این داستان تقدیم به شما
من سهیلا دانش اموز پایه دوازدهم هستم، امسال دبیرتاریخمون آذر ماه مرخصی زایمان رفت و دو هفته دبیر نداشتیم و خوش میگذراندیم، تا اینکه معاون دبیرستان اومد و دبیر جدید را معرفی کرد، همینکه اقای م وارد کللاس شد قلبم فرو ریخت… یا خدا این مرد چقدر به دل می نشست، خوش تیپ، با شخصیت،، جذاب که بوی ادکلنش کلاس رو فرا گرفت، وقتی خودشو معرفی کرد، وگفت متاهل و بچه هم داره، به زنش حسودیم شد، تصمیم گرفتم هر جور شده قابش را بدزدم، از همون جلسه اول شروع به اذیتش کردم، سرکلاسش مزه می پراندم.، شوخی میکردم، تو. چشاش زل میزدم.، لبهاشو نگاه میکردم، کلاسش خیلی شیرین و باز بود، انصافا باسواد ومسلط بر درس بود،
اونهم متوجه شیطنت های من شده بود، تا امتحانات نوبت اول خیلی اذیتش کردم.، بعضی وقتها در راهرو و. سالن مدرسه تنها میدیدمش،، که یه بار گفت سهیلا دارم برات،،
یاخدا دلم فرو ریخت،، شبها به یادش کسم رو مالش میدادم و تصور میکردم کنارش هستم،
سرجلسه یکی از امتحانات اومد کنارم قرار گرفت و. چون صندلی اخر کلاس بودم کسی متوجه نمیشد، یک لحظه دیدم نیشگونی از پام گرفت که اگر جلسه امتحان نبود، جیغم کلاس رو فرا میگرفت، داشت چشام سیاهی میرفت که ولش کرد، و رفت، اخر جلسه امتحان دوباره اومد و. کاغذی رو برگم گذاشت که شماره تلفنش بود و رفت، شبش بهش اس دادم. و. معرفی کردم،،بعداز چندبین پیام، گفت علت شیطونیهات سر کلاس چیه ، گفتم راستش دوستت دارم، گفت همون جلسه اول متوجه شده، و نیاز به شلوغی نداشته و بخاطر بچه ها مراعات کنم، اخرش هم. گفت روز پنجشنبه همین هفته از صبح تا شب تنهایی خونه است، اگر میتونی بیا پیشم تا برگ تاریخ ات هم تصحیح کنم، اولش گفتم نمیتونم، اما اخرش قانعم کرد که ساعت ۲ ظهر بهانه ای پیدا کنم و بیام،
تا پنجشنبه هزار فکر تو. ذهنم مرور شد که چکار میکند، تا کجا پیش میره، گاهی پشیمان میشدم ولی نهایتش تسلیم شدم. و از صبح تا ظهر به خودم رسیدم، و به بهانه جشن تولد دوستم، سر ساعت به ادرسش رفتم،
خیلی استرس داشتم.، ولی وقتی درب را باز کرد و بغلم کرد کل استرسم فرو ریخت، وقتی ازم پذیرایی کرد، کم. کم یخم اب شد و باب صحبت باز کرد…
رو مبل کنارم نشست و گفت حالا چرا شیطونی نمیکنی، بغلم کرد، مانتوم در اورد و یه سوووت بلند کشید ، درسته ۱۸ سالم بود ولی بدن خوبی داشتم.، اول همه لباس های خودش را دراورد و بعد منو کم کم لخت کرد، و رو پاهاش نشوند،، بزرگی کیر ش رو زیر ران. هام حس میکردم، و شروع به خوردن لب هام کرد، تو بغلش کوچک بودم.، تصمیم گرفتم همراهیش کنم، دست در گردنش انداختم، و. همراهیش کردم، از گردنم شروع به خوردن کرد تا به ناف و. کوسم رسید، من هم دستم به کیرش رساندم، توبغلش چرخیدم و سرکیرش تو دهانم کردم، انصافا بزرگ بود و به زور وارد دهانم میشد، با انگشت هاش شروع به باز کردن کونم کرد، انگشتش را به کرم میزد و وارد کونم میگرد، خیلی با حوصله و. دقت اینکار انجام داد، و. همزمان چچوله هام را مالش میداد که ارضا شدم، رو تخت حالت چهار دست وپا شدم، سرکیرش را دم سوراخ کونم قرار داد، تمام بدنم داشت می لرزید، گفت یه کم مقاومت کن، وقتی سر کیرش را فشار داد، چشام سیاهی میرفت محکم منو گرفته بود، و بع تدریج کیرش رو تا دسته در کونم فرو برد، احساس درد شدید ی تمام شکمم را فراگرفته بود، محکم بغلم کرده بود و اجازه تکان خوردن بهم نمیداد، شروع به تلمبه زدن کرد، باهر آمد و رفتن کیرش در کونم احساس میکردم تمام رودهام بیرون میایند، به غلط کردن افتاده بودم، ۲۰ سانت کیرش تا خایه در کونم بود، واقعا جر خوردم ، تقاص هرچه سرکلاس اذیتش کرده بودم، از کونم گرفت، واقعا در اون لحظات، درد را به معنی واقعی پذیرفتم، ، کم. کم. دردش کاهش یافت و اونهم تلمبه میزد و. کوسم را می مالید، سرم را برگرداندم و زبانش را در دهانم فرو برد، از شدت درد زبانش را گاز گرفتم.، که یکدفعه کیرشو در اورد و. دو باره با شدت فرو. کرد، دردش قابل تحمل نبود، وقتی ارضا شد و. کیرش را بیرون کشید احساس کردم از وسط پاهام دو. نصف شدم، همونجور دراز کشیده بودم و گریه میکردم… واقعا بی رحمانه جرم داد، در قسمت های بعدی داستان جر خوردن کوسم را میگم.
نوشته: سهیلا
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید