پایین به خاله انداختم دیدم چشماشو بسته انگار که خوابه ولی میدونستم بیداره چیزی نمیگه کم کم صورتمو به وسط پاش نزدیک کردم پاهاش یکم باز بود بوی کسش همراه با عطر خوش بویی که زده بود کیرمو راست کرد یه وقتایی سرمو جا به جا میکردم و سعی میکردم بینیم بخوره به کسش ولی ازاون جایی که رونای بزرگی داشت کار سختی بود یکم دلهره داشتم ولی بد جوری راست کرده بودم انگار رسالتم امشب این بود که هر جوری شده خاله مهریو بکنم تو همین احوال بودم که یهو راننده یه ترمزی زد که انگار یه چیزی جلوش بود که رد کرد ولی ترمزه باعث شد صورتم کامل #بچسبه به کس خاله که خاله به طورغیر ارادی با این تماس پاهاشو بهم چسبوند و دو دستی سرمو گرفت انگار خودشم یه جورایی تو حس بود به صورتش نگاه کردم دیدم چشماش بازه ولی منو نگاه نمیکرد یه دستش که رو صورتم بود برداشت اون یکی دستش رو سرم بود که بعد از چند ثانیه ای شروع کرد به نوازش موهام نمیتونستم بفهمم حسش حس شهوته یا محبت

 
گذاشتم یکم اینکارو انجام بده تا مطمین بشم دوباره سرمو جابه جا کردم و صورتمو به کسش نزدیک کردم طوری که #دماغم تقریبا خورد به کسش پاهاش یه تکونی خورد ولی اینبار پاهاشو جمع نکرد یه جورایی مطمین شدم که اوکیه حشری شده بودم دوس داشتم کیرمو بمالم ولی روم نمیشد دوباره و اینبار کامل سرمو بردم تو کسش و یه تکونی دادم که اینبار خاله یه تکونی روبه بالا خورد و سرمو گرفت که یعنی اینکارو نکن و آروم طوری که راننده نشنوه در گوشم گفت پاهام خواب رفته یکم سرتو بلند میکنی بلند شدم نشستم طوری که رونم چسبیده بود به رون گردو تپلش وای که چه حالی میداد کیرم یه جوری راست شده بود که تو اون تاریکیم از تو شلوارم معلوم میشد تو دلم گفتم هر چی باد آباد و دستمو گذاشتم رو پاش برگشت نگام کردو آروم سرشو آورد دم گوشم و گفت دوس داری اینجوری جبران بشه خشکم زد با ترس گفتم چجوری یه لبخندی زدو سرشو گذاشت روی پام که مثلا میخوام بخوابم کیرم تو شلوارم راست شده بود و اومده بود کنار رونم خاله سرشو طوری تنظیم کرد که صورتش افتاد روی کیرم و هی صورتشو رو کیرم میمالید اصلا باورم نمیشد امشب کارمون به اینجا برسه قلبم تند تند میزدو نفسم از حس شهوت و استرس به شماره افتاده بود دلم میخواست همینجا کیرمو در بیارم و بدم خاله ساک بزنه ولی نمیشد خاله هی صورتشو رو کیرم میمالید و یه وقتایی از رو شلواز گازش میگرفت انگار خیلی حشری شده بود دستمو دراز کردمو رسوندم به کسش سفت پاهوش به هم چسبوند و دوباره شل کرد که با کسش ور برم منم تا میتونستم کس و کونشو مالیدم که خیلی خوشش اومده بودو تو همون جای تنگ به خودش میپیچید و منم #حواسم بود که راننده از این موضوع مطلع نشه خلاصه تو همین احوال رسیدم تهران و خاله گفت امشب خونه نرو بیا خونه ما احمدآقام با دوستاش مسافرته منم تنهام منم که از خدا خواسته با همون ماشین رفتیم خونه خاله مهری انقدر حشری بودیم که تا وارد خونه شدیم همون جلوی در خالرو چسبوندم به دیوار شروع کردم به خوردن لباش با یه دستمم کسشو میمالیدمو خاله ام با دستش کیرمو میمالید با دست دیگم شلوارمو در آوردمو خاله کیرمو تو دستش گرفت و گفت جووون عجب کیر داغ کلفتی پس این بود از پشت بهم میچسبوندیش حشریم میکردی گفتم مگه متوجه میشدی گفت اره لعنتی یه وقتایی با اون حس خودارضایی میکردم و شروع کرد به خوردن کیرم و اونو مثل جندها تا ته میکرد تو حلقش بلندش کردم کفشامونو درآوردیم و بردم خابوندمش رو تخت و شروع کردم به درآوردن لباسای خاله

 
لخت لختش کردم اصلا باورم نمیشد همچین بدنی داشته باشه سفید مثل برف کون گردو خوش فرمی داشت رونای گرد و پنبه ایش حشریم میکرد سینهاش شق شده بودو دو دستی اونارو گرفته بودو بهم میمالید و گفت دوس داری بخوریش لخت شدمو شروع کردم به خوردن سینهاش با یه دستمم کسشو میمالدم کسش خیس و لیز شده بود و آه و ناله میکردو به خودش میپیچید و با یه دستش با کیرم بازی میکرد یکم ازش لب گرفتمو شروع کردم به خوردن گردنو گوشش که ناله هاش بیشتر شد و کیرمو محکم تر میمالید بعد از همون بالای سینش شروع کردم به لیس زدن تا روی ناف و بالای کسش رفتم لای پاهاش که کسشو بخورم گفت وایسا تمیزش کنم یه دستمال کاغذی برداشت و آب کسشو پاک کرد منم شروع کردم به خوردن چوچولکش آه و ناله هاش بیشتر شده بود و یه وقتایی پاهاشو محکم میبست و دو دستی سرمو گرفته بود تو دستش و حل میداد تو کسش و میگفت جوووون بخور لعنتی بخور حشریم کردی کیر داغتو بکن تو کسم آبم بیاد منم که از خود بیخود شده بودم دیگه نمیتونستم تحمل کنم کیرمو گذاشتم دم کسش یکم با کیرم چوچولکشو تحریک کردم و هل دادم تو کسش وای که چه کس تنگ و لیزو داغی بود از کیر من داغتر بودو این من بیشتر تحریک میکرد شروع کردم به تلمبه زدن که صدای جیقش بلند شد دستمو گذاشتم رو دهنش و با ضربه و تند تر تلمبه زدم از همون لای انگشتام گفت آبت نیاد که امشب خیلی باهات کار دارم باید تا صبح جرم بدی جوووون #عجب کیری….منم که خیلی وقت بود سکس نداشتم داشتم ارضا میشدم گفتم مهری جون داره آبم میاد..خاله مهریم تو همون حال #حشریش و آه ناله میگفت جون عزیزم بریز تو کسم ولی من که یکم بیشتر از خاله مهری حواسم بود تا خواست آبم بیاد کیرمو درآوردم و با چندتا تکون آبمو ریختم رو شکم خاله که یکم از آبم با شدت پرید رو چونه خاله…خاله مهریم که هنوز ارضا نشده بودو حشری بود آب کیرمو با انگشت مالید رو چونشو بعد گذاشت تو دهنش و مک زد و با دست دیگش کسشو میمالید خلاصه اون شب تا صبح بیدار بودیم و فکر کنم چهار پنج دفعه ای هر دومون ارضاع شدیم بعد از اون من و خاله هر وقت فرصت میکردیم و شرایط محیا بود با هم سکس میکردیم به قول خاله من شوهر جنسیش بودم و کلی از هم لذت میبردیم
 
امیدوارم لذت برده باشید
 
نوشته: شاگرد بازار

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *