این داستان تقدیم به شما

سال اول بود که دانشگاه قبول شده بودم و ساکن یکی از شهرستان های اطراف تبریز بودم. بچه فوق العاده درسخوانی بودم و شاگرد اول رشته مون… از دوران دبیرستان گرایش گی داشتم ولی جز یکبار، سکس حضوری نکرده بودم که اونم بابت اینکه بار اول بود، خیلی دلچسب از کار درنیومده بود. اما بعد قبولی در دانشگاه، دانشجوی غیربومی بودن و خونه دربست دانشجویی فرصتی ایجاد کرده بود که به طور جدی به سکس فکر کنم…
معمولا هر روز کافی نت میرفتم و با یاهو مسنجر چت میکردم و دنبال یه تاپ همسن بودم که باهاش آشنا بشم و مفعولش باشم…
یه روز که در چت رووم، پیام می دادم، دیدم یکی نوشته: «یه بات از تبریز میخوام»، بلافاصله بهش پیام دادم و بعد از معرفی، عکس خواست و من اولش مکث کردم اما بعدش چون واقعا حشری بودم و دنبال سکس حضوری، عکس فیس و بدن فرستادم براش. طرف که خودشو «نوید» معرفی کرده بود، بعد دیدن عکس یه اووووف گفت و در پاسخ به درخواست عکس یا وب از طرف من گفت الان ندارم و… منم گفتم پس بای! حالم گرفته شده بود و میخواستم از چت رووم بیام بیرون و برم خونه که یه آی دی دیگه پیام داد و خودشو نوید معرفی کرد و گفت که از یه آی دی دیگه وصل شده و میخواد وب بده. منم گفتم خب… که وب رو روشن کرد و دیدمش و پسندیدم! واقعا خوشگل و خوش تیپ بود و سایزش هم 19 و کلفت… بعد نشستیم کمی چت کردیم و گفت که سکس خشن دوست داره و از علایق و پوزیشن های مورد علاقه اش صحبت کرد و منو بیشتر حشری تر کرد و قرار شد شماره بدیم و برای پنجشنبه شب قرار بذاریم. وسط صحبت من بهش گفته بودم که خودم مکان دارم و میخوام که تو مکان خودم سکس کنیم و اون باید از تبریز بیاد شهرستانی که من توش دانشجو بودم و شب رو باهم باشیم. البته اونم ابراز تمایل کرده بود.
سه شنبه بود و من دو روز وقت داشتم تا آماده بشم… تو اون دو روز خیلی مشتاق بودم که زودتر موعد قرارمون برسه و هزار جور تو ذهنم خیال پردازی کرده بودم و مرتب هم با «نوید» اس ام اس بازی می کردیم و بیشتر همدیگه رو تحریک می کردیم و سعی داشتیم که با تمایلات هم آشناتر بشیم تا برنامه خیلی خوب از آب دربیاد.
خلاصه، پنجشنبه شد و منم اون روز کلاس نداشتم و چون قرار بود شب تا دیروقت زیر نوید بخوابم، تا لنگه ظهر خوابیدم و وقتی بلند شدم دیدم نوید اس ام اس داده که: «کجایی؟ و قرار شب که یادت نرفته و…» و نوشته بود که: «داره لحظه شماری میکنه برا قرار شب که جرررم بده»!
براش نوشتم که: «یادمه و منم منتظرشم و الان دارم میرم که خودمو برا شب آماده کنم». جواب داد که: «امشب برات چندتا سورپرایز دارم و…» و منو کنجکاوتر کرد اما هرچی اصرار کردم، هیچ توضیحی نداد.
پا شدم رفتم بیرون ناهار خوردم و بعدش برگشتم تا برم حموم و کامل شیو کنم. وقتی از حموم دراومدم و خودمو تو آینه دیدم، بدنم داشت مور مور میشد… وایییی چی شده بودم!؟! صاف و سفید و نرم و… با خودم گفتم واقعا نوید امشب خوش به حالشه!
 
ساعت شده بود نزدیکای 5 و پاشدم رفتم آرایشگاه و موهامو درست کردم و برگشتم خونه. نوید قرار بود ساعت 7:30 برسه و من برم دنبالش و بیارمش خونه. الان ساعت شده بود 6:30… رفتم که لباس عوض کنم تا سفارش آقا نوید عملی بشه… تأکید کرده بود که یه شورت توری با شلوارک صورتی تنگ دخترونه زیر لباسم بپوشم و یه تی شرت چسبون هم بجای زیرپیراهن تنم کنم.
حین اینکه داشتم آماده میشدم، حواسم به ساعت بود که شده بود 7:15… نوید اس داد که: «خب… سورپرایز اول!» سریع جواب دادم که: «بگو خب… کُشتی منو» که نوشت: «یکی از دوستامو هم آوردم با خودم»! اعصابم ریخت به هم و نوشتم که: «نباید بی اجازه اینکارو میکرد و من حاضر نیستم با اونی که ندیدمش و نمیشناسم، سکس کنم و…» که اونم خیلی قاطع و محکم گفت: «اگه نمیخوای، برمیگردیم»
مونده بودم چیکار کنم… از یه طرف کلی نقشه کشیده بودیم و خودمو آماده کرده بودم برا یه سکس عالی و از یه طرف واقعا چون دوستشو نمیشناختم، حس بدی داشتم! بهش اس ام اس دادم که: «لااقل معرفی کن دوستتو» که نوشت: «همسن ماست و از منم خوشگل تره و سر هرچی باهم توافق کردیم، پایه است». با تردید گفتم: «هرچند از کارت خوشم نیومده ولی چون حشری ام و… باشه» که جواب داد: «ما رسیدیم و تو میدون X هستیم و لازم نیست بیای دنبالمون. آدرس بده خودمون میاییم» آدرس رو براش فرستادم و چون دیگه لازم نبود برم بیرون، با همون لباس سکسی دخترونه منتظر نشستم که بیان.
حالا تو ذهنم داشتم خودمو برا یه گروپ سکس خشن آماده میکردم و سعی میکردم از حال و هوای دلخوری پیش آمده بیام بیرون… با خودم گفتم که خیلی هم خوب. یکی میخواستیم، دو تا نصیبمون شد!
تو همین فکرا بودم که تلفن زنگ زد، برداشتم، نوید بود و گفت: «ما دم در خونه هستیم… باز کن» پاشدم و آیفون رو زدم و لای در واحدمون رو باز کردم و منتظر موندم… صدای پا داشت نزدیک میشد و من تپش قلبم رفته بود بالا… تا سر نوید رو دیدم، رفتم پشت در و چند قدم اونورتر، ژست گرفتم تا وقتی میان داخل، تحریک بشن!
رسیده بودن دم در واحد و داشتن کفشاشون رو درمی آوردن، فقط شنیدم که دوستش به نوید گفت: «دارم براش»!
در باز شد و من خشکم زد!
رنگم پرید و انگار یه سطل آب یخ، ریختن رو سرم…
نوید بود با یکی از همکلاسی های دانشگاه به اسم «فرهاد» که بچه تبریز بود و باهاش سر امتحانات ترم اول، بابت اینکه تقلب نرسونده بودم بهش، درگیر شده بودیم و حرف نمی زدیم!
تازه فهمیدم داستان رو… من ندانسته، اولش با فرهاد چت کرده بودم و عکسامو براش فرستاده بودم و اونم چون میشناخت منو، فرصت رو غنیمت دونسته و دوستش، نوید رو مأمور کرده بود تا برنامه رو ردیف کنه و دوتایی ترتیب منو بدن و به قول خودش که مدام هم وسط سکس هامون تکرار میکرد: «رومو کم کنن»!!
 
فرهاد و نوید اومدن داخل و درو بستن… نه راه پس داشتم و نه راه پیش… با لباس سکسی دخترونه ایستاده بودم جلو فرهاد که داشت با غرور و حس پیروزی، لبخند میزد و با نگاه کنجکاوانه ای که به شدت تحقیرم می کرد، زل زده بود تو چشام!
نوید گفت: «معلومه خیلی بیشتر از حد انتظار سورپرایز شدی»؟
فرهاد هم ادامه داد که: «حالا کجاشه محسن جون… مونده به سورپرایز اصلی که پیش خودمه»!!! و خندید.
واقعا زبونم نمی چرخید چیزی بگم…
نوید گفت: «خب حالا… اینقدر قیافه نگیر… یه ضرب المثل آمریکایی میگه “وقتی نمی تونی جلوی تجاوز به خودت رو بگیری، سعی کن لذت ببری ازش»!
رفتم تو هال و نشستم رو کاناپه و سرمو انداختم پایین… و در همون حال گفتم: «خیلی نامردی نوید… من بهت اطمینان کردم پسر»!!! فرهاد پرید وسط حرف و گفت: «وقتی قراره بدی، چه فرقی میکنه؟ به رفیق و همکلاسی بدی که بهتره… کونی»!
از اینکه داشت در خظاب به من از واژه «کونی» استفاده می کرد، لجم گرفته بود اما کار من اون شب از این حرفا گذشته بود و فهمیده بودم که یه گاییده شدنِ دردناک و تحقیرآمیز در انتظارمه…
اومدن نشستن رو کاناپه بزرگ… نوید به ساعتش نگاه کرد و گفت: هنوز ساعت 8 هست و تا صبح کلی وقت داریم،
فرهاد جواب داد که: درسته، اما خب برنامه مون هم طولانیه… و خندید!
نوید پاشد اومد سمت من که دستمو بگیره و بلند کنه و ببره کنارشون که فرهاد گفت: نمیخواد تو زحمت بکشی نوید جون، خودش با پای خودش میاد!!! بچه کونی…
نوید اما دستمو گرفت و کشید و دستشو گذاشت رو کمرم و برد منو بین خودشون نشوند رو کاناپه… حالا یه طرفم نوید و یه طرفم فرهاد که چسبیده به هم نشسته بودیم رو کاناپه
تا فرهاد دستشو گذاشت روی رونم، بدنم مور مور شد… حالتی بود بین ترس و لذت و تسلیم…
نوید هم دست منو گرفت و گذاشت روی کیرش که زیر شلوار سیخ شده بود…
با اکراه کیر نوید رو می مالیدم و فرهاد هم رونمو چنگ میزد و می گفت: «اوفففففففف»!!!!!
نوید پا شد، کمربندشو باز کرد و شلوار و شورتشو کمی کشید پایین تا کیرش بیفته بیرون و دوباره نشست و گفت: «خب… شروع کن»! تو صحبت های این چند روزه تأکید کرده بود که ساک زدن براش خیلی مهمه و دوست داره تا کل کیرشو توی دهنم جا بدم و براش بخورم…
پا شدم… سرپا خم شدم و یه زانوم رو گذاشتم لبه کاناپه و در همون حالت، خم شدم و سر کیرشو کردم تو دهنم… از پشت سرمو گرفت و فشار داد و گفت: همه شو… آخخخخ!!!
در حالی که ساک میزدم حواسم به فرهاد بود که پا شد و چند قدم رفت اونورتر و لباسشو درآورد… حس کردم که اومد پشت من… در حالی که کیر نوید دهنمو پر کرده بود و داشتم براش ساک میزدم، دیدم با دو دست کونمو گرفت تو مُشتش و فشار داد و بعدش، شلوارکم رو تا زانو کشید پایین… حالا کونمو تو شورت توری گرفته بود تو دستاش و خشن می مالید که یهو شورتمو پاره کرد و پرت کرد رو صورتم و بلافاصله چنان درکونی محکمی ازش خوردم که فکر کنم رد سرخ شده هر 10 انگشتش نقش بست رو کون سفیدم و جیغ من رفت آسمون… و در حالی که لمبرهای کونمو فشار می داد، گفت: «همینو میخواستم که به دست آوردم»!!!
انگشت فرهاد رو سوراخ تنگ کونم بود و کیر نوید تو دهنم… و مرتب داشتم از فرهادی که بالاخره تصاحب کرده بود منو، درکونی های محکم می خوردم و فشار کیر نوید تو حلقم، بیشتر و بیشتر می شد…
بعد یکی دو دقیقه که ده دوازده درکونی خورده بودم و دهنم سرویس شده بود، بلندم کردن و جاشونو عوض کردن اینبار باید برای فرهاد ساک میزدم… واقعا زورم می اومد اما چاره ای نداشتم… رودستی بدی خورده بودم و همونطور که گفتم، «تصاحب» شده بودم!
فرهاد گفت: «یادته بعد اینکه تقلب نرسوندی و خودت اون واحد رو پاس کردی و من افتادم، وقتی حرفمون شد په گُهی خوردی؟؟؟ گفتی دهنتو گاییدم به من چه، می خواستی بشینی درستو بخونی… ها؟؟؟ حالا ببین کی دهن کی رو میگاد»!!

 
انگار بنزین ریختن ته کونم و کبریت کشیدن… همه وجودم از این تحقیرش، سوخت! و فرهاد در حالی که می خندید، موهامو گرفت تو مُشتش و سرمو برد سمت کیرش که 22 سانت بود و از مال نوید هم کلفت تر و درازتر بود… کیرشو فشار می داد تو دهنم و عقب و جلو می کرد… سعی میکرد چشم تو چشم براش ساک بزنم… منم واقعا طاقت نگاه تحقیرآمیزش رو نداشتم و سعی میکردم نگاش نکنم و چشامو ببندم! داد میزد: «دهن کی داره سرویس میشه»؟؟؟ «دیدی شاخ بشی، چه بلایی سرت میارم»؟؟؟ «شناختی اربابت رو»؟؟؟
تو همین حال بودم که متوجه شدم نوید گوشیش رو درآورده و داره فیلم میگیره… بعدا فهمیدم که اینم سفارش فرهاد بوده که می خواسته از گاییده شدنم، فیلم داشته باشه!
بغض کردم و گفتم: «غلط کردم… اینکارو دیگه نکنین باهام»!
فرهاد خندید و گفت: «حرف نباشه… بخور»!!!
نوید هم که چند دقیقه فیلم گرفت، گوشی رو گذاشت کنار و اومد نشست کنار فرهاد تا من نوبتی براشون ساک بزنم…
چند دقیقه دیگه اینجوری گذشت و کیر جفتشون سیخ سیخ و مثل سنگ، سفت شده بود…
فرهاد بلند شد و رفت و از کیفش، یه دونه ژل لوبریکانت آورد و به کیرش زد و منو در حالت چهاردست و پا تنظیم کرد… در حالی که کمی ژل به سوراخم زده بود و انگشتشو میکرد تو سوراخم، دوباره چند تا درکونی محکم هم زد رو کونم… حالا من پوزیشن سگی بودم و کیر نوید تو دهنم و منتظر اینکه فرهاد کیرشو بکنه تو سوراخ کونم… نشست پشتم و لای کونمو باز کرد و کیرشو چسبوند به سوراخم… گفت: «حالا جوری پاره ات میکنم که تا عمر داری با یادآوری امشب، بسوزی»!!! و نامردانه و بی هیچ ملاحظه ای، همه شو فشار داد…
حتی الان که دارم این داستان رو می نویسم، از تصور اون لحظه، وحشت میکنم!
چشام سیاه شد و برق از سرم پرید و بی اختیار جیغ زدم که: «سوختـــــــــــــم… گُـه خوردم فرهاااااااد»
اشک جمع شده بود تو چشام و با هر «گُه خوردم» که من می گفتم، فرهاد با خنده جواب می داد: «نوش جونت»!!!
نوید دوباره رفته بود و فیلم می گرفت و فرهاد هم شروع کرده بود به تلمبه زدن و کیرشو جوری وحشیانه می کوبید تو سوراخم که چهارستون بدنم می لرزید…
حدود 5، 6 دقیقه ای بود که داشت کونمو می گایید… سرعتش رو کم کرد و کیرشو کشید بیرون و یه تف انداخت رو سوراخ کونم که حس میکردم اندازه لوله بخاری گشاد شده…
بلند شد و موهامو از پشت گرفت … در حالی که ایستاده بود و مثل اینکه فتح بزرگی کرده، غرق غرور بود، به نوید اشاره کرد این صحنه رو از نزدیک بگیر… کیرشو آورد سمت دهنم و گفت: «باز کن… فقط وقتی می بخشمت که کیرمو در حالی که از کونت کشیدم بیرون، بخوری تا یکی شدن کون و دهنت رو ببینم»!!!
اختیاری از خودم نداشتم و کاملا تسلیم شده بودم… دهنمو باز کردم تا خودش کیرشو بکنه دهنم… نوید تمام لحظات حقارت من رو زیر کیر فرهاد، ضبط کرد و گوشی رو گذاشت کنار تا بیاد و خودش بکنه
فرهاد نشست رو کاناپه و کیرشو گذاشت دهنم و منم اینبار خودم، چهاردست و پا شدم تا نوید کونم بذاره!
هرچند فرهاد به قول خودش، «دروازه ام کرده بود» اما بازهم تحمل کیر نوید و تلمبه های تند و عمیقش دردناک بود… دقایقی هم اینطوری گاییده شدم.
بعدش خواستن تا کمی سرپا خم بشم و کون بدم بهشون… اطاعت کردم و دستامو گذاشتم لبه کاناپه. نوبتی کمرمو می گرفتن و تلمبه میزدن…
داشتم زار میزدم زیر دو تا کیر کلفت… التماسشون میکردم اما یه ذره هم تأثیری نداشت روی رفتارشون، بلکه حشری تر هم میشدن و شدیدتر تلمبه میزدن.
فکر کنم بالای دویست تا درکونی خورده بودم… جوری می سوختم که انگار آب جوش ریختن رو کونم!
طاقت هیچ پوزیشنی رو نداشتم. خوابیدم کف زمین و نوبتی می خوابیدن رووم و میکردن…
فکر کنم بیشتر از 40 دقیقه بود که داشتن میکردن… اول آب فرهاد اومد که کشید بیرون و پاشید رو صورتم و بعدش نوید پس از چند تلمبه عمیق، آبشو خالی کرد تو کونم…
پا شده بودن و من زیر پاشون ولو بودم و طاقت نداشتم بلند شم و نمی تونستم چشم تو چشم بشم باهاشون… کف دستاشونو به نشونه پیروزی زدن به هم و رفتن دستشویی…
به زور بلند شدم و لنگان لنگان رفتم خودمو انداختم حموم… از ته دل گریه کردم، خودمو شستم و اومدم بیرون و دیدم که نشستن و بساط عرق رو راه انداختن.
صدام کردن… رفتم پیششون نشستم و برا منم ریختن وخوردیم…
وسط برنامه، داشتن تعریف میکردن و فیلما رو هم می دیدن و نشون منم می دادن…
فرداش یه بار دیگه به صورت تکی با جفتشون سکس کردم و رفتن…
از اون روز به بعد تا پایان دانشگاه شده بودم زیرخواب فرهاد و نوید و همیشه در امتحانات، مجبور بودم تا تقلب برسونم به فرهاد و اونم جلو جمع با چه آب و تابی ازم تعریف میکرد…
فیلم منو هیچوقت پخش نکردن. اما من از ترس پخش شدن فیلمم، 4 سال بهشون سرویس دادم!
 
نوشته: سید محسن کونی

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *