این داستان تقدیم به شما

من مهلا هستم اهل یزد نوزده سالمه یه دختر عمه دارم که باباش کُرد هستش اینم بزرگ شده کردستانه اسمش ساریناس و بیست و شش سالشه خیلی خوشگله چشماش به باباش رفته رنگی و پوستش سفید و قدشم از من بلند تره وقتی میومدن یزد همیشه با هم میرفتیم بیرون یا وقتی ما میرفتیم سنندج اونا حسابی مارو میبردن میگردوندن ولی من گاهی با سارینا نمیساختم همش زور میگفت و تو آشپزی و اینا میخواست بگه من هیچی بلد نیستم و خودش وارده منم سعی میکردم محلش نذارم اون روز روزی بود که عمه اینا دعوتمون کردن ما هم با ماشین من و مامانمو سینا داداشم و بابام رفتیم به سمت سنندج و بعد چند ساعت رسیدیم نشستیم و یکم حرف زدیم و با از راه گفتیم و بابام و بابای سارینا مشغول دیدن بی بی سی شدن که من حوصلم سر رفته بود سارینا اومد پیشم گفت چطوری چیکارا میکنی منم گفتم خوبم بد نیستم گفت حوصلت سر رفته بریم بالا یکم آهنگ بذاریم برقصیم گفتم آخه خسته ی راهم گفت بیا روناک دوستمم هست خستگیت در میره
خلاصه رفتم بالا من عاشق مشروبم و اگه باشه جلو بابام میخورم و میگه پیش خودم کم بخوری عیب نداره روناک دوست سارینا یه ذره شراب ریخت و شروع کردیم به خوردن حرف میزدیمو میخوردیم بازم سارینا با حرفاش رفت رو اعصابم حرف زدنش کنایه داره یعنی همش خودشو بالا میدونه یکم که خوردیم احساس کردم گیج صحبت خیلی خوردم و مست مستم دیگه کارای سارینا مهم نبود برام حرف میزدمو میگفتمو میخندیدیم روناک از دوس پسر خوشتیپش و سکساش گفت سارینا هم بهم گفت تو هم خوبیا میخوای یه پسر خوب واست جور کنیم منم بدجور بالا بودم و هرچی میگفتن هیچی نمیگفتم تا اینکه گفتم شایان دوست پسرت چشاش رنگیه خوشگله خوش سکسه که سارینا یهو موهامو گرفت و گفت منم چشام رنگیه میخوای دوست پسرت بشم یهو نوک سینمو گرفت تمام بدنم شل شد نوکشو مالوند گفت ببین دوس داری من اصن تو بغلش ولو شدم دستشو برد رو کصم و گفت ای جان دختر دایی من چه کصی داره مالیدش دیگه داشتم دیوونه میشدم به روناک گفت از سوراخ در نگاه کن کسی نیاد حواست باشه کلید دارن روناک رفت اونور حواسش باشه سوتینمو در آورد نوک ممه هامو خورد از حشریت مردم دیگه یهو سارینا شورت و شلوارشو در آورد کصش صورتی و سفید بود گفت بیا بلیس مهلا انقدر حشری بودم نفهمیدم چیشد که دیدم سرم لای پاشه و دارم کصشو که مزه و طعم و بوی خاصی داشت میخورم سارینا ناله میکرد جون بخور کصمو آبمو بیار تو دهنت قشنگ لیس بزن زبونمو توش میبردم و لیس میزدم بهم گفت از سوراخ کونم زبون بکش تا کصم زبون میکشیدم آبش آروم آروم تو دهنم میرفت گفت سوراخ کونمم لیس بزن

یکم لیس زدم گفت روناک بیا درو قفل کن کلید روش بذار روناکم اومد و دیدم اونم لخته سارینا شصت پاشو برد تو دهنمو گفت میک بزن یکم خوردمو بعد بلند شد شروع کرد مالیدن کصم با دست من رو تخت خواب بودم یهو دیدم روناک بدون هیچ تعارفی با کص نشست رو دهنم گفت بخورش کص لیس بعد دوتایی خندیدن یکم لیس زدم و اومدن بالا سرم نوبتی براشون خوردم و هردو رو صورت و دهنم ارضا شدن اما هرکاری کردم کص منو نخوردن فقط سارینا با دست مالید تا ارضا شدم شب خوابیدیم همونجا عمم هم فقط اومد پرسید چیزی نمیخواید گفتیم نه رفت پایین و صبح که بلند شدم همش سارینا میگفت خوب میلیسیا کص لیس خوبی بودی برامون و من همش خجالت میکشیدم و دیگه زبونم جلوش کوتاهه به خاطر شهوتم آبروم پیشش رفته و دائم بهم طعنه میزنه نمیدونم چه کنم.

نوشته: مهلا

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *