این داستان تقدیم به شما

سلام من ارشام هستم ۳۳ ساله و این داستان برمیگرده به ۲۴ سالگیم ….
ی دختر عمه دارم که پدرش زندان بود و مادزش پرستار با ی برادر کس خل شاد…من و اون هرز گاهی ی وقتی های و رو با هم در جم فامیلی میگذرندیم …تا اینکه رابطمون شکل و روش صمیمی بیشتری گرفت . خیلی تو کف ش بودم ولی هیج وقت از ترس جرات نمیکردم بهش تو … تازه ام پزشکی قبول شده بود ما هم که بیکار و علاف تو قهوه خونه ها باید پیدام میکردن…ی روز ناخواسته ی حرفی زدم و اون ناراحت شد منم معرور ازش عذرخواهی نکردم تا ی چند روزی گذشت دبدم دلم تنگش شد ی پیام دادم دیدم گفت قهرم گفتم ببخشید حواسم نبود دیدم گفت به ی شرط
گفتم جی؟
گفت باید بوسم کنی……!!!
گوشی به دست ریدم به خودم
گفتم خدایا این ریحانه است داره این حرف میزنه میخوا امتحانم کنه
پیش خودم گفتم کسخل اخه تو کی که بخوا امتحان شی
با ترس و سلام صلوات نوشتم چشم …ولی کجا تو بوس کنم
گفت؛لب هامو
سریع اسهال شدم
ی چند دقیقه ای گذشت دبدم پیام داد الووووو چی شد کجا رفتی
گفتم اینجام باسه بوس بوس
گفت نه نگه دار زبون به زبون
گوشی به دست داغ شدم هنگ کردم هول شده بودم
تا اینکه ی روز پیام داد بیا خونه کسی خونه نی منم که رفت و امدم راحت بود سریع تیغ انداختم بالا و پایین و رفتم
در زدم ایفن و زده و رفتم بالا گفتم چطوری خوبی گفت مرسی نشستم و رفت چابی بیاره چادر و انداخت اونور یا خدا
ی شلوار تنگ صورتی طوری که گفتم یا خدا کس و کونش الان میترکن

خط کسش افتاده بود بیرون (اینم یه عکس که بفهمید چی میگم)

نشست منم نشستم کنارش یهو دیدم لب هامون رفت تو هم شرو کردیم به خوردن اون بخور من بخور از جایی هم که تجربه سکس و داشتم گردن و گوش هاش و تا تونستم خورودم یهو دیدم افتاد رو زمین جسم رو زمین روح در پرواز باورم نمیشد مث موم تو دستم باشه
سینه هاش سفت سفت چشماش شلایی شلایی
درازش کردم و سوتین و ای کس شعرا رو باز کردم
لیسیدن سینه هاش حالش خراب خراب شده بود
شلوار و بزور دوردم و با زبون از رو شورت نوک زبونم و میزدم به کسش ی اب کمی ازش اومدد ولی ارضا نشد گفت ارشام حالم و بهتر کن سریع ی پماد اماده کرده داشتم زدم به سلطان(کیرم)
به پشت خوابونمدمش و ار جلو سینه هاسو میمالیدم تا اینکه گذاشتمش در کونش اروم فشار دادم
درد و لذت و داشت با هم تجربه میکرد سلطان و وارد حرمسرا کردم بدنم داغ شده بود
ی حس عاشقانه داشتم
ی مکس کردم و اروم اروم تلمبه زدم دیدم اشک از چشم هاش داره میاد خوابیدم روش موهاش و نوازش کردم و گفتم عشقم
گفت بله
گفتم دردت میاد تمومش کنم
گقت نه ارشام
خبلی دوست دارم

شرو کردم به تلمبه زدن تند تند از جلو کسش و میمالیدم گردنش و میخوردم اشک میرخت و لذت میبرد
کیرم و کشیدم بیرون بر عکس ش کردم و گذاشتمش تو سینه هاش هی جلو عفب کردم و اون میگفت ارشام ابت نیاد من بازم میخوام ی چند دقبفه طول کشید تا ارضا شد ولی من ارضا نشدم
افتاد رو زمین خوابیدم کنارش نوازسش کردم به حال که اومد گفت ابت نیومد گفتم نه
چون خودش مزشکی میخوند میفهمید ی چیزایی رو گفت اگه ارضاد نشی از لحاظ روحی حالت بد میشه
تا این و گفت کیرم و کرد تو دهن و خورد و خورد تا ابم اومد ریختمش تو دهنش
بعد از این ماجرا ی چند باری سکس کردیم هر روز عاشق تر مشدیم تا اینکه پدرش ازار شد و بعد ی مدت دادش به ی پسر لاشی
و منم شب عروسیش فقط اشک میرختم و اونم تو چشاش اشک بود …..رفت دنبال زتدگیش ولی هیچ وقت خودم تو رودروش قرار ندادم …امیدوارم خوشبخت باشه
 
نوشته: ارشام

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *