داستان سکسی تقدیم به شما
سلام
تابستون سال 82بودبرای گذراندن سه ماه تابستان پیش میکانیکی دوستم رفتم کارروبه روی مغازمون ی مدرسه دخترونه بودوکلاسهای تابستونیشون برقراربود ی روزبایکی ازدوستام شرط بستیم که بریم داخل مدرسه باموتوروقتی رفتیم داخل مدرسه همه دختراجیغ دادزدن ومای چرخی داخل مدرسه زدیم وتااومدیم خارج بشیم چشمام به ی دخترزیباوبانمک افتادکه ازدوری گوشه نشسته بودوداشت به من نگاه میکردکه یک باره دلم لرزیدوتااومدم به خودم بیام عاشقش شدم جالب اینجاب بودمن اون موقع 16سال داشتم اون 14سال من همون روزرفتم دنبالش وقتی دم خونه شون رسیدم دیدم همسایی دیواربه دیواریکی ازدوستام که 4سال باهم حرف نمی زنیم .بعدازظهرپاروغرورم گذاشتم ورفتم دم درخونه شاهین همون دوستم ودرزدم وقتی شاهین دروبازکردازدیدن من شوکه شددست انداختیم گردن همدیگه ومن بردداخل خونه بعدچنددقیقه براش ماجراروگفتم وآماردخترروازش گرفتم که گفت تلفن ندارن وپیش بابابزرگش زندگی میکنن . فردای همان روزدوباره رفتم دنبالش هرکاری کردم شماره من نگرفت تابستون تموم شدوپاییزاومدمدارس بازشدازشانس بدمن تایم هردومون یکی شدبه خداصبح زودهرروزمیرفتم سرکوچه شون تابخوادبره مدرسه تادرمدرسه همراهیش میکردم البته بافاصله 6-7 متری روزهاگذشت ولی شماره من نمی گرفت دیگه شده بودم مسخره همه دوستام ولی ولکن نبودم یک روزشمارم انداختم جلوپاش دیدم یکی ازدوستاش برداشت بعدازظهرشده بود که گوشیم که اون موقه یک میلیون دویست داده بودم به خطش 0912زنگ خورد دیدم دختری بودگفتم شماگفت سمانه ام مگه دچندماه دنبالم نیستی من بااینکه صداش هنوزخوب نشنیده بودم احساسم بهم گفت دروغ میگه بهش گفتم خودتی تودوستشی (اینم بگم که من خیلی خوشتیپ بودم )الان نه نیستم دیگه .بعدگفت اسمش اکرم وگفت که سمانه باهیچ پسری دوست نمیشه وبیاباهم دوست بشیم همه دوستام توکف توان ولی سمانه نه من بهش گفتم فقط سمانه میخوام بعدگفت پس توکفش بمون منم گفتم حتی توخیالمم باشه برام کافی گذشت سال تموم شدتابستون اومدخونه دوستم چون خانواداش میرفتن روستاخالی بودمیرفتم پشت بام خونه شون وحیاط سمانه رودیدمیزدم دیگه درس نخوندم همه فکرم سمانه بوددودوباره پاییزشددوباره کارم شروع شددنبالش میرفتم مدرسه ودنبالش برمی گشتم خونه یه روز بای آقای مسنی رفت ودیگه تادوماه ندیدمش داشتم دیونه میشدم شایعه شده بودشوهرکرده آخه چطوری یک شبه دیگه افسرده شده بودم فوتبال نمی رفتم جزع 10بازیکن خوب شهرمون بودم کارم شده بودافسردگی یکم که حالم بهترشدرفتم پیش شاهین که بامربی تیم حرف بزنه برگردم که خدای من چی دیدم سمانه داشت ازمدرسه می اومددارم خواب میبینم شاهین نه درست بیداری آخه تاالان کجابوده . چندروزبعدشاهین گفت اومدن سیم تلفن خونه شوش وصل کردن ومال سمانه اینارم وصل کردن بهش گفتم شمارش برام پیداکن هرچی بخوای بهت میدم بعدچندروزشاهین اومدپیشم داشتم براهیئت وحسینیه سیاه میبستم که گفت خبرخوبی برام داره گفتم پیداش کردی گفت آره باباسمانه کارمندبیمارستان بودولی یه تیم محلی فوتبالم داشت به شاهین گفته بودچندتابازیکن براش پیداکنه ازاین خبرخیلی خوشحال شدم یکی به خاطرشماره ویکی به خاطراین که میتونم برم تیم باباش آخه من توتیم منتخب استان بودم وازخداش بودباباش که برم براش بازی کنم خلاصه شماره ازش گرفتم سریع زنگ زدم دیدم صدای نازی بهم گفت بفرماید ازاینجابه بعدبه زبون سمانه ومن میگم سلام …سلام شما؟خودت میدونی کیم سمانه اشتباه گرفتی من… نه درست سمانه ببین آرمین من باکسی دوست نمیشم . آرمین من که هرکسی نیستم من دیونتم خلاصه گفت تافردابهم وقت بده تافکرام کنم باشه خداحافظ …باورتون نمیشه بعداز3سال تونستم 5دقیقه باهاش حرف بزنم سریع رفتم پیش شاهین و20هزارتومن بهش شیرینی دادم بعدگفت که باباسمانه گفته آرمین نمیادچون تیم استان ول نمیکنه بیادتیم من شاهین گفته بودمن میارمش حالاخبرنداشت به خاطردخترش میخواستم برم تیمش اینم بگم اون روزیکی ازبهترین روزهای عمرم بودخبرسومیم که همون روزبهم رسیدقبول شدنم توتست فوتبال تیم راه آهن تهران بودبرابازی کردن جوانان راه آهن بامبلغ خوب من ساکن اراکم یادم رفت این بگم خلاصه مونده بودم چیکارکنم ولی دنیاروباسمانه عوض نمیکردم یکی ازدوستام که همراه من تست داده بودقبول شده بودهرکاری کردنرفتم الان تویکی ازتیم های لیگ برتری (فولادخوزستان )اسمش نمیگم چون میشناسیدش حتی ی بارم به تیم ملی دعوت شده بگذریم خلاصه فرداشدزنگ زدم سمانه گفت بفرمایدگفت سلام زندگیم گفت سلام خوبی؟این حرفش خیلی خوشحالم کردگفتم ممنون مگه میشه خوب نباشم هروقت باتوحرف میزنم بعددیدم گفت فقط به یک شرط گفتم چه شرطی ؟گفت اگه باهم بعدیک ماه دوست بودن ازهم خوشمون اومدفقط براازدواج باهم باشیم منم گفتم من تروبراازدواج میخوام آخه اهل این کارانبودوخیلیا دنبالش بودن …باهم دوست شدیم من که عاشقش بودم بعدهام فهمیدم اونم عاشقم بوده ولی ازاین کارامی ترسیده چون هنوزازاین کارانکرده بوده (دوستان این خاطره من خیلی پیچ خم داره وبیشترعاشقی تاسکسی البته سکسم داره وغمگینم هست
غلط املایی داشتم ببخشید
ادامه…
نوشته:‌ آرمین

نوشته های مرتبط:
چه زود دیر می شود گاهی
چه زود دیر شد (2)
افسوس که دیر فهمیدم
چرا دیر زیر شوهرم خوابیدم
خبرنگاری که دیر پا داد
عشق دیر هنگام (۳)
عشق دیر هنگام (۲)
وقتی منو خواستی که دیگه دیر بود!
عشق دیر وقت زهره (۱)
خیلی دیر فهمیدم ….
زود انزالی (۱)
چه زود از هم سیر شدیم
کاش زود عاشقش نمیشدم
دختر زود باور
زن شهوتی و شوهر زود انزال
عقد زود هنگام با دختر عموم و گاییدن زن عمو
خوابی که زود تعبیر شد
سعید منو به زود کرد
زود عاشق نشوید
چرا دخترا زود خر می شن؟

اگر خوشتون اومد نظر یادتون نره


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *